سخن ابن ابى الحديد درباره روى گردانان از امام علی(ع)

سخن ابن ابى الحديد درباره روى گردانان از امام علی(ع)

ابن ابی الحدید گوید: جماعتى از استادانِ بغدادى ما ، يادآور شده اند كه گروهى از صحابيان ، تابعيان و محدّثان ، از على عليه السلام روى گردان بوده اند و درباره وى بدگويى مى كرده اند . نيز گروهى از آنان ، مناقب (فضايل) او را كتمان مى كرده اند و به خاطر علاقه به دنيا و عشق به زندگىِ زودگذر ، دشمنان وى را يارى مى رسانده اند :...

جماعتى از استادانِ بغدادى ما ،گوينده سخن ، تا پايان اين مقاله ، ابن ابى الحديد است . (م)يادآور شده اند كه گروهى از صحابيان ، تابعيان و محدّثان ، از على عليه السلام روى گردان بوده اند و درباره وى بدگويى مى كرده اند . نيز گروهى از آنان ، مناقب (فضايل) او را كتمان مى كرده اند و به خاطر علاقه به دنيا و عشق به زندگىِ زودگذر ، دشمنان وى را يارى مى رسانده اند :


۱ . اَنَس بن مالك

انس بن مالك ، يكى از آنان است .
على عليه السلام ، در جلوى دار الحكومه يا گفته شده : در صحن مسجد جامع كوفه ، از مردم پرسيد : «كدام يك از شما شنيده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد : هر كه من مولاى اويم ، على مولاى اوست ؟ .
دوازده نفر برخاستند و گواهى دادند . انس بن مالك هم در بين مردم بود ؛ ولى گواهى نداد .
على عليه السلام به وى فرمود : «چه چيزْ موجب شد كه برنخيزى و گواهى ندهى ، حالْ آن كه تو در آن روز ، حاضر بودى؟» .
گفت : اى امير مؤمنان! من پير شده ام و فراموش كرده ام.
على عليه السلام فرمود : «بار خدايا! اگر دروغ مى گويد ، در چهره اش لكّه سفيدى بيفكن كه عمامه اش نتواند آن را بپوشاند!» .
طلحة بن عُمَير مى گويد : سوگند به خدا كه پس از آن ، پيسى را در بين دو چشمش ديدم .
عثمان بن مُطرّف [ در اين باره] چنين روايت كرده است : در آخر عمر انس بن مالك ، مردى از وى درباره على بن ابى طالب عليه السلام پرسيد .
وى گفت : بر آن شده ام كه پس از روز صحن ،مقصود ، همان جريان پرسش على عليه السلام در صحن دارالحكومه يا صحن مسجد جامع كوفه است . (م)هيچ حديثى را كه در مورد على عليه السلام است و از من پرسش مى شود ، كتمان نكنم . «او سرسلسله پرهيزگاران در روز قيامت است» . سوگند به خدا كه اين را از پيامبرتان شنيدم.ر . ك : ج ۲ ص ۳۴۱ (نفرين على عليه السلام درباره پنهان كنندگان) .


۲ و ۳ . اشعث بن قيس و جرير بن عبد اللّه

گفته اند كه : اشعث بن قيس كِنْدى و جرير بن عبد اللّه بَجَلى ، على عليه السلام را دشمن مى داشتند و على عليه السلام خانه جرير بن عبد اللّه را خراب كرده است .
اسماعيل بن جرير [ در اين باره] مى گويد : على ، دو بارْ خانه ما را ويران كرد.
حارث بن حُصَين ، گزارش داده است كه پيامبر خدا ، يك جفت از كفش هاى خود را به جرير بن عبد اللّه داد و فرمود : «اين دو كفش را نگه دار ، كه از دست رفتن آن دو ، [ هشدارى درباره] از دست رفتن دين توست» .
در روز جمل ، يكى از آن دو كفش از بين رفت و هنگامى كه على عليه السلام وى را به سوى معاويه گسيل داشت ، آن ديگرى نيز از بين رفت . سپس وى از على عليه السلام جدا شد و از جنگ ، كنار كشيد.



۴ . ابو مسعود انصارى

ابو مسعود انصارى از على عليه السلام روى گردان بود .
شريك ، از عثمان بن ابى زُرْعه و وى از زيد بن وَهْب ، گزارش كرده است كه : ما در حضور على عليه السلام داشتيم از [ وجوب يا عدم وجوب] ايستادن در هنگام عبور جنازه مى گفتيم كه ابو مسعود انصارى گفت : ما در اين حالت بر پا مى ايستاديم .
على عليه السلام فرمود : «در اين صورت ، شما يهود هستيد!» .. .
منهال ، از نعيم بن دجاجه گزارش كرده است كه : پيش على عليه السلام نشسته بودم كه ابو مسعود ، سر رسيد . على عليه السلام فرمود : «جوجه آمد» .
ابو مسعود ، آمد و نشست.
على عليه السلام به وى فرمود : «به من خبر رسيده كه تو براى مردم ، فتوا مى دهى!» .
گفت : آرى ؛ و به آنان مى گويم : پايان كار ، بد است !
[ على عليه السلام ] پرسيد : «آيا چيزى از پيامبر خدا شنيده اى؟» .
گفت : آرى ؛ شنيدم كه مى فرمود : «سال صدم براى مردم نخواهد آمد ، مگر آن كه بر روى زمين ، پلك چشمى به هم نمى خورد».
[ على عليه السلام ] فرمود : «اشتباه كردى ، اى خشتِ خام بر آب زن!اين مَثَل فارسى ، برابر مَثَلى است كه در متن عربى آمده است . (م)در نخستين پندارت به اشتباه افتادى! منظور پيامبر صلى الله عليه و آله مردم همان روزگار ايشان بوده است . آيا آسايش اين امّت ، جز پس از سال صدُم است؟!» .


۵ . كعب الأحبار

گروهى از تاريخ نگاران گزارش كرده اند كه على عليه السلام درباره كعب الأحبار مى فرمود : «وى دروغگوست» . كعب ، از على عليه السلام روى گردان بود.



۶ . نعمان بن بشير انصارى

نعمان بن بشير انصارى هم از على عليه السلام روى گردان و دشمن وى بود . او همراه معاويه به خونريزى پرداخت و نيز از فرماندهان پسرش يزيد بود . وى با همين عقيده كشته شد.


۷ . عِمران بن حُصَين

گزارش شده است كه : عمران بن حصين از روى گردانان از على عليه السلام بود . على عليه السلام وى را به مدائنمدائن : نام اصلى آن ، «مدائن (شهرهاى) هفتگانه» است كه پايتخت پادشاهان ايران بود . اين شهر بر ساحل شرقى دجله و در يك منزلى جنوب بغداد قرار دارد و «ايوان كسرا» در آن واقع است . اين شهر به سال چهاردهم هجرى به دست مسلمانان فتح گرديد (ر . ك : تقويم البلدان : ص ۳۰۲) .فرستاد و اين كار به خاطر آن بود كه عمران ، همواره مى گفت : اگر على مى ميرد ، نمى دانم مرگش چگونه خواهد بود ، و اگر كشته مى شود ، چه وقت اميدوار باشم كه كشته شود .
پاره اى از مردم ، عمران را جزو پيروان على عليه السلام شمرده اند .


۸ . سَمُرة بن جُندَب

سَمُرة بن جندب از پاسبانان زياد بن ابيه بوده است.
عبد الملك بن حكيم ، از حسن نقل كرده است كه : مردى از مردم خراسان به بصره آمد . مالى را كه با خود داشت ، در بيت المال نهاد و رسيد گرفت . سپس به مسجد وارد شد و دو ركعت نماز خواند.
سمرة بن جندب ، او را دستگير و وى را به داشتن اعتقاداتِ خوارج ، متّهم ساخت . آن گاه ، وى را با خود برد و گردن زد . او در آن زمان ، رئيس پاسبانان زياد بود.
به وسايل همراه مرد خراسانى نگاه كردند و رسيدى به خطّ [ مسئول] بيت الماليافتند . ابو بكره گفت : اى سمره! آيا كلام خداوند متعال را نشنيده اى كه فرمود :«قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى * وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى ؛رستگار ، آن كسى است كه خود را پاك گردانيد و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارْد»؟
سمره گفت : برادرت ،مقصودش ، زياد بن ابيه است كه او نيز همچون سمره ، فرزند سُميه است و اين دو ، برادرِ مادرى بودند .به من چنين فرمان داد.
اعمش بن ابى صالح ، گزارش كرده است كه : به ما گفته شد كه يكى از ياران پيامبر خدا آمده است . پيش وى رفتيم و ديديم كه سمرة بن جندب است . روى يكى از پاهايش پوششى بود و روى پاى ديگرش برف [ گذاشته بودند] .
گفتيم : چه شده است؟
گفتند : نقرس گرفته است .
[ آن جا بوديم كه] گروهى نزد وى آمدند و گفتند : اى سمره! فردا ، به خدايت چه خواهى گفت ، اگر گفته شود كه مردى را نزد تو آوردند و گفتند : «وى از خارجيان است» و تو فرمان به قتلش دادى و آن گاه ، فرد ديگرى را آوردند و گفتند : «آن را كه كُشتى ، خارجى نبود ؛ بلكه جوانى بود كه در پىِ كار خودش بود و ما اشتباه كرديم . خارجى ، اين يكى است» و تو فرمان به قتل دومى دادى؟
سمره گفت : اين كار ، چه اشكالى دارد؟ اگر [ آن اوّلى ،] از اهل بهشت بوده ، كه به بهشت رفته است و اگر از اهل دوزخ بوده ، به دوزخ رفته است.
واصل (آزاد شده ابو عُيَينه) ، از جعفر بن محمّد بن على عليهم السلام و وى از پدرانش نقل كرده است كه : «سمرة بن جندب ، در باغ يك مرد انصارى ، درخت خرمايى داشت و [ با رفت وآمدش] مرد انصارى را آزار مى داد . مرد انصارى به پيامبر خدا شكايت برد .
پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را در پى سمره فرستاد و او را فرا خواند و به وى فرمود : «درختنخلت را به اين شخص بفروش و پول آن را بگير» .
سمره گفت : چنين نمى كنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «يك درخت در مقابل آن درخت بردار» .
گفت : چنين نمى كنم .
فرمود : «پس باغ را از وى بخر» .
گفت : چنين نمى كنم .
فرمود : «اين درخت را به من بده و در بهشت ، درختى بِستان» .
گفت : چنين نمى كنم .
پيامبر خدا به مرد انصارى گفت : «برو و درخت نخلش را قطع كن ، كه وى را در آن درخت ، حقّى نيست».
شريك ، گزارش كرده است كه : عبد اللّه بن سعد ، از حُجْر بن عدى به ما خبر داد كه : به مدينه آمدم و پيش ابو هُرَيره نشستم . پرسيد : از كجا هستى؟
گفتم : از مردم بصره .
پرسيد : سمرة بن جندب ، چه كار مى كند؟
گفتم : زنده است.
گفت : هيچ كس به اندازه من دوست ندارد كه عمر وى طولانى باشد .
گفتم : براى چه؟
گفت : [ براى اين كه] پيامبر خدا به من ، او و حُذَيفه فرمود : «از شما سه نفر ، كسى كه آخر بميرد ، اهل دوزخ است» . حذيفه بر ما پيشى گرفت و اكنون ، من آرزومندم كه در مرگ ، از سمره پيشى بگيرم.
راوى مى گويد : سمرة بن جندب ، زنده ماند تا شهادت حسين عليه السلام را ديد.
احمد بن بشير ، از مسعر بن كدام ، آورده است كه : در زمان رفتن حسين عليه السلام به سمت كوفه ، سمرة بن جندب رئيس پاسبانان عبيد اللّه بن زياد بود . او مردم را به حركت به سوى حسين عليه السلام براى جنگ با وى ، تشويق مى كرد .


۹ . عبد اللّه بن زبير

از جمله روى گردانان از على عليه السلام و دشمنان وى ، عبد اللّه بن زبير بود ـ كه پيش تر از او ياد كرديم ـ .
على عليه السلام همواره مى فرمود : «زبير از ما اهل بيت بود تا آن كه پسرش عبد اللّه ، بزرگ شد و وى را تباه كرد» .
عبد اللّه ، همان كسى است كه زبير را به جنگ با على عليه السلام وا داشت و نيز همان كسى است كه رفتن به بصره را براى عايشه ، خوب جلوه داد.
او فردى بددهان و بدگو بود كه بنى هاشم را دشمن مى داشت و على بن ابى طالب عليه السلام را لعن مى كرد و بد مى گفت.ر . ك : ص ۴۰۷ (عبد اللّه بن زبير).


۱۰ . معاوية بن ابى سفيان

على عليه السلام در نماز صبح و نماز مغرب ، قنوت مى خواند و در قنوتش معاويه ، عمرو ، مغيره ، وليد بن عقبه ، ابو اعور ، ضحّاك بن قيس ، بُسر بن ارطات ، حبيب بن مسلمه ، ابو موسى اشعرى و مروان بن حَكَم را نفرين مى كرد . اينان نيز در قنوت ، وى را لعن مى كردند.
استادمان ،گوينده اين تعبير ، در تمام اين مقاله ، ابن ابى الحديد است . (م)ابو عبد اللّه بصرىِ متكلّم ـ كه خداىْ رحمتش كناد ـ ، از نصر بن عاصم ليثى ، از پدرش روايت كرد كه : به مسجد پيامبر خدا آمدم ، كه ديدم مردم مى گفتند : از خشم خدا و پيامبرش ، به خدا پناه مى بريم!
گفتم : چه شده است؟
گفتند : هم اكنون ، معاويه برخاست و دست ابو سفيان را گرفت و هر دو از مسجدْ خارج شدند ، كه پيامبر خدا فرمود : «خداوند ، اين پيرو و پيشرو را لعنت كند! چه روزهايى از دست معاويه كَپَل گُنده بر امّت من خواهد گذشت!».
استادمان [ همچنين] گفت : علاء بن حُرَيز قُشَيرى روايت كرده است كه : پيامبر خدا به معاويه فرمود : «اى معاويه! تو بدعت را سنّت ، و بدى را خوبى خواهى شمرد . خوراكت بسيار و ستمت گسترده خواهد بود .. .».


۱۱ . مغيرة بن شعبه

ابراهيم بن هلال ، نويسنده الغارات ، از ابو صادق ، از جندب بن عبد اللّه گزارش كرده است كه : نزد على عليه السلام از مُغَيرة بن شُعبه و علاقه اش به معاويه سخن به ميان آمد . فرمود : «مغيره كيست؟ اسلام آوردن او به خاطر هرزگى و خيانتى بود كه در حقّ شمارى از افراد خاندانش مرتكب شده بود .
او آنان را كشت و با آنان درگير شد (حديث ۶۲۶۱) . آن گاه از آنان گريخت و به عنوان پناهنده به اسلام ، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد . سوگند به خدا ، از زمانى كه اسلام آورده ، كسى از او فروتنى و افتادگى نديده است.
آگاه باشيد كه پيش از قيامت ، در قبيله ثقيف ، فرعون هايى ظهور خواهند كرد كه از حق ، كناره مى گيرند و آتش جنگ را مى افروزند و از ستمكاران ، پشتيبانى مى كنند.
آگاه باشيد! قبيله ثقيف ، مردمى نيرنگبازند كه به هيچ پيمانى وفا نمى كنند و با عرب ، چنان دشمنى مى ورزند كه گويى از آنان نيستند . البتّه در بين آنان ، گاه ، فرد صالحى پيدا مى شود ، از جمله : عروة بن مسعود و ابو عبيد بن مسعود (كه در روز قُسُّ الناطف ،ر .ك : ص ۴۱۸ پاورقى ح ۶۲۰۹ .شهيد شد) . فرد صالح در قبيله ثقيف ، كمياب است . ..».


۱۲ . يزيد بن حُجَيّه

ابراهيم بن هلال در كتاب الغارات آورده است كه : از جمله كسانى كه از على عليه السلام جدا شدند و به معاويه پيوستند ، يزيد بن حُجَيّه تَيمى (از بنى تَيم بن ثعلبة بن بكر بن وائل) بود .
على عليه السلام وى را بر منطقه رى و دَشتَبىدَشتَبىْ يا دشتابى يا دستَبا ، دشتى پُر آب و منطقه اى آباد ، در غرب رى به سمت همدان ، كه با اين دو شهر ، پيوند داشت و مركز آن ، يزد آباد ، در محلّ «بويين زهرا»ى امروزى بود (ر . ك : جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى : ج ۳ ص ۱۸۱) .گماشت . وى خوارج را شكست داد و غنايم را براى خود برداشت .
على عليه السلام وى را زندانى كرد و غلامش سعد را بر وى گماشت. ابن حُجَيّه در حالى كه سعد در خواب بود ، به اسبش نزديك شد ، به سوى معاويه گريخت و چنين سرود :


سعد را گول زدم و با اسبم ، راندم به سوى
شام و آن را كه بهترين است ، برگزيدم.

بر سعد ، نيرنگ زدم ، در حالى كه وى در زير عبايى خوابيده بود
سعد ، جوانى خام و گولخور است.


آن گاه به منطقه رَقّهرَقّه ، يكى از شهرهاى شناخته شده سوريّه است كه در كنار رود فراتْ واقع شده و فاصله آن تا حَرّان ، سه روز است (ر . ك : معجم البلدان : ج ۳ ص ۵۹) .آمد كه [ در آن روزها] ، هر كه از على عليه السلام جدا مى شد ، نخستبه آن جا مى آمد تا از معاويه اجازه رفتن به نزدش را بگيرد.
شهرهاى رقّه ، رُها،رُها ، از شهرهاى تركيّه است كه ميان شام و موصل (از سمت شمال شرقى فرات) در بالادست رقّه و حرّان ، قرار دارد . اين شهر ، امروزه با دو نام : اِدِس و اُورفا ، شناخته مى شود (ر .ك : جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى : ص ۱۱۱) .قَرقيسياقَرقيسيا ، شهرى در كنار رود خابور (از سرشاخه هاى فرات) در نزديكى منطقه عمومى صفّين و رقّه است و محلّ ريزش رود خابور به فرات است (ر .ك : معجم البلدان : ج ۴ ص ۳۲۸) .و حَرّانحَرّان ، شهر مركزىِ ديار مُضَر است كه فاصله آن تا رُها ، يك روز و فاصله آن تا رقّه ، دو روز است . حرّان ، بر سر راه موصل ، شام و روم واقع شده است . در زمان عمر ، عياض بن غنم ، آن را فتح كرد . حرّان ، همان شهرى است كه حضرت ابراهيم عليه السلام اوّلين هجرتش را به سوى آن انجام داد (معجم البلدان : ج ۲ ص ۲۳۵) .در قلمرو معاويه بود و زمامدار آن جا ، ضحّاك بن قيس بر آنها فرمان روايى مى كرد . شهرهاى هيت،هيت ، شهرى در عراق است ، در كنار رود فرات ، از نواحى بغداد و بالادست انبار (معجم البلدان : ج ۵ ص ۴۲۱) .عانات،عانه ، شهرى مشهور در عراق است ، ميان رَقّه و هيت ، كه آن را با توابعش ، «عانات» گفته اند و در نزديكى «حديثه» بر كرانه فرات ، واقع شده است (معجم البلدان : ج ۴ ص ۷۲) .نصيبين،نصيبين ، شهرى است آباد بر سر راه جاده اصلى موصل به شام (معجم البلدان : ج ۵ ص ۲۸۸) .دارا،دارا ، شهرى است بر بلندى كوهى ميان نصيبين و مارِدين ، و از شهرهاى ناحيه جزيره شمرده مى شود (معجم البلدان : ج ۲ ص ۴۱۸) .آمِد ،آمِد ، بزرگ ترين شهر ديار بَكْر است كه آن را با سنگ هاى سياه بر روى شبه جزيره اى در دل دجله ساخته اند و دجله ، چون هلالى ، آن را دربر دارد و دور مى زند (معجم البلدان : ج ۱ ص ۵۶) . آمِد را امروزه «ديار بَكْر» مى گويند .و سِنجارسِنجار ، شهرى مشهور در ناحيه جزيره كه تا موصل ، سه روز راهْ فاصله دارد (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۶۲) . اكنون در شمال غرب عراق ، واقع است و ساكنان آن ، كُرد و از فرقه يزيديّه اند و آب آشاميدنى آنها از رودخانه خابور (از سرشاخه هاى فراتْ) تأمين مى شود .نيز در قلمرو حكومت على عليه السلام بودند و مالك اَشتر بر آن جاها فرمان روايى مى كرد . اين دو ، هر ماه در جنگ بودند.
ابو صَلْت تَيمى مى گويد : نفرين على عليه السلام در حقّ ابن حُجَيّه چنين بود : «خداوندا! يزيد بن حُجَيّه با پول مسلمانان فرار كرد و به قومى فاسق پيوست . ما را از نيرنگ و شيطنت او محفوظ بدار و وى را به جزاى ستمكاران ، كيفر بده ...!» .


۱۳ . عبد اللّه بن عبد الرحمان

از جمله كسانى كه از على عليه السلام جدا شدند ، عبد اللّه بن عبد الرحمان بن مسعود بن اَوس بن ادريس بن معتّبِ ثقفى بود.
وى نخست با معاويه بود . سپس به على عليه السلام پيوست و در جنگ صِفّين ، در كنار وى بود . سپس بار ديگر به سوى معاويه رفت.
على عليه السلام وى را «هَجَنَّع» صدا مى كرد كه به معناى «دراز» است.


۱۴ . قَعقاع بن شور

از جمله كسانى كه از على عليه السلام جدا شدند ، قَعقاع بن شور بود.
على عليه السلام وى را بر منطقه كَسكَركَسكَر ، سرزمينى بود در شرق كوفه و شمال بصره كه مركز آن ، شهر كَسكَر ، بر ساحل دجله بود و حَجّاج بن يوسف ، شهر «واسط» را در ساحل مقابل آن ، بنا نهاد (جغرافياى تاريخى سرزمين هاى خلافت شرقى : ص ۴۲) .گمارد ، امّا از وى كارهايى ناشايست سر زد ؛ از جمله ، اين كه زنى گرفت و مهريه اش را صد هزار درهم قرار داد و به سوى معاويه گريخت.


۱۵ . نَجاشى

يكى ديگر از كسانى كه از على عليه السلام جدا شدند ، نجاشى شاعر (از بنى حارث بن كعب) بود . وى از شعراى عراقيان در جنگ صفّين بود و على عليه السلام به وى فرمان داده بود كه باشعر ، با شاعران شام (از قبيل كعب بن جُعَيل و ديگران) بستيزد.
وى در كوفه شراب خورد . على عليه السلام هم بر وى حد جارى كرد . وى خشمگين گشت و به معاويه پيوست و به هَجو على عليه السلام پرداخت ... .


۱۶ . حنظله كاتب

از جمله كسانى كه از على عليه السلام جدا شدند ، حنظله كاتب بود.
او و جرير بن عبد اللّه بَجَلى از كوفه به سمت قَرقيسيا خارج شدند و گفتند : در شهرى كه در آن بر عثمانْ خُرده گرفته مى شود ، سكونت نمى كنيم ... .


۱۷ . مُطَرَّف بن عبد اللّه

نويسنده الغارات ، از اسماعيل بن حكيم ، از ابو مسعود جريرى آورده است كه : سه نفر از مردم بصره ، كينه على عليه السلام را همواره در دل داشتند : مُطَرَّف بن عبد اللّه بن شِخّير ، علاء بن زياد و عبد اللّه بن شقيق.
نويسنده الغارات مى نويسد : مُطَرَّف ، فردى عابد و زاهد بود.
هِشام بن حَسّان ، از ابن سيرينْ نقل كرده است كه : ابو يَقظانْ عمّار بن ياسر به منزل ابو مسعود وارد شد و ابن شِخّير ، نزد وى بود . [ ابن شخّير] از على عليه السلام با تعبيرى ناشايست ياد كرد .
عمّار گفت : اى فاسق! تو اين جايى؟
ابن مسعود گفت : اى ابو يقظان! درباره مهمانم مراعات كن.
نويسنده الغارات مى گويد : بيشترين دشمنان على عليه السلام مردم بصره بودند كه گرايش عثمانى داشتند و در دل هايشان كينه روز جمل بود.
على عليه السلام [ نيز] كم تر با مردم ، اُنس مى گرفت و در دين خدا سختگير بود و با دانشىكه نسبت به دين و پيروى اى كه از حق داشت ، باك نداشت كه چه كسى خشنود و چه كسى ناخشنود است ... .


۱۸ و ۱۹ . اسود بن يزيد و مسروق بن اَجدع

ازجمله كسانى كه از على عليه السلام جدا شدند ، اسود بن يزيد ومسروق بن اجدع بودند.
سَلَمة بن كَهيل روايت كرده است كه : اين دو پيش بعضى از زنان پيامبر صلى الله عليه و آله مى رفتند و در آن جا عليه على عليه السلام حرف مى زدند.
اسود با همين اعتقاد مُرد ؛ ولى مسروق ، زنده ماند تا آن كه هيچ نمازى نمى خوانْد ، مگر اين كه بر على بن ابى طالب عليه السلام درود مى فرستاد ، و اين به خاطر حديثى بود كه از عايشه در فضل على عليه السلام شنيد .


۲۰ . ابو بُردة بن ابى موسى

از جمله دشمنانى كه قدر و منزلت على عليه السلام را كم مى شمردند ، ابو بُرده (پسر ابو موسى اشعرى) بود كه اين دشمنى را چون ميراثى از پدر داشت.
عبد الرحمان بن جُندَب نقل كرده است كه ابو برده به زياد گفت : گواهى مى دهم كه حُجْر بن عَدى ، همانند آن اصلع ،اَصلَع : زُلْف ريخته ؛ كسى كه موى جلوى سرش ريخته باشد . صفتى است كه به امام على عليه السلام نسبت داده اند . (م)نسبت به خداوند ، كفر ورزيده است . منظور وى نسبت دادن كفر به على بن ابى طالب عليه السلام بود ؛ زيرا وى ، اصلع بود.
عبد الرحمان مسعودى ، از ابن عيّاش مَنتوف گزارش كرده است كه : ابو بُرده را ديدم كه از ابو عاديه جُهَنى (قاتل عمّار ياسر) پرسيد : آيا تو عمّار بن ياسر را كشتى؟
گفت : آرى .
گفت : دستت را به من بده . آن گاه ، دست وى را بوسيد و گفت : هرگز [ اين دست ،] آتش نبيند!
ابو نعيم ، از هشام بن مغيره ، از غضبان بن يزيد روايت كرده است كه : ابو بُرده را ديدم كه به ابو عاديه (قاتل عمّار ياسر) گفت : آفرين به برادرم! بيا اين جا . آن گاه وى را در كنار خويش نشاند.


۲۱ . ابو عبد الرحمان سُلَمى

و از روى گردانان از على عليه السلام ، ابو عبد الرحمان سُلَمى قارى بود.
نويسنده الغارات از عطاء بن سائب آورده است كه : كسى به ابو عبد الرحمان بن سلمى گفت : تو را به خدا ، اگر از تو چيزى بپرسم ، از آن ، خبرم مى دهى؟
گفت : آرى .
پرسش كننده ، پس از تأكيد بسيار ، پرسيد : تو را به خدا ، آيا على عليه السلام را ، جز به خاطر آن روز كه در كوفه اموال را تقسيم كرد و چيزى به تو و خاندانت نرسيد ، دشمن مى دارى؟
عبد الرحمان گفت : حال كه مرا به خدا سوگند دادى ، دليلى جز آن ندارد... .


۲۲ . قيس بن ابى حازم

قيس بن ابى حازم ، على عليه السلام را دشمن مى داشت.
وُكَيع ، از اسماعيل بن ابى خالد ، از قيس بن ابى حازم ، نقل كرده است كه : پيش على عليه السلام آمدم تا وى درباره نيازى كه داشتم ، با عثمانْ صحبت كند ؛ ولى او نپذيرفت و من كينه او را به دل گرفتم.
من (ابن ابى الحديد) مى گويم : اساتيد متكلّم ما ـ كه خداوندْ رحمتشان كناد ـ روايت وى از پيامبر خدا را كه : «شما همان گونه كه ماه را در شب چهاردهم مى بينيد ،خدايتان را هم خواهيد ديد» ، بى اعتبار مى دانند و مى گويند : او على عليه السلام را دشمن مى داشت ؛ پس فاسق بود.
و از وى نقل كرده اند كه وى گفته است : از على ـ كه بر روى منبر ، سخنرانى مى كرد ـ شنيدم كه مى گفت : «به سوى باقى مانده احزابمنظور ، بقاياى احزابى هستند كه در مدينه در جنگ عليه پيامبر صلى الله عليه و آله شركت كرده بودند . در سوره احزاب ، درباره همين موضوع ، آياتى آمده است . (م)بشتابيد» ، و كينه اش را از آن روز به دل گرفتم.


۲۳ و ۲۴ . زهرى و عروة بن زبير

زُهْرى ، از روى گردانان از على عليه السلام بود.
جرير بن عبد الحميد ، از محمّد بن شَيبه آورده است كه : در مسجد مدينه بودم كه ديدم زُهْرى و عُروة بن زبير نشسته اند و از على عليه السلام حرف مى زنند و بدگويى مى كنند.
اين خبر به على بن حسين عليهماالسلام رسيد . آمد و در مقابلشان ايستاد و فرمود : «امّا تو ، اى عروه! پدرم از دست پدرت به خدا شكايت برد و خداوندْ به سود پدر من ، عليه پدر تو حكم كرد ...» .
از طرق گوناگون ، روايت شده است كه عروة بن زبير مى گفت : هيچ يك از اصحاب پيامبر خدا ، چون على بن ابى طالب و اُسامة بن زيد ، متكبّر نبودند!
عاصم بن ابى عامرِ بَجَلى ، از يحيى پسر عروة بن زبير ، نقل كرده است كه : هر گاه پدرم از على عليه السلام ياد مى كرد ، به وى بد مى گفت.


۲۵ و ۲۶ . زيد بن ثابت و عمرو بن ثابت

زيد بن ثابت ، گرايش شديد عثمانى داشت . عمرو بن ثابت نيز گرايش عثمانى داشت و از دشمنان على عليه السلام و كينه ورزان نسبت به وى بود ... .