از علم كه آن را مقسم تصوّر و تصديق قرار دادهاند، همان است كه گفتهاند: «العلم هو الصورة الحاصلة من الشيء عند العقل.» (البتّه مرادشان از عقل همان ذهن است كه كارش صورت ذهنى دادن اشياء مىباشد).
ملاحظه مىشود كه تصديق مورد نظر فلاسفه خود نوعى صورت ذهنى است، در حالى كه ما از تصديقى سخن مىگوييم كه حقيقتِ آن، صورت واقع در ذهن نيست و اينگونه تصديق در همه انسانها به وفور يافت مىشود. هر انسانى در امور وجدانى از قبيل درد، محبّت، شوق، اختيار و... چنين تصديقهايى را مىيابد.
ناگفته نماند كه برخى از فلاسفه خواستهاند همين امور را در قالب «علم حضورى» (با تعريف و اصطلاح خاصّ خودشان) بگنجانند؛ امّا حقيقت اين است كه اينگونه امور وجدانى نقضكننده قالبهاى پيشساخته فلسفى در معرفت است و اصولاً «وجدان» ربطى به علم حضورىِ مورد ادّعاى فلاسفه ندارد كه اين بحث در مجال مناسب خود طرح و بحث مىشود. ۱
به هرحال، چه علم حضورى مصطلحِ فلاسفه با وجدان تطبيق بكند و چه غير از آن باشد، مهم اين است كه ما مىتوانيم به وجود واقعيّتهايى اذعان و اعتراف كنيم بدون آنكه آنها را تصوّر نماييم. مراد ما از تصديقِ بلاتصوّر همينگونه از اقرار و اذعانهاست. حال كه چنين است، در مورد تصديق به وجود خداى متعال هم مشكلى پيش نمىآيد. لذا با نفى تصوّر از خداوند عزّ و جلّ (كه به معنى نفى معرفت نيست)، به تعطيل نخواهيم افتاد.
البتّه در جاى مناسب خود بحث مىشود كه وقتى از وجدان خداوند سخن مىگوييم، هيچ شباهتى بين آن و وجدان ساير امور (مخلوقات) قائل نيستيم؛ مثلاً هيچگاه وجدان خداوند را مانند وجدان درد نمىدانيم؛ امّا وجدان هر دو (خدا و خلق) بدون نياز به تصوّر ذهنى از آنها ممكن و بلكه محقّق است. بنابراين، تنها وجه مشترك در اين دو گونه وجدان، اين است كه هيچ كدام داراى صورت فكرى و ذهنى نيستند. اين وجه مشترك، چون در يك وجه سلبى است، مستلزم هيچ شباهتى بين
1.نك: رحيميان، مسئله علم