شب، قيراندود ساخته بود، ريشه كن كرد و باعث پديدار شدن و درخشش نور هدايت و سعادت در ايشان شد. براى تحقّق ايمان به تنها پروردگار هستى است كه در مقابله با كافران - كه پند و اندرز و سخن روشنگرانه خداوند را كه در قالب قرآن بر پيامبرش نازل شد، شنيدند امّا نپذيرفتند، سرسختى كردند و به مبارزه برخاستند - با شجاعت تمام وارد نبرد شد و بيباكانه، سپاهيان دشمن را پراكنده و متلاشى ساخت و آنها را به زانو در آورد.
و أنتَ أنتَ الَّذي يَلْقَى الكتائبَ فيثُباتِ جَأْشٍ له ثَهْلانُ قَدْ خَضَعا
امير مؤمنان عليه السلام در روز جنگ بدر، چنان قدرتمندانه بر دشمنان خدا مىتاخت كه گويى با خورشيد نيمروز درخشان كه همچون ماه كامل تابان است، مسابقه گذاشته است.
بارَيْتَ شَمْسَ الضُّحَى في جَنَّةٍ بَزَغَتْفي يومِ بَدرٍ بزوغَ البَدْرِ إذ سَطَعَا
و در جنگ احزاب، يك تنه در قلعه خيبر را از جا در آورد؛ طورى كه حتّى اگر ميخهاى آن مانند ستارگان قطب در جاى خود ثابت و راسخ بودند، باز هم از جا كنده مىشد.
و بابُ خَيْبَرَ لَوْ كانَتْ مَسامِرُهُكُلَّ الثَّوابتِ حتَّى القُطْبِ لَا نْقَلَعَا
گويى مادر شريف اين جنگاور نترس و متهوّر - كه خود، دختر «اسد» بود - از ابتدا مىدانست كه فرزند برومندش در نوجوانى و پس از آن، يكى از اركان پيشرفت اسلام خواهد شد؛ از اينرو، او را «حيدر» ناميد؛ و چه اصيل و شرافتمند است شيرزنى كه شيرمردى چنين بزايد.
سَمَّتْكَ أمُّكَ بِنْتُ اللَّيثِ حَيْدَرَةًأكْرِمْ بِلَبْوَةِ ليثٍ أنْجَبَتْ سَبُعَا
به دليل همين شجاعت است كه حتّى «برج اسد» نيز در مقابل ايشان، فرومايه و سرخورده مىماند.
و أنْتَ حَيْدَرَةُ الغابِ الَّذي أسَدُالبُرْجِ السَّماويَّ عَنْهُ خاسئاً رَجَعا
شاعر، در توصيف دلاورى اميرالمؤمنين عليه السلام شمشير ايشان را نيز به تصوير مىكشد:
مُحَدَّبٌ يَتراءَى في مُقَعَّرهمَوْجٌ يَكاد عَلَى الآفاقِ أن يَقَعَا
أسَلْتَ مِنْ غِمْدِهِ ناراً مُرَوَّقَةًتَجَرَّعَ الكُفْرُ مِنْ راوُوقِها جُرَعَا
حَكَى الحَمامُ حِماماً مِنْ حسامِكَ فيلِسانِ نارٍ عَلَى هاماتِهِمْ سَجَعَا
غَليلُهُ طالَما أوْرَدْتَهُ عَلَقاًيَوْمَ النَّهْرَوَان مِنْ نَهْرٍ فَمَا انْتَقَعَا
بِذي فِقارِكَ عَنّا أيُّ فاقِرَةٍقَصَمْتَها وَ دَفَعْتَ السُّوءَ فَانْدَفَعَا
أرادَ سَيْفُكَ في لَيْلِ العُجاجَةِ أنْيَرْوَى السَّنَى عَنْ لِسانِ الصُّبْحِ فَانْدَلَعَا
عَالَجْتَ بِالبيضِ أمراضَ القُلُوبِ وَلَوْكان العِلاجُ بغيرِ البيضِ مَا نَجَعا
شمشير پشت برآمده (گوژ دارى) كه در خميدگىاش، موجى به نظر مىرسد كه نزديك است بر آفاق فرود آيد.
از غلاف چنين شمشيرى، آتشى خالص، جارى كردى كه كفر، از صافى آن، جرعههايى نوشيد. هر چه در نهروان آن را در نهرى از خون وارد نمودى، سوزش تشنگىاش بر طرف نشد.
هر مهرهاى (كژىاى) كه آشكار شد، با ذوالفقارت، شكستى و سوء و بدى را دفع نمودى (به وسيله شمشير مشهورت همه كژيها و شرها را از اسلام و مسلمين، دفع كردى).
شمشير تو اراده كرد تا در شب پوشيده از گرد و غبار، از زبان صبح، نور را روايت كند. اينگونه شد كه كبوتر، با آوازى، مرگ را كه در زبانِ آتش نشئت گرفته از شمشير تو، بر سر كافران مشرك فرود مىآمد، حكايت كرد.
تو با شمشير، بيماريهاى دلها را درمان كردى و اگر به جز شمشير راه ديگرى جهت درمان در پيش مىگرفتى، مؤثّر واقع نمىشد.
همانطور كه از ابيات برمىآيد، عبدالباقى العمرى، شمشير معروف و منحصر