الاوّل أنا ابراهيم الخليل حين أُلقي في النار أنا موسى مونس المؤمنين أنا المتقلّب في الصور كه مقتضاى اين عبارات همان است كه پيش گفتيم كه مذهب ايشان اين است كه خدا ظاهر مىشود به صورت خلق و منتقل مىشود از صورتى به صورتى، و آن غزل مشهورى كه از ملّاى رومى نقل كردهاند بر همين مسلك است:
هر لمحه به شكلى بت عيّار بر آمد، دل برد و نهان شدهر دم به لباس دگر آن يار برآمد، گه پير و جوان شد
گاهى به دل طينت صلصال فرو شد غوّاص معانىگاهى زبن كهگل فخّار برآمد، شد اهل بدخشان
گه نوح شد و كرد جهانى به دعا غرق خود رفت به كشتىگه گشت خليل و ز دل نار برآمد، آتش چه جنان شد
يوسف شد و از مصر فرستاد قميصى روشن كن عالماز ديده يعقوب چه انوار برآمد ناديده عيان شد
حقّا كه وى آن بود كه اندر يد بيضا، مىكرد شبانىدر چوب شد و بر صفت مار بر آمد زان فخر كيان شد
برگشت دمى چند بر اين روى زمينى از بهر تفرّجعيسى شد و بر گنبد دوّار برآمد تسبيح كنان شد
اين جمله هم او بود كه مىآمد و مىرفت، هر فرق كه ديدىتا عاقبت آن شكل عربوار برآمد داراى جهان شد
منسوخ نباشد چه تناسخ چه حقيقت آن دلبر زيباشمشير شد و از كف كرّار برآمد قتّال زمان شد
نه نه كه همو بود كه مىگفت أنا الحق در صورت بلهامنصور نبود آنكه بر آن دار برآمد، نادان به گمان شد
رومى سخن كفر نگفته است چو قائل منكر مشويدشكافر شود آن كس كه به انكار برآمد از دوزخيان شد۱
1.دكتر محمّدرضا شفيعى كدكنى از آنجا كه تخلّص شاعر اين غزل «رومى» است آن را از جلال الدين بلخى ندانسته و آن را منسوب به وى مىداند. (گزيده غزليّات شمس / ۵۷۵)