اشكال اصلى او باشد.
به نظر مىرسد اشكال اصلى ايشان، مطلبى نيست كه در اينجا مىگويد، بلكه اشكال اصلى آن است كه ايشان شخصيت و حقيقت انسانى را فقط به روح مىداند و روح را جسمانيّة الحدوث مىشمارد. به ديگر بيان، از نظر وى حدوث روح در رحم مادر، بديهى و ضرورى است و با اثبات عالم ذرّ، وجود روح ديگرى در آن عالم لازم مىآيد و اين يعنى تحقّق دو شخصيت براى يك شخص كه هر عاقلى آن را محال مىداند. امّا نكته مهم، آن است كه جسمانيّة الحدوث بودن روح، بديهى و ضرورى نيست و فيلسوفان هم در آن اتّفاق نظر ندارند. از همه مهمتر، آنكه روايات متواتر، به صراحت بيانگر تقدم ارواح بر ابدان هستند.
1-6- ايشان در نهايت مىنويسد:
و أمّا وجود الإنسان أو غيره في امتداد مسيره إلى اللَّه و رجوعه إليه في عوالم مختلفة النظام متفاوتة الحكم، فليس بمحال؛ و هو ممّا يثبته القرآن الكريم. ۱
امّا وجود انسان يا غير انسان در امتداد مسيرش به سوى خدا و رجوعش به سوى او در عوالمى كه از حيث نظام و حكم مختلف و متفاوت باشند، محال نيست و قرآن هم آن را اثبات مىكند.
1-7- او معتقد است كه همه اشياى اين عالم، پيش از اين وجودى سابق در خزائن الاهى داشتهاند:
فللعالم الإنسانى على سعته، سابق وجود عنده تعالى في خزائنه، أنزله إلى هذه النشأة. ۲
براى عالم انسانى با گسترهاى كه دارد، وجودى سابق نزد خدا در خزاين او هست كه او را از آنجا به اين دنيا فرود آورده است.
او جهت وجودى سابق انسان و موجودات ديگر و تفاوت آن وجود با وجود اين دنيا را، در آن مىداند كه انسان در آنجا وجود ابداعى و امرى داشته است، ولى در