خطبه ی بی الف امام علی(ع)

پرسش :

خطبه بدون الف حضرت امام على(ع) را با ترجمه بفرمایید.



پاسخ :

هنگامی که میان اصحاب پیامبر(ص) سخن از حرفی پیش آمد که بیشتر از بقیه به کار می رود، هم رأی شدند که آن حرف الف است. امام علی(ع) بی درنگ خطبه ی بی الف زیر را بیان فرمود:

حَمِدتُ مَن عَظُمَت مِنَّتُهُ وسَبَغَت نِعمَتُهُ وسَبَقَت غَضَبَهُ رَحمَتُهُ وتَمَّت کلِمَتُهُ ونَفَذَت مَشیئَتُهُ وبَلَغَت قَضِیتُهُ، حَمِدتُهُ حَمدَ مُقِرٍّ بِرُبوبِیتِهِ مُتَخَضِّعٌ لِعُبودِیتِهِ مُتَنَصِّلٌ مِن خَطیئَتِهِ مُتَفَرِّدٌ بِتَوحیدِهِ مُؤَمِّلٌ مِنهُ مَغفِرَةً تُنجیهِ یومَ یشغَلُ عَن فَصیلَتِهِ وبَنیهِ.

ونَستَعینُهُ ونَستَرشِدُهُ ونَستَهدیهِ ونُؤمِنُ بِهِ ونَتَوَکلُ عَلَیهِ، وشَهِدَتُ لَهُ شُهودَ مُخلِصٍ موقِنٍ وفَرَّدتُهُ تَفریدَ مُؤمِنٍ مُتَیقِّنٍ، ووَحَّدتُهُ تَوحیدَ عَبدٍ مُذعِنٍ، لَیسَ لَهُ شَریک فی مُلکهِ، ولَم یکن لَهُ وَلِی فی صُنعِهِ جَلَّ عَن مُشیرٍ ووَزیرٍ وعَن عَونِ مُعینٍ ونَصیرٍ ونَظیرٍ.

عَلِمَ فَسَتَرَ وبَطَنَ فَخَبَرَ ومَلَک فَقَهَرَ وعُصِی فَغَفَرَ وحَکمَ فَعَدَلَ لَم یزَل ولَن یزولَ «لَیسَ کمِثْلِهِى شىء»[۱]

وهُوَ بَعدَ کلِّ شَی ءٍ رَبٌّ مُتَعَزِّزٌ بِعِزَّتِهِ مُتَمَکنٌ بِقُوَّتِهِ مُتَقَدِّسٌ بِعُلُوِّهِ مُتَکبِّرٌ بِسُمُوِّهِ، لَیسَ یدرِکهُ بَصَرٌ ولَم یحِط بِهِ نَظَرٌ، قَوِی مَنیعٌ بَصیرٌ سَمیعٌ رَؤوفٌ

رَحیمٌ. عَجَزَ عَن وَصفِهِ مَن یصِفُهُ وضَلَّ عَن نَعتِهِ مَن یعرِفُهُ.

قَرُبَ فَبَعُدَ وبَعُدَ فَقَرُبَ، یجیبُ دَعوَةَ مَن یدعوهُ ویرزُقُهُ ویحبوهُ، ذو لُطفٍ خَفِی وبَطشٍ قَوِی ورَحمَةٍ موسَعَةٍ وعُقوبَةٍ موجِعَةٍ، رَحمَتُهُ جَنَّةٌ عَریضَةٌ مُونِقةٌ، وعُقوبَتُهُ جَحیمٌ مَمدودَةٌ موبِقَةٌ.

وشَهِدتُ بِبَعثِ مُحَمَّدٍ رَسولِهِ وعَبدِهِ وصَفِیهِ ونَبِیهِ ونَجِیهِ وحَبیبِهِ وخَلیلِهِ، بَعَثَهُ فی خَیرِ عَصرٍ وحینِ فَترَةٍ وکفرٍ، رَحمَةً لِعَبیدِهِ ومِنَّةً لِمَزیدِهِ، خَتَمَ بِهِ نُبُوَّتَهُ وشَیدَ بِهِ حُجَّتَهُ، فَوَعَظَ ونَصَحَ وبَلَّغَ وکدَحَ، رَؤوفٌ بِکلِّ مُؤمِنٍ رَحیمٌ سَخِی رَضِی وَلِی زَکی، عَلَیهِ رَحمَةٌ وتَسلیمٌ وَبَرکةٌ وتکریمٌ، من رَبٍّ غَفورٍ رَحیمٍ قَریبٍ مُجیبٍ.

وَصَّیتُکم مَعشَرَ مَن حَضَرَنی بوَصیةِ رَبِّکم، وذَکرتُکم بِسُنّةِ نَبیکم، فَعَلَیکم بِرَهبَةٍ تُسَکنُ قُلوبَکم، وَخَشیةٍ تُذری دُموعَکم، وتَقیةٍ تُنجیکم قَبلَ یومِ تُبلِیکم وَتُذهِلُکم، یومٌ یفوزُ فِیهِ مَن ثَقُل وَزنُ حَسنَتَه، وَخَفَّ وَزنُ سَیئَتهِ، وَلتَکن مَسأَلتکم وَتَملُّقُکم مَسأَ لَةَ ذُلٍّ وخٌضوعٍ وشُکرٍ وخُشوع، بِتَوبَةٍ وتَوَرُّع ونَدَم ورُجوعِ، ولیغتَنم کلُّ مُغتَنمٍ مِنکم صِحَّتهُ قَبلَ سُقمِهِ وشَبیبَتَهُ قَبلَ هَرَمِهِ، وَسَعَتَهُ قَبلَ فَقرِهِ، وفَرغَتَهُ قَبلَ شُغلِهِ وحَضَرَهُ قَبلَ سَفَرِهِ، قَبلَ تَکبُّرٍ وَتَهرُّمٍ وتَسَقُّمٍ، یمَلُّهُ طَبیبُه، ویعرِضُ عَنه حَبیبُهُ، وینقَطعُ غمدُهُ، ویتَغیر عقلُهُ.

ثُمّ قیلَ: هُوَ مَوعوک وجِسمُهُ مَنهوک، ثُمَّ جَدَّ فی نَزعٍ شَدیدٍ، وحَضَرَهُ کلُّ قَریبٍ وَبعیدٍ، فَشَخَصَ بَصَرُه، وطمَحَ نَظَرهُ، ورَشَحَ جَبینُه، وعَطَفَ عَرینُهُ، وسَکنَ حَنینُهُ، وحَزَنَتهُ نفسُهُ، وَبکتهُ عرسُهُ، وحُفِر رَمسُهُ، ویتِّمَ مِنهُ وِلدُهُ، وتَفَرّقَ مِنه عَدَدُهُ، وقُسِّمَ جَمعُهُ، وذَهَبَ بَصَرهُ وسَمعُه، ومُدِّدَ وجُرِّدَ وعُرِّی وغُسِّلَ ونُشِّفَ وسُجِّی، وبُسِطَ لَهُ

وهُیئَ، ونُشِرَ عَلَیهِ کفَنُهُ، وشُدَّ مِنهُ ذَقنُهُ وقُمِّصَ وعُمَّم، ووُدِّعَ وسُلِّمَ، وحُمِلَ فَوقَ سَریرٍ، وصُلِّی عَلَیهِ بِتَکبیرٍ، ونُقِلَ مِن دورٍ مُزَخرَفَةٍ وقُصورٍ مُشَیدَةٍ وحُجُرٍ مُنَجَّدَةٍ، وجُعِلَ فی ضَریحٍ مَلحودٍ وضیقٍ مَرصودٍ بلَبنٍ مَنضودٍ، مُسَقَّفٍ بجُلمودٍ، وهیلَ عَلَیه حَفرُه، وحُثِی عَلَیه مَدَرُهُ، وتَحَقَّق حِذره، ونُسِی خَبَرَهُ، وَرجَعَ عَنهُ وَلیهُ وصَفِیهُ ونَدیمُهُ وَنسیبُهُ، وتَبَدَّلَ بِهِ قَرینُهُ وحَبیبُهُ، فَهُو حَشوُ قَبرٍ ورَهینُ قَفرٍ، یسعى بجِسمِهِ دودُ قَبرِهِ، ویسیلُ صَدیدُهُ من مَنخِرِهِ، یسحَقُ تُرْبهُ لَحمَهُ، وینشَفُ دَمُهُ، ویرمُّ عَظمُهُ، حَتّى یومِ حَشرِهِ، فَنُشِرَ مِن قَبرِهِ حینَ ینفَخُ فی صورٍ، ویدعى بِحَشرٍ ونُشورٍ.

فَثَمَّ بُعثِرَت قُبورٌ، وحُصِّلَت سَریرَةُ صُدورٍ، وجی ءَ بِکلِّ نَبی وصِدّیقٍ وشَهیدٍ، وتَوَحَّد لِلفَصلِ قَدیرٌ بعَبدِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ، فَکم مِن زَفرةٍ تُضنیهِ وحَسرَةٍ تُنضیهِ، فی مَوقِفٍ مَهولٍ، ومَشهَدٍ جَلیلٍ بَینَ یدَی مِلک عَظیمٍ، وبِکلِّ صَغیرٍ وکبیرٍ عَلیمٌ، فَحینِئذٍ یلجِمهُ عَرَقهُ ویحصرُه قَلقَهُ، عَبرَتُهُ غَیرُ مَرحومَةٍ وصَرخَتُهُ غَیرُ مَسموعَةٍ، وحُجَّتَهُ غَیرُ مَقولَةٍ، زالَت جَریدَتُه ونُشِرَت صَحیفَتُهُ. نُظِرَ فی سوءِ عَمَلِهِ، وشَهِدَت عَلَیهِ عَینُهُ بنَظَرِهِ، ویدُهُ بِبَطشه ورِجلُهُ بخَطوِه، وفَرجُه بلَمسِه، وجِلدُهُ بِمَسِّهِ، فَسُلسِلَ جَیدُه، وغُلَّت یدُهُ، وسیقَ فَسُحِبَ وَحدَهُ، فَوَرَدَ جَهَنَّم بِکربٍ وشِدَّةٍ، فَظَلَّ یعذَّبُ فی جَحیمٍ، ویسقى شُربَةً مِن حَمیمٍ تَشوی وَجهَهُ، وتَسلَخُ جِلدَهُ، وتَضرِبُه زِبنِیةٌ بِمَقمَعِ مِن حَدیدٍ، وَیعودُ جِلدُهُ بَعد نُضجِهِ کجِلدٍ جَدیدٍ، یستَغیثُ فَتُعرِضُ عَنهُ خَزَنَةُ جَهَنّم، ویستَصرِخُ فَیلبَثُ حُقبَةً یندَمُ.

نَعوذُ بِرَبٍّ قَدیرٍ من شَرِّ کلِّ مَصیرٍ، ونَسأَ لُه عَفوَ مَن رَضِی عَنهُ، ومَغفِرةَ مَن قَبلَهُ، فَهُوَ وَلِی مَسألَتی ومُنجِحُ طَلبتی، فَمَن زُحزِحَ عَن تعذیبِ رَبِّه، جُعِل فی جَنَّتِهِ بِقُربِهِ، وخَلَدَ فی قُصورٍ مُشَیدَةٍ ومُلک بِحورِ عِینٍ وحَفَدَة، وطَیفَ عَلَیهِ بکؤوس، اسکنَ فی حَظیرَةِ قُدّوسٍ، وتَقَلَّبَ فی نَعیمٍ، وسُقِی مِن تَسنیمٍ، وشَرَبَ مِن عَینٍ سَلسَبیلٍ، ومُزِجَ لَه بِزَنجَبیلِ مُخَتَّم بِمِسک وعَبیرٍ، مُستَدیمٌ لِلمُلک مُستَشعِرٌ لِلسُّرُر، یشرَبُ مِن خُمورٍ، فی رَوضٍ مُغدِقٍ، لَیسَ یصدَّعُ مَن شَرِبَهُ وَلَیسَ ینزَفُ.

هذِهِ مَنزِلَةُ مَن خَشِی رَبَّهُ، وحَذَّرَ نَفسَهُ مَعصِیتَهُ، وتِلک عُقوبَةُ مَن جَحَدَ مَشیئَتَهُ، وسَوَّلَت لَهُ نَفسُهُ مَعصِیتَهُ، فَهُوَ قَولٌ فَصلٌ، وحُکمٌ عَدلٌ، وخَیرُ قَصَصٍ قُصَّ ووَعظٍ نُصَّ «تَنزِیلٌ مّنْ حَکیمٍ حَمِیدٍ»[۲]

، نَزَلَ بِهِ روحُ قُدُسٍ مُبین عَلى قَلبِ نَبِی مُهتَدٍ رَشیدٍ، صَلَّت عَلَیهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکرَّمونَ بَرَرَةٌ.

عُذتُ بِرَبٍّ عَلیمٍ رَحیمٍ کریمٍ مِن شَرِّ کلِّ عَدُوٍّ لَعینٍ رَجیمٍ، فَلیتَضَرَّع مُتَضَرِّعُکم وَلیبتَهِل مُبتَهِلُکم، وَلیستَغفِر کلُّ مَربوبٍ مِنکم لی ولَکم، وحَسبی رَبّی وَحدَهُ.[۳]

سپاس مى گزارم آن را که منّتش عظیم است. و نعمتش فراوان و رحمتش بر غضبش پیش است. کلامش تمام، و اراده اش نافذ و حکمش رساست.

[او را] سپاس مى گویم، سپاس گفتن کسى که به پروردگارىِ او اقرار دارد و به بندگى اش گردن نهاده، از نافرمانى اش گریزان است، به توحیدش معترف است و از او مغفرتى را امید دارد براى نجات یافتن در روزى که آدمى را از خانواده و فرزند، مشغول مى دارد.

از او یارى مى جوییم و کمال مى طلبیم و هدایت مى خواهیم. به او ایمان داریم و بر او توکل مى کنیم.

به او گواهى مى دهم، گواهى فرد با اخلاصِ با یقین، و او را یکتا مى دانم، یکتا دانستن کسى که ایمان و یقین دارد، و او را یگانه مى شمارم، یگانه شمارىِ بنده اذعان کننده. او را شریکى در مُلکش نیست و در آفرینشش یاورى ندارد. از داشتن مشاور و دست یار و کمک کار و یارى کننده و هماورد، فراتر است.

آگاهى یافت و پنهان داشت. به ژرفا شد و نیک دانست. فرمان روایى یافت و چیره گردید. نافرمانى شد و بخشید. داورى کرد و داد ورزید. همواره بوده است و خواهد بود. «هیچ موجودى همانند او نیست».

او، از پسِ هر موجودى است، پروردگارى که به عزّتش پیروز و به قدرتش نیرومند است. به خاطر برترى اش منزّه است و به خاطر والایى اش متکبّر است. دیده اى او را درک نمى کند و

نگاهى بر او احاطه ندارد. قوى، بلند مرتبه، بینا، شنوا، مهربان و بخشنده است. هر کس که وصفش کرده، در وصف او ناتوان است و هر کس که او را مى شناسد، در نعت او سرگشته است.

نزدیک است و دور، و دور است و نزدیک. پاسخ هر کس را که بخوانَدش مى دهد، و روزى اش مى دهد و به او مى بخشد. داراى لطفى مستور و قدرتى قوى و رحمتى گسترده و کیفرى دردآور است. رحمتش بهشتِ وسیع و زیباست، و مجازاتش جهنّم درازْ دامن و زجرآور است.

به بعثت محمّد(ص)، فرستاده و بنده، و وصى و پیامبر و نجات یافته و دوست و شیفته اش، گواهى مى دهم که او را در بهترین روزگار و در دوران فَترت وحى و کفر، از روى رحمت بر بندگان و منّت فراوان برانگیخت و پیامبرى را به او پایان داد و حجّتش را با او استوار ساخت. [محمّد(ص)] پند داد و دلسوزى کرد، ابلاغ کرد و کوشید، در حالى که با مؤمنان مهربان بود و بخشنده، سخاوتمند بود و خشنود، و پیشوا بود و زیرک. بر او بادْ رحمت، سلام، برکت و احترام پروردگارِ باگذشت و مهربان که نزدیک و برآورنده [دعا] است!

اى جمعى که حاضرید! شما را به همان سفارش هاى پروردگارتان توصیه مى کنم و سنّت پیامبرتان را به یادتان مى آورم. بر شما بادْ بیمى که دلتان را آرامش دهد، و ترسى که اشک هایتان را جارى سازد، و پروایى که پیش از روزِ گرفتارى و سرگشتگى تان شما را نجات دهد؛ روزى که در آن، هر که خوبى هایش سنگین باشد و بدى هایش سبک، پیروز مى گردد.

بنا بر این، درخواستتان و تضرّع شما باید درخواستى از سرِ افتادگى، فروتنى، شکر و زارى، و نیز همراهِ توبه، وارستگى، پشیمانى و برگشت باشد و هر اهل فرصتى از شما باید سلامت را قبل از بیمارى، و جوانى را قبل از پیرى، و برخوردارى را قبل از نیازمندى، و فراغت را پیش از گرفتارى، و بودنش را قبل از سفرش غنیمت بدارد، پیش از کهن سالى و پیرى و بیمارى که طبیبش از او ناامید و روى گردان و دوستش از او بُریده باشد، رحمتش قطع شود و خِردش تغییر کند و آن گاه گفته شود: " او ناخوشْ احوال و پیکرش لاغر و نزار است".

آن گاه در جان کندن شدید، به تلاش افتد و دور و نزدیک به گِردش آیند، دیده اش خیره و نگاهش چرخان گَردد، پیشانى اش عَرَق کند، دماغش گشوده گردد و زارى اش فرو افتد، نفسش محزون شود و همسرش بر او بگِرید، گورش کنده و فرزندش بى پدر گردد، دار و دسته اش از گِرد او پراکنده گردند و جمع آورده هایش تقسیم شود، گوش وچشمش از بین رفته باشد،

پاهایش کشیده و برهنه و عریان گردد، او را غسل دهند، بر او آب بپاشند، کفن بیاورند و برایش بگسترند و آماده کنند، چانه اش را ببندند، جامه اى از پارچه بر تن او بپوشانند و دستار بر سر او بپیچند و از او خداحافظى کنند و بر وى سلامْ دهند، او را روى تابوت بنهند، با تکبیر بر او نماز بگزارند، و از خانه هاى آراسته و قصرهاى محکم و سنگْ آذین، منتقل، و در گورى لحد شده و تنگْ جایى سخت و محکم گشته با گِل و سقفْ زده شده با سنگ، نهاده گردد و گورش برایش ترسناک شود و خاک بر رویش ریخته شود و بیم دادن ها تحقّق پیدا کند و خبرش فراموش شود، و دوست و برگزیده و ندیم و خویشاوندانش از نزد او برگردند و نزدیکان و دوستانش تغییر کنند و او در دل گور و گروگانِ تنهایى بماند، و کرم هاى گورش به پیکرش افتند و خون از بینى اش بیرون زند و خاک گور، گوشت بدنش را گَرد سازد و خونش جارى گردد و استخوانش بپوسد تا روز محشر.

آن گاه به هنگامى که در صورْ دمیده شد و به حشر و نشر، فرا خوانده گشت، از گور برخیزد. آن گاه است که گورها بشکافد، و رازهاى دل ها حاصلْ آید، و هر پیامبر و صدّیق و گواهى فرا خوانده شود، و [پروردگار] توانایى که به بنده اش آگاه و بصیر است، به تنهایى به داورى بپردازد. چه بسیار ناله ها که بیمارْ سر مى دهد و چه بسیار حسرتى که به دردش آورَد.

در هر ایستگاه ترسناک و در محضرِ آن جلیل، در پیشگاه فرمان روایى عظیم که به هر کوچک و بزرگى آگاه است، در این هنگام، شرمش او را به بند مى کشد و ناآرامى اش او را محصور مى کند. گناهش مورد رحمت قرار نمى گیرد و فریادهایش شنیده نمى شود، و حجّتش بیان نمى گردد. کهنه جامه اش از بین مى رود، و نامه اعمالش گشوده مى گردد و به کردارهاى بدش نگاه مى شود، و دیده اش بر نگاه هایش گواهى مى دهد، و دستش به زدنش، پایش به گام برداشتنش، و عورتش به عمل نامشروعش، و پوستش به بَسودنش گواهى مى دهند.

گردنش در زنجیر و دست هایش بسته است و پیش بُرده مى شود و در تنهایى کشیده مى شود و با اندوه و سختى، وارد دوزخ مى گردد و در دوزخ، همواره عذاب مى شود و از شربت دوزخى چشانده مى شود که صورتش را کباب مى کند و پوستش را مى کنَد، و دوزَخْبانى با عمود آهنین بر او مى کوبد و پوستش پس از جدا شدن دوباره، چون پوستى تازه مى روید، طلب کمک مى کند و نگهبانان دوزخ، از او روى بر مى گردانند و فریاد مى کشد و زمانى مى مانَد و پشیمان مى گردد.

از هر عاقبت بد، به خداى توانا پناه مى برم، و از او مى خواهم که از هر که راضى است، درگذرد و هر که را مى پذیرد، بیامرزد. او تأمین کننده نیاز من و به انجام رسانِ درخواست من است. هر کس از عذاب پروردگارش راه بگردانَد، در بهشت او در مقام قُرب، قرار داده مى شود و در کاخ هاى استوار، جاودانه مى گردد و حور عین و [نیز] غلمان را مالک مى شود که با کاسه هایى دور او مى چرخند. چنین کسى در بارگاه قدس، جاى داده مى شود و در نعمت مى چرخد و از آب خوشگوار تَسنیم، سیراب مى شود و از چشمه سَلْسَبیل مى نوشد که به زنجبیل، آمیخته و به مُشک و عنبر، آغشته گشته است. مُلک دایمى مى یابد و احساس شادى مى کند. در باغى پُر درخت، از شراب هایى مى نوشد که از نوشیدن آنها، نه سردرد مى گیرد و نه سست مى شود.

این، جایگاه کسى است که از پروردگارش مى ترسد و خود را از گناه، دور مى دارد و آن، کیفر کسى است که اراده خدایش را انکار مى کند و خواست نَفْسش گناه را برایش تزیین مى کند.

این، کلام آخر و حکم دادگرانه است و همان خبرى است که نقل شده، و همان پندى است که تصریح گشته است: «وحى [، نامه اى] است از حکیمى ستوده» که روح القدس، آن را به طور آشکار، بر دلِ پیامبرِ هدایت شده صاحب کمال، نازل کرده است. پیامبرانِ فرستاده شده و بزرگان شایسته بر او درود فرستاده اند.

از دشمن نفرین شده رانده گشته، به پروردگار دانا و مهربان و کریم، پناه مى برم! باید که هر زارى کننده شما زارى کند و هر ناله کننده شما ناله بزند و هر بنده اى از شما براى من و شما طلب بخشش کند، که پروردگارم به تنهایى براى من بس است!».


[۱] . الشورى، آیه ۱۱.

[۲] . فصّلت، آیه ۴۲.

[۳] . شرح نهج البلاغة، ج ۱۹، ص ۱۴۰؛ مطالب السؤول، ص ۶۰؛ کفایة الطالب، ص ۳۹۳ عن أبی صالح؛ کنز العمّال، ج ۱۶، ص ۲۰۹، ح ۴۴۲۳۴؛ المصباح للکفعمی، ص ۹۶۸ کلّها نحوه؛ بحار الأنوار، ج ۷۷، ص ۳۴۰، ح ۲۸ وراجع المناقب لابن شهر آشوب، ج ۲، ص ۴۸ والخرائج والجرائح، ج ۲، ص ۷۴۰، ح ۵۶.



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت