پنهاناند و نه خدايشان از آنها. چگونه ممكن است فعلى از فاعل خود و صنعتى از صانع خويش غايب و منقطع گردد؟ و اين مرتبه از وجود را خداى تعالى «ملكوت» مىنامد...
پس روشن شد كه اين عالم انسانى دنيوى، مسبوق به عالم انسانىِ ديگرى است كه انسان در اينجا عيناً همان است كه در آنجا بود، جز اينكه افراد در آنجا از خدايشان مفقود نيستند و با شهود خودشان، وحدانيّت ربوبى خداى تعالى را در آنجا مشاهده مىكنند، نه از طريق استدلال؛ بلكه از او جدا نمىشوند و خدا هم از آنها جدا نمىشود و به او و هر چه به حق از ناحيه او وجود دارد، اقرار و اعتراف مىكنند.
امّا قذارت شرك و آلودگىهاى معاصى، از احكام عالم دنيا است نه آن عالم كه در آن، جز فعل خدا كه قائم به اوست، چيز ديگرى وجود ندارد.
در اينجا خصوصيّات عالم ملكوت بسيار مبهم و مجمل بيان شده و توضيح روشنى از كيفيت وجود جمعى انسان وهمه موجودات ارائه نشده است. امّا با توجه به مباحث فلسفى روشن است كه ايشان به سه عالم در دار وجود قائل است: عالم عقول، عالم مثال و عالم دنيا. البته بدون در نظر گرفتن عالم لاهوت كه ذات مقدس خداى سبحان است.
در عالم عقول، همه بالفعل موجودند، همديگر را شهود مىكنند و هيچ موجودى از ديگرى غايب نيست. البته به نظر مىرسد منظور از شهود، معناى حقيقى آن نباشد، زيرا در عالم عقول چيزى پديد نيامده تا مشهود ديگرى و يا از آن غايب باشد. يعنى عالم عقول، بسيط و به صورت جمعى است و تفصيلى در آنجا وجود ندارد.
به اعتقاد وى، وجود عقلى، نسبت به عالم مثال - كه از نظر وجودى در رتبه پايينترى است - عليّت و سببيّت دارد و در عالم مثال - كه فوق عالم طبيعت است - صور مجرّد اشياء پديد مىآيند. اين صور نيز براى اشياء مادى دنيوى عليّت و سببيّت دارند.