(اصل عدم مشابهت و اصل مبرّا بودن از هر نقص) به طور كامل رعايت مىشوند.
معلوم نيست فرض تساوى معرفت با تصوّر از كجا و به چه دليل آمده كه چنين مسلّم و بديهى انگاشته مىشود. تمام اين نظريّه اين است كه اگر تصوّر را در مورد خداى متعال نفى كند، به محذور «تصديق بلا تصوّر» گرفتار مىآيد كه در كلام شهيد مطهّرى هم آمده بود. ولى آيا واقعاً چنين است؟ هركس براى چند لحظه در اين خصوص تأمّل كند، به راحتى، خلاف آن را اذعان مىكند؟ ما وجود بسيارى از امور را در خود اقرار و اذعان مىكنيم، بدون آنكه تصوّرى از آنها در ذهن بياوريم.
بهعنوان مثال، وقتى كسى درد مىكشد، آيا در همان وقت وجود درد را اذعان و تصديق نمىكند؟ دقّت شود كه واقعيّت درد مورد نظر است نه فكر و صورت ذهنى آن. براى اينكه كسى در حال درد كشيدن وجود آن را تصديق كند، هيچ احتياجى به تصوّر كردن آن ندارد. البتّه ممكن است درباره همين واقعيّت خارجى فكر كنيم؛ يعنى آن را در ذهن خود مواجه هستيم نه خود آن. خود درد واقعيّت خارجى آن است كه بدون هيچگونه تصوّرى و بى دخالت ذهن، وجودش را تصديق مىكنيم. امّا اگر فكر كنيم و آنگاه تفسيرهاى ذهنى را كه شامل موضوع و محمول و نسبت بيان آن دوست، تشكيل دهيم، در آن صورت تصديق ما هم ذهنى مىشود؛ ولى سخنِ ما در اين فرض نيست، اين وقتى است كه ما يك گزارش فكرى از واقعيّت خارجى تهيه مىكنيم. امّا صرفنظر از گزارش فكرى دادن، حقيقت اين است كه ما پيش از آنكه امورى وجدانى همچون درد را تصوّر كنيم، واقعيّت آنها بدون وساطت هيچ تصوّرى برايمان مكشوف و معلوم شده است و تصديق مورد بحث مربوط به همين واقعيّت وجدانى مىشود.
اين تعبير از تصديق، البتّه در اصطلاح منطقيّين و فلاسفه، تصديق ناميده نمىشود. آنها تصديق را در كنار تصوّر از اقسام علم حصولى مىشمارند و مىگويند: «العلم إن كان إذعاناً للنسبة فتصديق و إلّا فتصوّر.» ۱ و مرادشان