موانع شناخت های عقلی و قلبی

موانع شناخت های عقلی و قلبی

برای تبیین موانع شناخت‌های عقلی، چهار مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد:
۱. موانعی که قدرت ادراکی عقل را ضعیف می‌کند.
۲. موانعی که با بروز آنها، عقل قادر به ادراک نخواهد بود.
۳. موانعی که شناخت‌های عقلی را به طور موقت از انسان سلب می‌کند.
۴. موانعی که شناخت‌های عقلی را به طور دائم از انسان زائل می‌گرداند.

همان طور که حس با وجود موانع نمی تواند چیزی را درک کند، عقل نیز با وجود مانع نمی تواند چیزی را ادراک نماید. موانع شناخت های عقلی نیز، مانند موانع شناخت های حسی، چهارنوع است، با همان ترتیب و توضیحی که در موانع حسی ذکر شد. یعنی موانع شناخت های عقلی، گاه مانع شناختن است و گاه مانع درست شناختن، گاه مانعیت آنها دائمی است و گاه موقت.

بر این اساس، برای تبیین موانع شناخت های عقلی، چهار مسئله باید مورد بررسی قرار گیرد:

۱. بررسی موانعی که قدرت ادراکی عقل را ضعیف می کند.

۲. بررسی موانعی که با بروز آنها، عقل قادر به ادراک نخواهد بود.

۳. بررسی موانعی که شناخت های عقلی را به طور موقت از انسان سلب می کند.

۴. بررسی موانعی که شناخت های عقلی را به طور دائم از انسان زائل می گرداند.

زنگارهای آینه عقل

ذهن و عقل، آینه ای است که حقایق عقلی را نشان می دهد. آینه اگر بی زنگ و بی رنگ باشد، صورتهایی را که در برابرش قرار می گیرد، آن چنان که هست، نشان می دهد؛ و اگر زنگار گرفته باشد نمی تواند واقع نمایی کند.

آینه هر چه پاک تر و شفاف تر باشد، واقع نماتر است، و هرچه زنگار آن بیشتر باشد، واقع نمایی آن کمتر خواهد بود؛ تا آن جا که گاه قدرت نشان دادن صورت ها به کلی از آن زائل می شود.

زنگ و رنگ آینه، گاه اندک و قابل پاکسازی است، و گاه به قدری سخت و ضخیم است که دیگر پاکسازی آن امکان ندارد. آینه عقل و ذهن انسان نیز همین گونه است.

اگر آینه عقل، بی زنگ و رنگ باشد مبتلا به موانع شناخت نیست و می تواند حقایق هستی را، آن چنان که هست، نشان دهد، و اگر این آینه زنگار گرفته باشد، مبتلا به موانع شناخت شده است.

اگر زنگارها اندک باشد، عقل، مبتلا به موانعی است که نمی گذارد انسان حقایق هستی را درست بشناسد، و اگر بسیار باشد، عقل دچار موانعی است که به طور کلی مانع شناخت حقیقت می شود. زنگارهایی که قابل پاکسازی باشد، موانع موقت شناخت، و زنگارهای غیر قابل پاکسازی، موانع دائمی شناخت است.

در این جا این سؤال پیش می آید که آنچه آینه عقل را تیره می کند و موجب زنگار گرفتن آن می شود چیست؟

پاسخ این است: غبار هوس.

هوس غباری است که وقتی بر آینه عقل نشست، واقع نمایی آن را ضعیف می کند، و اگر این آینه غبارروبی نگردد، به تدریج آن قدر کثیف می شود که ادراکات عقلی به کلی از انسان سلب می گردد.

هوس گاه در صورت عشق و محبت مجسم می شود و گاه در چهره کینه و نفرت، و در هر حال، مانع از واقع نمایی آینه عقل است.

عشق تعصب می آورد، و عاشق نسبت به معشوق تعصب پیدا می کند و زشتی ها و عیب های او را نمی بیند. عشق، نازیبا را زیبا می نماید، و گاه حتی عیب ها و زشتی های معشوق در دیده عاشق نیکویی و زیبایی جلوه می کند.

کینه و بغض نیز تعصب زاست. انسان وقتی کینه کسی را به دل گرفت، نسبت به او تعصب پیدا می کند و خوبی ها و زیبایی های مبغوض را نمی بیند، و گاه حتّی زیبایی های او در نظرش نازیبا و زشت جلوه می کند.

مانعیت عشق و کینه از شناخت های عقلی، گاه به قدری شدت می یابد که شناخت های حسی را نیز از انسان زایل می کند. به گونه ای که چشم درست نمی بیند، گوش درست نمی شنود و چشم، زیبا را نازیبا، و یا به عکس، نازیبا را زیبا می بیند.

در داستان لیلی و مجنون آمده است که کسی به لیلی می گوید که تو زیبایی فوق العاده ای نداری، ولی مجنون این گونه خود را برای تو هلاک می کند! لیلی پاسخ می دهد: چون تو مجنون نیستی نمی توانی بفهمی که من چقدر زیبایم؛ برو مجنون شو تا زیباییم را دریابی.

گفت لیلی را خلیفه کان تویی                             کز تو مجنون شد پریشان و غوی؟

از دگر خوبان، تو افزون نیستی                         گفت: خامش ؛ چون تو مجنون نیستی

مجنون خود در پاسخ اعتراض به زیبا نبودن لیلی چنین می گوید:

اگر در مردمِ چشمم نشینی                                به غیر از خوبی لیلی نبینی

حجاب عشق، نه می گذارد عاشق معشوق را درست ببیند، و نه می گذارد عاشق چیزی جز معشوق را ببیند، و به چیزی جز او بیندیشد. اگر این حجاب برداشته شود، آن وقت است که عاشق، هم می تواند معشوق را، آنچنان که هست، مشاهده کند و هم جز معشوق را ببیند. در آن صورت آینه عقل او واقع نما، و او واقع بین می گردد.

در ذیل آیه ۳۳ از سوره یوسف، که در مورد ماجرای دعوت زلیخا از زنان مصر برای دیدن حضرت یوسف است، روایتی از امام باقر علیه السلام نقل گردیده که مانعیت و حجاب بودن عشق از شناخت را مطرح کرده است. اجمال ماجرا این است که داستان عشق مفرط زلیخا به یوسف در مصر پیچیده بود، و زنان مصر زلیخا را ملامت می کردند که چگونه ملکه مصر عاشق غلام خود شده عشق، او را از خود بی خود کرده است؟! قرآن کریم، ماجرا را این طور تعریف می کند:

«وَ قَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُرَ وِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلَـلٍ مُّبِینٍ.[۱]

گروهی از زنان مصر گفتند که همسر عزیز مصر از غلام خود کام می جوید؛ مهر غلام به ژرفای دلش نفوذ کرده است. ما او را در گمراهی آشکاری می بینیم» .

در توضیح جمله  «قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا»  امام باقر علیه السلام می فرماید:

قَد حَجَبَها حُبُّهُ عَنِ النّاسِ فَلَا تَعقِلُ غَیرَهُ.  و الحِجابُ هُوَ الشَّغافُ، و الشَّغافُ هُوَ حِجابُ القَلبِ.[۲]

«شغاف» عبارت از حجاب قلب است. و مقصود از  «شَغَفَهَا حُبًّا»  این است که محبت و علاقه یوسف همچون پرده ای دل زلیخا را فرا گرفته است و حجابی میان زلیخا و دیگران گردیده که جز یوسف را نمی شناسد.

تا این جای داستان نشان می دهد که وقتی غبار هوس، آینه عقل را تیره کرد و حجاب عشق جلو دیده عقل را گرفت، عاشق چنان از خود بی خود می شود که به هیچ چیز جز معشوق نمی اندیشد؛ نه به فکر آبرو و حیثیت خود است و نه در اندیشه دنیا و آخرتش.

از این جا به بعد نکته دقیق تر و جالب تری در مورد شناخت شناسی و موانع شناخت در این داستان آمده است و آن این که، گاه می شود عشق، کار قوی ترین داروهای مخدر را انجام می دهد و چنان حواس ظاهر را تحت تأثیر خود قرار می دهد که انسان با دست خود بدن خود را قطعه قطعه می کند، ولی احساس درد نمی نماید!

«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیهِنَّ...»

زلیخا وقتی دید سخت مورد ملامت و سرزنش زنان مصر واقع شده است، برای این که دلیل عشق خود را به آنان بگوید، مجلس با شکوهی ترتیب داد و ملامت کنندگان را دعوت کرد. هنگامی که میهمانان چاقو در دست مشغول خوردن ترنج بودند، زلیخا دستور داد که یوسف وارد مجلس شود.

«فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ وَ قُلْنَ حَـشَ لِلَّهِ مَا هَـذَا بَشَرًا إِنْ هَـذَآ إِلَا مَلَک کرِیمٌ.[۳]

وقتی چشم مدعوین به جمال زیبا و دل ربای یوسف افتاد، زیبایی و جذابیت او چنان بزرگ و با شکوه در دیده آنان جلوه کرد که [از خود بی خود شده، به جای ترنج] دستهای خود را بریدند و [بی اختیار] گفتند: پاک است خدا، این از جنس بشر نیست [که بشر به این زیبایی نمی تواند بود] این، قطعا فرشته ای بزرگوار است!» .

زنان مصر نیز گرفتار همان بلایی شدند که بر سر زلیخا آمد. دست خود را بریدند و لباس هایشان خون آلود شد، ولی جذبه جمال یوسف مانع از آن گردید که چاقو و ترنج و دست بریده و لباس خون آلود خود را ببینند و یا این که حتی احساس درد کنند! و این همان است که پیامبر اسلام(ص) فرمود:

حُبُّک لِلشَّی ءِ یعمِی ویصِمُّ.[۴]علاقه تو نسبت به چیزی، تو را کور و کر می کند.

و چه زیبا و دقیق امیر المؤمنین علیه السلام فرموده است که:

مَن عَشِقَ شَیئا أعشی بَصَرَهُ و أمرَضَ قَلبَهُ، فَهُوَ ینظُرُ بِعَینٍ غَیرِ صَحِیحَةٍ ویسمَعُ بِاُذُنٍ غَیرِ سَمِیعَةٍ، قَد خَرِقَتِ الشَّهَواتُ عَقلَهُ و أماتَتِ الدُّنیا قَلبَهُ.[۵]کسی که عاشق چیزی شود، عشق، دیده اش را [از دیدن عیوب معشوق] نابینا و دل او را بیمار می سازد. پس او با دیده ای ناسالم می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود. هوس ها عقلش را معیوب کرده، محبت دنیا دلش را میرانده است.

در این حدیث موانع حسی و عقلی و قلبی شناخت، یکجا و به طور دقیق مطرح شده است.

ابتدا می فرماید:  مَن عَشِقَ شَیئا أعشی بَصَرَهُ...  عشق حواس عاشق را تحت تأثیر خود قرار می دهد و در نتیجه چشم عاشق عیب های معشوق را نمی بیند و گوش عاشق زشتی های معشوق را نمی شنود.[۶]

سپس می فرماید:  قَد خَرِقَتِ الشَّهَواتُ عَقلَهُ...  شهوتها و هوسها عقل عاشق را معیوب و شناخت های عقلی را از او سلب می کند.

و در پایان می فرماید:  أماتَتِ الدُّنیا قَلبَهُ؛  حب دنیا دل عاشق را می میراند، و با مردن دل، احساسات و شناخت های قلبی در وی می میرد.

در حدیثی دیگر از امیر المؤمنین علیه السلام آمده است:

إنَّک إن أطَعْتَ هَواک أصَمَّک و أعماک و أفسَدَ مُنقَلَبَک و أرداک.[۷]اگر از هوس خود فرمان بری، تو را کر و کور می کند و آینده ات را تباه می سازد و به پستی ات می کشاند.

در حدیثی دیگر امام می فرماید:

الهَوی شَرِیک العَمی.[۸]هوس شریک کوری است.

یعنی همان طور که کوری مانع دیدن حسی است، هوس نیز مانع دیدار عقلی است؛ بنا بر این، هر دو در مانع شناخت بودن شریک اند.

انواع موانع شناخت های عقلی

چنانکه گذشت، موانع شناخت های حسی را به چهار دسته تقسیم کردیم: موانع شناخت، موانع درست شناختن، موانع موقت و موانع دائم؛ و گفتیم که همین تقسیم، عینا در مورد موانع شناخت های عقلی جاری است. به این معنی که گاه مانع به قدری قوی است که عقل هیچ درک نمی کند و گاه به گونه ای است که درست درک نمی کند. گاه مانع موقت و قابل زوال است و گاه مانعیت آن دائمی و غیر قابل زوال است.

نابینایی دیده عقل

نوع اول از موانع شناخت های عقلی موانعی است که دیده عقل را نابینا و قدرت ادراک را از آن سلب می کند. اگر غبار هوس بسیار باشد، آینه عقل، سخت زنگار می گیرد و دود تیره هوس نمی گذارد چراغ عقل روشن بماند و در نتیجه دیده عقل نابینا می شود، بلکه گاه (همان طور که در داستان مهمانی زلیخا گذشت) دیده حس نیز کور می شود.

ضعف دیده عقل

نوع دوم از موانع شناخت های عقلی، موانعی است که موجب ضعف دیده عقل می گردد. اگر غبار هوس اندک باشد، زنگار آینه فکر نیز اندک است. در این صورت چراغ اندیشه می تواند از میان دوده های هوس سوسو کند، و دیده عقل، هر چند نمی تواند حقیقت را به درستی ببیند، ولی می تواند به طور ضعیف و ناقص با حقیقت آشنا شود.

موانع قابل رفع

نوع سوم از موانع شناخت های عقلی، موانعی است که به طور موقت دیده عقل را نابینا می کند. اگر غبار هوس به حدی نباشد که موجب فساد جوهر آینه عقل شود، این آینه قابل غبارروبی و پاکسازی است. در این صورت موانع شناخت، قابل رفع و نابینایی دیده عقل، موقت است.

موانع غیر قابل رفع

نوع چهارم از موانع شناخت های عقلی، موانعی است که به طور دائم دیده عقل را نابینا می سازد.

اگر غبار هوس به حدی باشد که موجب فساد جوهر آینه عقل شود، این آینه، قابل پاکسازی نیست و در این صورت موانع شناخت غیر قابل رفع و نابینایی دیده عقل همیشگی است.

به عبارت دیگر، تا وقتی هوس (چه در قالب عشق و محبت و شهوت و چه در قالب غضب و کینه و نفرت) در آغاز کار است و هنوز به صورت عادتِ ثابت و ملکه راسخ نفسانی در نیامده، جوهرِ آینه عقل، فاسد نشده است و این آینه قابلیت پاکسازی و صیقل یافتن را دارد و مانعیت آن از شناخت، موقتی است. ولی اگر هوسرانی آن قدر تکرار شد که شهوت و غضب به صورت عادت ثابت و ملکه راسخ نفسانی درآمد، جوهر آینه عقل فاسد می شود و قابلیت پاکسازی و صیقلی شدن را از دست می دهد و مانع آن از شناخت همیشگی می گردد.

قبلاً نمونه هایی از غلبه عشق و مانعیت آن از شناخت های حسی و عقلی آوردیم و اینک نمونه ای از غلبه کینه و نفرت و مانعیت موقت یا دائم آن را از شناخت های عقلی نقل می کنیم.

در حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام آمده است:

الحِدَّةُ ضَرْبٌ مِنَ الجُنُونِ ؛ لِأنَّ صاحِبَها یندَمُ، فَإن لَم یندَمْ فَجُنُونُهُ مُستَحکمٌ.[۹]خشم، نوعی از دیوانگی است ؛ چون شخصِ خشمگین، پس از فرو نشستن غضب از کرده خود پشیمان می شود و اگر پشیمان نشود معلوم می گردد که جنون او پابرجا و دائمی است.

امام علیه السلام می فرماید که «خشم و عصبانیت نوعی دیوانگی است». دیوانگی انواعی دارد: «الجُنُونُ فُنُونٌ» که یک نوعش خشم و عصبانیت است. چرا؟ زیرا انسان در حال خشم کارهای نامعقولی انجام می دهد که پس از فرونشستن آتش خشم و به سر عقل آمدن از آنها نادم و پشیمان می گردد.

شخص عصبانی فریاد می زند، پا بر زمین می کوبد، ناسزا می گوید، می زند، می شکند و بالاخره هر کار ناشایسته ای که از دستش برآید انجام می دهد؛ ولی وقتی آرام گرفت و خشمش برطرف شد، از خود و کارهای خود شرم می کند و به خود می گوید: مثل این که دیوانه شده بودم ! چرا چنین کردم ؟ کاش این کارها را نکرده بودم!

ممکن است کسی بگوید که پشیمان شدن پس از خشم، عمومی نیست؛ بسیاری از مردم، عصبانی می شوند و کارهای ناشایسته ای انجام می دهند و پس از رفع عصبانیت، پشیمان هم نمی شوند، بلکه احیانا معتقدند که کار خوبی هم انجام داده اند! امام در این باره می فرماید:  فَإن لَم یندَمْ فَجُنُونُهُ مُستَحکمٌ  ؛ یعنی اگر پس از فرونشستن آتش خشم از کارهای ناشایسته ای که هنگام غضب انجام داده است پشیمان نشد و احساس شرم نکرد، معلوم می شود که دیوانگی اش قطعی و پابرجاست.

به سخن دیگر، خشم نوعی جنون است که گاه اَدواری و گاه دائمی است. اگر شخصِ خشمگین، پس از خاموش شدن شعله های خشم به سر عقل آمد و نادم شد، معلوم می شود که جنون او اَدواری است؛ و اگر نادم نشد، معلوم می شود که دیوانه درست و حسابی است!

تا این جا توضیح حدیث بود؛ اکنون ببینیم این حدیث چه ربطی با بحث ما دارد ؟

در این حدیث، خشم که یکی از مظاهر هوس در قالب کینه و نفرت است، به عنوان یکی از موانع شناخت های عقلی که انسان را تا مرز جنون جلو می برد، مطرح شده است. وقتی انسان عصبانی شد و آتش خشم در جان او شعله کشید و چهره او برافروخت، دودی که از این آتش برمی خیزد، جلوی روشنایی چراغ عقلش را می گیرد. این دود ابتدا اندک و مانعیت آن از نور عقل ضعیف است، ولی به تدریج که حجم این دود افزایش می یابد، روشنایی چراغ عقل کمتر و کمتر می شود تا آن جا که خاموش گردد.

خاموش شدن چراغ عقل در اثر دود خشم نیز بر دو گونه است: موقت و دائم.

تا وقتی دود خشم موجب تیرگی و خرابی چراغ عقل نشده باشد، خاموشی این چراغ موقتی است، یعنی پس از فرونشستن خشم و پاک شدن چراغ و برکناری حجاب، چراغ عقل مجددا روشنایی می دهد؛ ولی اگر دود خشم به قدری زیاد باشد که در اثر آن چراغ عقل کاملاً تیره و جوهر این گوهر گران بهای انسانیت فاسد شود، خاموشی آن همیشگی خواهد بود و آدمی برای همیشه از استضائه از این چراغ محروم می گردد.

در آغاز، وقتی انسان خشمگین می شود و در اثر خشم نابجا، کار ناشایسته ای انجام می دهد، پس از برطرف شدن خشم، بلافاصله از کارهایی که در حال عصبانیت انجام داده است، پشیمان می شود. این پشیمانی، علامت آن است که خاموشی چراغ عقل موقت بوده است. در عین حال، خشم نابجا حکایت از بیماری اخلاقی شخص خشمگین می کند.

اگر این بیماری علاج نشود، خشم های پی در پی و ارتکاب کارهای ناشایسته ای که معلول و مقتضای آن است، به تدریج جوهر آینه عقل را فاسد می کنند، به گونه ای که دیگر قابل اصلاح و پاکسازی نخواهد بود. در این صورت، کینه و انتقام و خشم نابجا، ملکه راسخه نفسانی و طبیعت ثانویه انسان می گردد و هوس، در قالب نفرت، چنان بر آدمی غلبه می کند که او را به درنده ای خطرناک و دیوی خون آشام تبدیل می نماید. و از این پس نه تنها از کارهای ناشایسته ای که در حال خشم انجام داده است، شرمنده و پشیمان نمی شود، بلکه احساس لذت و سرور می کند و به آن می بالد!

منافقی که به آسانی آب خوردن، مردم بی گناه کوچه و بازار را ترور می کند و اتوبوس را با سرنشینان آن به آتش می کشد و زن باردار و کودک شیرخوار را با آتش خشمِ به اصطلاح انقلابی خود می سوزاند و احساس شرم و ناراحتی نمی کند، از ابتدا دیوسیرت و خون آشام نبوده است. او قبل از غلبه خشم و کینه ای چنین شوم، حتی از زدن یک سیلی نابجا احساس شرم و ناراحتی می کرد، ولی اکنون حجاب کینه چنان بر عقل او چیره شده و آینه عقلش چنان زنگار گرفته که ساده ترین معارف و شناخت های عقلی را از او سلب کرده است تا آن جا که نمی تواند بفهمد اگر او با یک نظام، مخالف است، کودک شیرخوار و زن باردار و مردم کوچه و بازار تقصیری ندارند. و نه تنها نمی تواند بفهمد، که به عکس می فهمد! و نه تنها احساس شرم و ندامت نمی کند، که احساس غرور و لذت می نماید! و این عملِ ناجوانمردانه و سبعانه را قهر انقلابی و جهاد، و خود را مجاهد می نامد!

این حالت علامت آن است که چراغ عقل فرو مرده، خاموشی آن دائمی است.

خلاصه

ذهن انسان همچون آینه ای است که حقایق عقلی را نشان می دهد. این آینه هر چه بی رنگ تر باشد، واقع نماتر است و هر چه زنگار آن بیشتر باشد، از واقع نمایی آن کاسته می گردد.

غباری که موجب زنگار گرفتن آینه عقل می شود، هوس است. هوس، گاه در صورت عشق و گاه در صورت کینه جلوه می کند.

عشق گاهی چنان ادراک را از انسان سلب می کند که انسان با دست خود، بدن خود را می بُرد و احساس درد نمی کند.

موانع شناخت های عقلی و قلبی، مانند موانع شناخت های حسی، به چهار دسته تقسیم می شود:

۱. موانعی که دیده عقل را نابینا می سازد. این موانع زنگارهای متراکمی است که در نتیجه طوفان هوس بر آینه عقل می نشیند.

۲. موانعی که دیده عقل را ضعیف می کند و نمی گذارد حقیقت را، آنچنان که هست، ببیند. این موانع زنگارهای اندکی است که در نتیجه غبارهای هوس بر آینه عقل نشسته است.

۳. موانعی که به طور موقت دیده عقل را نابینا می کند. این موانع، حجاب های هوس است که جوهر آینه عقل را فاسد نکرده است.

۴. موانعی که به طور دائم دیده عقل را نابینا می سازد. این موانع هوس هایی است که آینه عقل را فاسد کرده است.


[۱]یوسف: آیه ۳۰.

[۲]تفسیر القمّى: ج ۱ ص ۳۵۷.

[۳]یوسف: آیه ۳۱.

[۴]كتاب من لا یحضره الفقیه: ج۴ ص ۳۸۰ ح ۵۸۱۴.

[۵]نهج البلاغة: خطبه ۱۰۹.

[۶]در حدیث دیگرى از امیر المؤمنین علیه السلام آمده است: عَینُ المُحِبِّ عَمِیةٌ عَن مَعایبِ المَحبوبِ، و اُذُنُهُ صَمّاءُ عَن قُبحِ مَساوِیهِ (غرر الحكم: ح ۶۳۱۴).

[۷]غرر الحكم: ح ۳۸۰۷.

[۸]نهج البلاغة: نامه ۳۱.

[۹]نهج البلاغة: حكمت ۲۵۵.