حضرت على عليه السلام مىفرمايند:
«إلهى كَفى بى عِزّاً أنْ أكونَ لَكَ عَبْداً وكَفى بى فَخْراً أنْ تكونَ لى ربّاً ...
كتاب الخصال، باب التسعه
؛ خدايا اين عزت، مرا بس است كه بنده تو باشم و اين افتخار برايم بس است كه تو پروردگار منى».[۱]
شرح:
در اين حديث روى چهار مسأله تكيه شده است: عزت، فخر، عبوديت و ربوبيّت؛ وقتى حقيقت اين چهار كلمه معلوم شود محتواى حديث هم روشن خواهد شد. عزّت يعنى سربلندى و قدرتى كه شكستناپذير است؛ على عليه السلام مىفرمايد: من وقتى اين قدرت را پيدا مىكنم كه بنده تو باشم چون قدرت خداوند بىنهايت است و اگر قطره وجود ما به اقيانوس بىانتهاى خداوند پيوند يابد شكستناپذير مىشويم و جاودانه خواهيم شد.
يكى از اصولى كه در زندگى همه امامان عليهم السلام وجود داشت، عزت نفس و دورى از ذلت بود. قرآن هم عزت را از آن خود و رسولش و مؤمنان مىداند:
«وَللَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ».[۲]
عزّت نفس، همان علوّ طبع و بزرگمنشى است كه انسان را از هرگونه خوارى دور مىكند. يكى از مهمترين راههاى به دست آوردن عزت، دورى از گناه و نافرمانى خداست. امام حسن عليه السلام در اين زمينه مىفرمايند:
«اذا أَرَدْتَ عِزّاً بِلا عَشيرةٍ، وَهَيْبَةً بِلا سُلطانٍ، فَاخْرُجْ منْ ذُلِّ مَعْصِيةِ اللَّهِ الى عزِّ طاعَةِ اللَّهِ
؛ هرگاه خواستى عزّت داشته باشى بدون اين كه فاميل داشته باشى، و عظمت بدون سلطنت داشته باشى، از ذلت معصيت خداوند به سوى عزّت طاعت او خارج شو».[۳]
هيچ كس بر اثر طاعت، كوچك نشده و هيچ كس بر اثر معصيت بزرگ نشده است. «عمر سعد» با نافرمانى خداوند و كشتن امام حسين عليه السلام خواست به مقام دنيايى برسد امّا موفّق نشد. بنىاميّه و بنىعباس خواستند امامان عليهم السلام را كه در مسير طاعت خدا بودند كوچك كنند اما موفّق نشدند، چرا كه هر كسى كه در مسير طاعت خداست عزيز مىشود و هر كسى كه در مسير معصيت خدا قرار دارد ذليل خواهد شد.
«زليخا» وقتى پير و نابينا و فقير شد در يكى از روزها عظمت يوسف پيامبر را ديد به همين نكته اعتراف كرد و دو جمله گفت:
جمله اوّل:
«الْحَمْدُ للَّهِ الّذى جَعَلَ الْعَبيدَ مُلُوكاً بِطاعَتِهِ
؛ حمد خداى را كه بندگان را پادشاه قرار مىدهد به خاطر طاعتشان».
جمله دوم:
«الحَمْدُ للَّهِ الّذى جَعَلَ المُلُوكَ عَبيداً لِعِصْيانِهِمْ
؛ حمد خداى را كه پادشاهان را بنده قرار مىدهد به خاطر عصيانشان».
يعنى يوسف پيامبر بر اثر اطاعت عزيز شد و من بر اثر عصيان كوچك و خوار شدم.
در تاريخ آمده كه يكى از خلفاى عباسى بيمار شد، و پزشكان از درمان او
عاجز شدند؛ يكى از آنان به خليفه گفت: آنچه كه مربوط به علم پزشكى بود انجام داديم ولى سلامتى شما باز نگشت پس يك راه بيشتر براى خوب شدن شما وجود ندارد و آن اين كه شخصى كه دعايش به اجابت مىرسد در حق تو دعا كند. خليفه دستور داد موسى بن جعفر عليه السلام را حاضر كنند، هنگامى كه امام عليه السلام نزد خليفه آمد درد خليفه برطرف شد. خليفه به امام عرض كرد: به حقّ جدّت پيامبر صلى الله عليه و آله بگو بدانم چه دعايى در حق من كردى؟ امام عليه السلام فرمود: گفتم:
«اللَّهُمَّ كَما أرَيْتَهُ ذُلَّ مَعْصِيَتِهِ فَارِهِ عِزَّ طاعَتى
؛ خدايا همانگونه كه نتيجه ذلّتبار گناه خليفه را به او نشان دادى، نتيجه عزّتبخش اطاعت مرا به او نشان بده».[۴]
امام به او فهماند كه گناه انسان را ذليل واطاعت پروردگار انسان را عزيز مىكند.
مسأله ديگرى كه امام على عليه السلام روى آن تأكيد مىكند افتخار است؛ افتخار يعنى ارزش يافتن، هنگامى ارزش واقعى پيدا مىكنيم كه مربى و مالك و هادى ما خدا باشد؛ به همين علت امام على عليه السلام افتخار خود را تربيت يافته خدا مىداند.
بايد احساس كنيم كه بنده هستيم و از خود چيزى نداريم و هميشه خود را بدهكار درگاه خداوند بدانيم نه طلب كار.
بنده همان به كه زتقصير خويش
|
عذر به درگاه خدا آورد
|
ورنه سزاوار خداونديش
|
كس نتواند كه به جاى آورد[۵]
|
مولا چه مىگويد: در داستان بشر حافى آمده كه امام كاظم عليه السلام فرمودند: اگر خود را بنده مىدانست اين كار را نمىكرد. به سوى امام آمد و اظهار پشيمانى كرد و گفت مىخواهم بنده باشم.
اگر انسان حقيقت عبوديت را فراموش كند به خلاف كشيده مىشود.
خدايا ما را بنده واقعى خود قرار بده.
[۱]( ۱). كتاب الخصال، باب التسعه
[۲]( ۲). سوره منافقون، آيه ۸
[۳]( ۱). بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۳۹
[۴]( ۱). بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۴۰
[۵]( ۲). سعدى