داشت؛ قرآن به لهجه قريش نازل شده بود و بايد به همين لهجه تعليم داده شود ۱.
اين روايت و روايت پيشين كه در آن از جمعآورى عثمان و توصيه او به اعضاى انجمنش سخن رفته است، بهمنظور توضيح اين نكته طراحى شده است كه چگونه كتاب آسمانى مُنْزَل بر فردى مكّى، توسط شخصى مدنى بهصورت مصحف، آماده و نگهدارى شده است. امّا چون متن قرآن، كاربردهايى را به نمايش گذاشته كه گفته مىشود به لهجه قريش نيست، باقلانى را به افزودن اين نكته وادار كرده است كه توصيه عثمان به اعضاى انجمنش را به معناى ديگرى بايست تفسير كرد، مطابق اين معنا، قسمت اعظم قرآن و نه ضرورتاً همه آن، به لهجه قريش نازل گرديده است ۲. از اين رو، محدوديّت ديگرى بر عالمان تحميل شد.
عبداللَّه [ بن مسعود] به غيرعرب اجازه داد تا واژهاى را جاىگزين واژه ديگر كند. عبداللَّه [ بن مسعود] فردى غيرمكى بود. بنابراين، احتمال دارد كه [ منظور از اجازه او]، جاىگزينكردن واژهاى هممعنا از لهجه خودش به جاى واژهاى از لهجه مكى باشد. سپس روايت منازعه عمر با هشام بهوجود آمد. نهتنها عمر و هشام از يك قبيله بودند، بلكه آنان با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نيز همقبيله بودند ۳. بنابراين، اشاره به لهجهها درواقع اشاره به مترادفها است و هدف آن توجيه ادعاى وجود قرائتهاى مختلف است كه از چندين صحابه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل شدهاند.
موضوع ديگرى كه بهطور طبيعى به ذهن خطور مىكند و ذهن نيز پذيراى آن مىگردد، اين است كه قرائتهاى مختلف يا حتّى مصاحف مختلف، از چندين صحابه منتقل شدهاند. فرض بر اين است كه عثمان قرائت واحدى را وضع كرد، بنا بر توصيفى كه از اقدام وى به عمل آمده است، او نظمى معين براى سورهها وضع كرد. اين موضوع، مبناى مفيدى را فراهم ساخت تا اعتبار ادّعاى وجود قرائتهاى مختلف تقويت گردد. صحابه، قرائتهاى گوناگون را در مناطق مختلف آموزش دادند. آنها قرائتهاى مختلف را از مصاحف مختلفى تعليم دادند كه براى