شرح احادیث اخلاقی پیامبر اکرم(ص)

مرگ و حیات قلب

قال رسول اللَّه صلی الله علیه و آله:

«ثلاثَةٌ مُجالَسَتُهُم تُمیتُ القَلْبَ: الجلوسُ مَعَ الأنْذالِ وَالحَدیثُ مَعَ النِساءِ، وَالجُلُوسُ مَعَ الأغنیاءِ».[۱]

تحف العقول، حکمت ۱۲۷؛ خصال صدوق، ص ۸۷.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرماید: «سه گروه هستند که همنشینی با آنها قلب را می‌میراند: همنشینی با شخص خسیس و گفتگو با زنان و همنشینی با توانگران».

شرح:

«انذال» جمع نَذْل به معنای شخص خسیس است که تمام سخنش از بخل و مسائل پست و پایین است. در اینجا بیشتر بخل مالی مراد است که انسان را از شخصیّت عالی پایین می‌آورد.
طایفه دوم که از همنشینی با آنان نهی شده زنان هستند که طبیعتشان این است که از زرق و برق دنیا سخن بگویند. البتّه زنان با ایمان حسابشان جداست و افراد معمولی مراد است که وقتی دور هم می‌نشینند، حرف آنها این است که زینت آلات را چه کردی، دست بند و گوشواره چه شد، در عقد فلانی چه گذشت، مهریّه فلانی چه بود و خلاصه محور صحبتها فقط دنیا و زینت است.
طایفه سوم اغنیا هستند که در میان آنها همیشه سخن از پول است که در فلان معامله فلان مقدار سود کردم، فلان کس خانه این چنینی ساخته و ....
بنابراین وجه جامعی بین این سه گروه هست که از دنیا و امور مادّی سخن به میان آوردن و فرو رفتن در عالم مادّه است که قلب انسان را می‌میراند، چون حیات قلب در معنویّت و تقواست و به همین جهت وقتی انسان مجذوب عالم مادّه شود قلب او می‌میرد.
البتّه این به صورت یک قاعده است که استثنا دارد چون زنان و توانگران با ایمان هم هستند، ولی اکثر توانگران فخرفروشی می‌کنند، و همچنین اکثر زنان در مورد زینت صحبت می‌کنند و این قلب دیگر مجال ندارد به خدا فکر کرده و درد فقرا را درک کند.
در مقابل افرادی هم هستند که نگاه به آنها قلب را زنده می‌کند و انسان را به یاد خدا، معنویّت و قیامت می‌اندازد.
از آیات و روایات چنین استنباط می‌شود که برای قلب انسان حیات و مرگی است، غیر از این حیات و مرگی که جنبه فیزیکی دارد.
گاهی قلب می‌میرد و گاهی زنده می‌شود، گناهان قلب را می‌میراند و توبه آن را زنده می‌کند. قرآن می‌فرماید:« «إِنَّکَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ* وَمَا أَنْتَ بِهَادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ مُّسْلِمُونَ»؛ مسلّماً تو نمی‌توانی سخنت را به گوش مردگان برسانی، و نمی‌توانی کران را هنگامی که روی بر می‌گردانند و پشت می‌کنند فرا خوانی، و نیز نمی‌توانی کوران را از گمراهیشان برهانی، تو فقط می‌توانی سخن خود را به گوش کسانی برسانی که آماده پذیرش ایمان به آیات ما هستند و در برابر حق تسلیم هستند».[۲]
حیات مادّی آثاری دارد که زندگی و تولید مثل و ... از آن قبیل است. حیات معنوی هم آثاری دارد که نورانیّت، علم، تقوا و ... از آن قبیل است، علاوه بر اینبرکاتی در اجتماع دارد و در ایثار و فداکاری و هدایت مردم مؤثّر است.
مرگ «قلب» این است که مواعظ را می‌شنود ولی تکان نمی‌خورد و در او اثر نمی‌گذارد. فقیر دردمند را می‌بیند ولی عکس‌العمل نشان نمی‌دهد؛ گاهی قلب چنان زنده است که کلمه‌ای از امام علی علیه السلام می‌شنود وصیحه می‌زند و روی زمین می‌افتد.
این یک امر طبیعی است که اگر انسان به گناه کردن (حتی کوچک) ادامه دهد به تدریج با آن انس می‌گیرد؛ نخست یک حالت است بعداً یک عادت می‌شود سپس مبدّل به یک ملکه می‌گردد و جزء بافت انسان می‌شود و کارش به جایی می‌رسد که بازگشت برای او ممکن نیست. این همانند کسی است که آگاهانه با وسیله‌ای چشم و گوش خود را کور و کر می‌کند تا چیزی را نبیند و نشنود؛ اینها کسانی هستند که قلبشان سیاه شده است و افرادی هستند که وقتی عمل خلافی را انجام می‌دهند، ابتدا خودشان معترفند که صد در صد خلافکار و گنهکارند و به همین دلیل از کار خود ناراحتند، ولی کم کم که با آن انس گرفتند این ناراحتی از بین می‌رود و در مراحل بالاتر گاهی کارشان به جایی می‌رسد که نه تنها ناراحت نیستند بلکه خوشحالند و آن را وظیفه انسانی یا دینی خود می‌شمرند.
در حالات حجّاج بن یوسف آمده که می‌گفت: این مردم گنهکارند من باید بر آنها مسلّط باشم و به آنها ستم کنم. گویی این همه جنایت را مأموریّتی از سوی خدا برای خود می‌پنداشت.
و نیز نقل شده است: یکی از سپاهیان چنگیز در یکی از شهرهای مرزی ایران سخنرانی می‌کرد و گفت: مگر شما معتقد نیستید که خداوند عذاب رابر گنهکاران نازل می‌کند، ما همان عذاب الهی هستیم، پس هیچ‌گونه مقاومت نکنید.
مهم آن است که انسان مراقب باشد اگر گناهی از او سر زد بلافاصله آن را با آب توبه و عمل صالح بشوید، مبادا به صورت رنگ ثابتی برای قلب در آید و بر آن مهرزند.
در حدیثی از امام باقر علیه السلام نقل شده است: «
ما مِنْ عَبْدٍ إلّاوفی قَلْبه نُکْتَةٌ بَیْضاءُ، فإذا أذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فی النُّکْتَةِ نُکتةٌ سَوداء، فإن تابَ ذهَب ذلِک السَّوادُ، وإنْ تَمادی فی الذنوبِ، زادَ ذلک السَّوادُ حتّی یُغَطّی البَیاضَ، فإذا غَطّی البَیاضَ، لم یَرْجِعْ صاحِبُهُ إلی خَیْرٍ أبداً
؛ هیچ بنده مؤمنی نیست مگر اینکه در قلب او یک نقطه سفید و درخشنده‌ای است، هنگامی که گناهی مرتکب شود در آن منطقه سفید نقطه سیاهی پیدا می‌شود که اگر توبه کند، آن سیاهی برطرف می‌شود و اگر ادامه دهد بر سیاهی افزوده می‌شود تا تمام سفیدی را می‌پوشاند و دیگر صاحب چنین دلی هرگز به خیر و سعادت باز نمی‌گردد».


[۱]تحف العقول، حکمت ۱۲۷؛ خصال صدوق، ص ۸۷.

[۲]نمل، آیه ۸۰ و ۸۱.