11- 1) منعِ نقل و كتابتِ حديث نبوى: خداى حكيم در قرآن كريم، رسول گرامى خود را معلّم و آموزگار امّت قرارداد تا كتاب خدا و هر دانش ديگرى كه نمىدانند، از وى بياموزند. (بقره (2) / 151) او را مرجع تبيين مشكلات و حلّ اختلافات معرّفى فرمود. (نحل (16) / 64) گفتار وى را وحى الاهى و بهدور از هوس و خواهش نفسانى اعلام داشت (نجم (53) / 3 و 4) و همگان رابه پذيرش دستور و هشدارش فرمان داد. (حشر (59) / 7). امّا برخى از صحابه - بهجهاتى كه بيانش نوشته مستقلّى مىطلبد - نه تنها پس از رحلت پيامبر، كه حتّى در ايّام حيات وى، با نقل و ثبت كلمات و بيانات گوهرين حضرتش مخالفت مىكردند. اين خبر كه در كتب حديث اهل سنّت آمده، گزارشى از اين وضعيّت است:
عبداللَّهبن عمرو مىگويد: آنچه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مىشنيدم، مىنگاشتم. قريش مرا از اين كار بازداشتند و گفتند: هرچه از پيامبر مىشنوى، مىنويسى؟ وحال آنكه او گاهى خشمگين و زمانى خشنود است! لذا از نگارش سخنان ايشان دست كشيدم. پس از آن، تصميم خود را با حضرتش درميان گذاشتم و گفتار آنان را يادآورشدم. پيامبر با انگشت به دهانش اشاره كرد فرمود: سخنم را بنويس؛ سوگند به آنكه جانم بدست اوست، از اين دهان جز كلام حقّ بيرون نمىآيد. (13: ج 1، ص 105؛ 23: ج 3، ص 318؛ 1: ج 2، ص 162)
چرا پسر عمروبن العاص از بردن نام گويندگان آن سخن زشت پرهيز مىكند و فقط به قبيله آنان - «قريش» - اشاره دارد؟ از كه مىهراسد؟ محدّثان معتبر اهل سنّت، با نقل داستان اسفبار زير، راه شناسايىِ پيشاهنگ آن قريشيان و عامل ترس و ملاحظه مؤلّف «صحيفه صادقه» را هموار ساختهاند:
ابنعبّاس - در حالى كه قطرههاى اشك، چون دانههاى مرواريد، بر رخسارش فرومىريخت - گفت: پنجشنبه، چه روزى بود پنجشنبه؟! بيمارى پيامبر شدّت يافت. حضرتش دستور فرمود: نوشتافزارى بياوريد تا برايتان مكتوبى بنگارم كه پس از نگارش آن، هرگز گمراه نشويد. عمربن الخطّاب گفت: مرض بر پيغمبر چيره شده! هذيان مىگويد؛ كتاب خدا - كه نزد ما و شماست - ما را كفايت