احادیث داستانی پوشاندن گناه بهتر از اعتراف

مردی نزد امام علی(ع) اعتراف به زنا کرد. حضرت این کارش را نپسندید و سفارش کرد: همانطور که خداوند گناه را می پوشاند گناهکار نیز باید گناهش را بپوشاند.

کتاب من لا یحضره الفقیه عن الأصبغ بن نُباتَة:

أتی رَجُلٌ أمیرَ المُؤمِنینَ(ع) فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، إنّی زَنَیتُ فَطَهِّرنی، فَأَعرَضَ أمیرُ المُؤمِنینَ(ع) بِوَجهِهِ عَنهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اِجلِس، فَأَقبَلَ عَلِی(ع) عَلَی القَومِ فَقَالَ: أیعجِزُ أحَدُکم إذا قارَفَ هذِهِ السَّیئَةَ أن یستُرَ عَلی نَفسِهِ کما سَتَرَ اللّهُ عَلَیهِ؟

فَقامَ الرَّجُلُ فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، إنّی زَنَیتُ فَطَهِّرنی.

فَقالَ: وما دَعاک إلی ما قُلتَ؟ قالَ: طَلَبُ الطَّهارَةِ.

قالَ: وأَی الطَّهارَةِ أفضَلُ مِنَ التَّوبَةِ؟ ثُمَّ أقبَلَ عَلی أصحابِهِ یحَدِّثُهُم.

فَقامَ الرَّجُلُ فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمِنینَ، إنّی زَنَیتُ فَطَهِّرنی.

فَقالَ لَهُ: أتَقرَأُ شَیئاً مِنَ القُرآنِ؟ قالَ: نَعَم، فَقالَ: اِقرَأ، فَقَرَأَ فَأَصابَ.

فَقالَ لَهُ: أتَعرِفُ ما یلزَمُک مِن حُقوقِ اللّهِ عز و جل فی صَلاتِک وزَکاتِک؟ فَقالَ: نَعَم، فَسَأَلَهُ فَأَصابَ.

فَقالَ لَهُ: هَل بِک مَرَضٌ یعروک أو تَجِدُ وَجَعاً فی رَأسِک، أو شَیئا فی بَدَنِک، أو غَمّا فی صَدرِک؟ فَقالَ: یا أمیرَ المُؤمنینَ، لا.

فَقالَ: وَیحَک! اِذهَب حَتّی نَسأَلَ عَنک فِی السِّرِّ کما سَأَلناک فِی العَلانِیةِ، فَإِن لَم تَعُد إلَینا لَم نَطلُبک.[۱]

کتاب من لا یحضره الفقیه ـ به نقل از اَصبَغ بن نُباته ـ:

مردی نزد امیر مؤمنان(ع) آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! من زنا کرده ام، مرا پاک گردان. امیر مؤمنان(ع) رویش را از او برگرداند و فرمود: «بنشین». آن گاه، رو به مردم کرد و فرمود: «اگر کسی از شما این گناه را مرتکب شد، آیا نمی تواند آن را بر خود بپوشانَد، چنان که خداوند بر او پوشاند؟».

آن مرد برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! من زنا کرده ام، مرا پاک گردان. فرمود: «چه چیز باعث شد که این را بگویی؟». گفت: طلب پاکی.

فرمود: «کدام پاکی بالاتر از توبه است؟». دوباره، رو به یارانش کرد و به سخن گفتن برای آنان پرداخت. باز مرد برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! من زنا کرده ام. مرا پاک گردان. فرمود: «آیا بلدی قرآن بخوانی؟». گفت: آری. فرمود: «بخوان». او خواند و درست خواند. فرمود: «آیا احکام نماز و زکاتت را که خداوند عز و جل بر تو لازم کرده است، می دانی؟». گفت: آری. از او پرسید و آن مرد، درست پاسخ داد. فرمود: «آیا دچار مرضی یا سردردی یا مشکلی در بدنت یا غم و اندوهی در دلت نیستی؟». گفت: نه، ای امیر مؤمنان.

فرمود: «وای بر تو! برو تا پنهانی و مخفیانه نیز در باره ات پرس و جو کنم، چنان که آشکارا از خودت پرسیدم، و اگر نزد ما برنگشتی، ما هم احضارت نمی کنیم».


[۱]. کتاب من لا یحضره الفقیه: ج ۴ ص ۳۱ ح ۵۰۱۷، وسائل الشیعة: ج ۱۸ ص ۳۲۸ ح ۳۴۱۳۴، دانشنامه قرآن و حدیث ج ۱۸ ص ۱۲.