ترجمه و شرح مفصّلى بر نامه امام صادق عليه السلام به شيعيان .

تقيّه و آثار و شرايط آن - بخش سوم : ادلّه جواز تقيّه - آیات

ادلّه جواز تقيّه - آیات

از آن جمله ، آيه كريمه اى است كه حق تعالى فرموده :« مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنّ بِالْاءِيمَانِ وَ لَـكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ».[۱]صاحب استيعاب ـ كه از جمله مشاهير عامّه است ـ ، ذكر كرده كه اجماع اهل تفسير ، منعقد شده بر آن كه اين آيه ، در شأن عمّار ياسر و پدر و مادر او و چند كس ديگر نازل شده ، و اخبار عامّه و خاصّه در اين باب ، بسيار است .[۲]

و مُجمل آن قصّه آن است كه جمعى از اهل مكّه ، بعد از آن كه مسلمان شده بودند ، مرتد شدند و بعضى را كفّار گرفته ، اكراه نمودند بر آن كه از دين برگردند و كلمه كفر بر زبان جارى سازند . و از آن جمله ، عمّار ياسر و پدرش و سُمَيّه مادرش و بلال و صُهَيب و حباب[۳]و سالم بودند . پس سُمَيّه را ميان دو شتر بستند و به وجه قبيحى بكُشتند و [ به او ] گفتند : تو از براى ميل به مردان ، مسلمان شده اى! و[۴]ياسر ، پدر عمّار را نيز بكُشتند . و عمّار ، چون آنچه ايشان گفتند ، بر زبان جارى ساخته ، متابعت نمود ، دست از او برداشتند و آيه در باب او نازل شد .

و حاصل معنى ، چنانچه گفته اند ، آن است كه كسى كه بعد از ايمان به خدا كافر شود و اگر چنانچه به جبر و اكراه ، كلمه كفر بر زبان رانَد و دلش به ايمان ، مطمئن و جازم باشد ، بر او حَرَجى نيست و اگر اذعان و اعتقاد كند ، پس غضب الهى متوجّه ايشان است و ايشان راست عذابى عظيم .

پس بعضى به حضرت رسول اللّه صلى الله عليه و آله گفتند كه : عمّار ، كافر شد . حضرت فرمود كه : نه چنين است ؛ بلكه عمّار از فرق تا قدم ، مملوّ از ايمان است و ايمان ، به گوشت و خون او آميخته است .

و عمّار ، چون به خدمت آن حضرت رسيد ، مى گريست . پس آن حضرت ، چشم او را پاك مى نمود[۵]و مى گفت : چيست تو را كه گريه مى كنى؟ اگر نوبت ديگر ، چنين حالى رو دهد ، باز كلمه كفر بگو و خود را خلاص ساز .[۶]

و فخر رازى در تفسير كبير ذكر كرده كه مُسيلمه كذّاب ، دو كس از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله را گرفته ، يكى را گفت كه : شهادت مى دهى كه محمّد ، رسول خداست؟ گفت : بلى . گفت : شهادت مى دهى كه من ، رسول خدايم؟ گفت : بلى . و ادّعاى مسيلمه ، آن بود كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله بر قريش مبعوث شده ، پيغمبرِ ايشان است و او پيغمبرِ مبعوث بر بنى حنفيه است .

پس آن مرد را گذاشت و آن ديگرى را گفت كه : شهادت مى دهى كه محمّد ، رسول خداست؟ سه مرتبه گفت : بلى . گفت : شهادت مى دهى كه من ، رسول خدايم؟ سه مرتبه گفت : گوش من ، نمى شنود . پس او را بكُشت . و چون خبر ايشان به حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد ، فرمود كه : آن كه كُشته شد ، به صدق و اخلاص رفت . پس خوشا حال او! و آن ديگرى ، رخصت الهى را قبول كرده ، ضررى به او ندارد تصديقى كه كرده .[۷]

و از آن جمله ، قول الهى است كه فرموده :« لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِى شَىْ ءٍ إِلَا أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ »[۸].

مفسّران ، در سبب نزول اين[۹]آيه ، اختلاف نموده اند . بعضى گفته اند كه در باب عبد اللّه ابن اُبَى و اصحاب او نازل شده كه با جمعى از يهود ، دوستى مى كردند و اخبار به ايشان مى رسانيدند و اميد مى داشتند كه ايشان بر رسول اللّه صلى الله عليه و آله غالب شوند . و بعضى درباره بعضى ديگر ذكر كرده اند و حاصل معنى ، چنانچه گفته اند ، آن است كه : بايد كه مؤمنان ، دوست خود نگيرند كفّار را و با ايشان ، مودّت ننموده[۱۰]، ترك دوستى با مؤمنان ننمايند ، مگر آن كه از ايشان ترسند و تقيّه نمايند كه در اين صورت ، مودّت ظاهرى نه باطنى ، به ايشان قصور ندارد و خداى تعالى ، حذر مى فرمايد شما را از آن كه خود را در معرض غضب او در آريد ؛ و بازگشت همه به سوى اوست .[۱۱]

و از جمله آيات كه دلالت بر جواز تقيّه مى كند ، قول الهى است كه مى فرمايد :« وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ »؛[۱۲]يعنى : خداى تعالى ، بر شما تنگى يا مرتبه شديدى از تنگى در دين ، مقرّر نساخته و تكاليف شاقّه نفرموده .

و موافق مضمون آيه است ، حديثى كه عامّه و خاصّه روايت كرده اند كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده كه : فرستاده شده ام من به سوى شما به دينِ آسان ، نه دشوار .[۱۳]

و شك نيست كه ترك تقيّه نمودن به جهت مسح پا ، مثلاً در وضو ، يا امرى كه كفّار ، انكار آن نمايند و نزد ايشان ، بد باشد و متحمّل شدن تعذيب شديد كه بر تركِ تقيّه كنند يا قتل ، اگر بكُشند ، تكليفى است در غايتِ صعوبت و دشوارى .

اگر كسى گويد : كه : «خداى تعالى ، تكليف كرده است مسلمانان را به جهاد با كفّار و آن كه نگريزند از خصم ، هر چند شجاع و دلير باشند[۱۴]و به حَسَب عدد ، دو برابر مسلمانان باشند و اين ، تكليفى است شديد و تقيّه در چنين موضعى ، جايز نيست» ، جواب گوييم كه : هر گاه دليلى بر وجه عموم ، دلالت بر حكمى كند تا چيزى نباشد كه بعضى از افرادِ ، آن عام را بيرون كند آن عام ، معتبر و لازم الاتّباع است و اگر بعضى از افراد را دليلى مخصِّص بيرون كند ، در باقىِ افراد ، حجّت است . پس جهاد يا چيزى ديگر كه دليل بر آن قائم شود ، مستثنا [ است ] و باقى در تحت عموم ، داخل خواهد بود با آن كه صعوبت جهاد و كشته شدنى كه از روى مردانگى و حميّت و اميد ظفر باشد ، مثل آن نيست كه كسى را در زير چوب يا[۱۵]شكنجه بكُشند يا آزارى بليغ از روى خوارى و مغلوبيت رسانند .

و بسيارى از نفوس ، به محض آن كه بعضى از جهّال ، شجاع و دلير خوانند[۱۶]، در جنگ هاى باطل كه نه غرض دينى در ضمنِ آن باشد ، و نه دنيوى ، از [ مواجهه با ] خصمى كه ظن يا جزم داشته باشند كه بر ايشان غالب مى شود[۱۷]، بر نمى گردند و كشته مى شوند و اين معنى را سهل و آسان مى شمارند ؛ چه جاى جهاد فى سبيل اللّه كه دانند كه در قدم اوّل ، از اهل جنّت و مغفرت الهى مى شوند و هيچ نفسى به آزار سهل يا مقهوريّت و مذلّت ، راضى نمى شود . و بعضى نفوس ، كشته شدن را بر خود قرار مى دهند و به فروتنىِ تنها راضى نمى شوند .

و از آن جمله ، قول الهى است كه مى فرمايد :« وَلَا تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ »؛[۱۸]يعنى : خود را به دست خود ، در امرى كه محلّ هلاك باشد ، ميندازيد .

و اين آيه ، بنا بر بعضى از تفاسير ، دليل مى شود و همچنين قول الهى كه مى فرمايد :« فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ »؛[۱۹]چه ، بعضى اضطرار را به اكراه يا اعمّ از آن ، تفسير كرده اند[۲۰].


[۱]. سوره نحل ، آيه ۱۰۶ .

[۲]. الاستيعاب ، ج ۲ ، ص ۴۷۷ (چاپ شده در حاشيه الإصابة) .

[۳]. خبّاب نيز گفته اند (ر. ك : اُسد الغابة ، ج ۲ ، ص ۱۰۱) .

[۴]. الف : - «و» .

[۵]. ب و ج : «مى فرمود» .

[۶]. السنن الكبرى ، بيهقى ، ج ۸ ، ص ۲۰۸ ؛ الدّر المنثور ، ج ۴ ، ص ۱۳۲ ؛ تفسير القرطبى ، ج ۱۰ ، ص ۱۸۰ ؛ فتح البارى ، ج ۱۲ ، ص ۲۷۸ .

[۷]. تفسير الفخر الرازى ، ج ۸ ، ص ۱۳ .

[۸]. سوره آل عمران ، آيه ۲۸ .

[۹]. ب و ج : - «اين» .

[۱۰]. الف و ج : «نموده» .

[۱۱]. تفسير القمّى ، ج ۱ ، ص ۱۰۰ ؛ حقائق التأويل ، الشريف الرضى ، ص ۷۲ ؛ مجمع البيان ، ج ۲ ، ص ۲۷۳ .

[۱۲]. سوره حج ، آيه ۷۸ .

[۱۳]. الدّر المنثور ، ج ۲ ، ص ۳۱۰ و ج ۴ ، ص ۳۰۲ ؛ المعجم الكبير ، ج ۸ ، ص ۱۷ .

[۱۴]. الف : «باشد» .

[۱۵]. ب و ج : «و» .

[۱۶]. ب و ج : «نامند» .

[۱۷]. ب : «مى شوند» .

[۱۸]. سوره بقره ، آيه ۱۹۵ .

[۱۹]. سوره بقره ، آيه ۱۷۳ .

[۲۰]. ب و ج : «نموده اند» .