امكان يا عدم امكان زوال ايمان

پرسش :

بر پايه برخی آيات و احاديث ، ايمان دو گونه است : پايدار و ناپايدار . ايمان پايدار ، ايمانى است كه تا هنگام مرگ ، همراه مؤمن است و ايمان ناپايدار ، همراهى آن با انسان ، موقّتى است و پس از مدّتى ، زايل مى گردد.
آيا اساسا ايمان ناپايدار ، حقيقتا ايمان است ؟ و آيا ايمان حقيقى ، قابل زوال است يا خير؟



پاسخ :

در اين باره ، چند نظر وجود دارد :

نظريه اوّل ، ايمان حقيقى قابل زوال است

علّامه مجلسى ، اين نظريه را به بيشتر متكلّمان نسبت داده است و در اين باره مى گويد :

متكلّمان ، در اين كه اگر كسى در واقع امر و حقيقتا ايمان بياورد ، آيا امكان كافر شدنش وجود دارد يا خير ، اختلاف دارند . در اين كه چنين شخصى تا زمانى كه واجد صفت ايمان باشد ، كافر شمرده نمى شود ، حرفى نيست . حرف در اين است كه : آيا ايمان ، با ضدّش و غير ضدّش ، از بين رفتنى است يا نه ؟ بيشتر متكلّمان برآن اند كه چنين چيزى ، شدنى است و بلكه واقع هم شده است ، به دليل اين كه از بين رفتن ضد با ضدّش يا مثل ضدّش (بنا بر عقيده به عدم اجتماع به امور مشابه) ممكن است ؛ براى اين كه از فرض وقوع چنين چيزى ، محال پيش نمى آيد و ظاهر آيات بسيارى ، بر آن دلالت مى كنند ، مثل اين فرموده خداوند متعال :  «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ[ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ] ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا ؛[۱]

كسانى كه ايمان آوردند ، سپس كافر شدند و باز ، ايمان آوردند ، سپس كافر شدند و آن گاه به كفر خود افزودند»  و اين فرموده خداوند متعال :  «يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تُطِيعُواْ فَرِيقًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَـبَ يَرُدُّوكُم بَعْدَ إِيمَـنِكُمْ كَـفِرِينَ ؛[۲]اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از فرقه اى از اهل كتاب فرمان بريد، شما را پس از ايمانتان، به حال كفر برمى گردانند»  .[۳]

افزون بر اين ، اگر ايمان حقيقى قابل زوال نباشد ، اصولاً توصيه نسبت به عوامل پايدارى ايمان و هشدار نسبت به آفات آن ، بى معناست ؛ زيرا ايمانِ حقيقى بر مبناى ياد شده ، حتما همراه با عوامل پايدارى آن است . از اين رو ، توصيه به آن ، تأكيد بر تحصيلِ حاصل است .

بنا بر اين ، همه متونى كه بر ملازمت عوامل پايدارى ايمان و مفارقت اسباب ناپايدارى آن تأكيد دارند ، دليل قابل زوال بودن ايمان حقيقى نيز هستند.

نظريه دوم ، ايمان حقيقى قابل زوال نيست

شيخ مفيد ، اين نظريه را به بسيارى از فقهاى اماميه ، محدّثان و متكلّمان نسبت مى دهد و نوبختيان و معتزله را مخالف اين نظريه معرّفى مى كند و مى گويد :

مى گويم : هر كس در روزى از روزگاران ، خداوند را بشناسد و در زمانى به او ايمان بياورد ، جز بر ايمان نخواهد مُرد و هر كس بر كفر به خداوند متعال از دنيا برود ، چنين كسى ، هرگز و لحظه اى به خدا ايمان نداشته است . اين نظر مرا ، احاديثى از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام تأييد مى كنند و فقها و محدّثان شيعى بسيارى همين نظر را دارند و بسيارى از متكلّمان در اقصا نقاط عالم اسلام ، بر همين نظرند . نوبختيان ـ كه رحمت خدا بر آنان باد ـ با آن مخالف اند و اهل اعتزال هم با آنان هم رأى اند .[۴]

امّا علّامه مجلسى ، اين نظريه را به برخى از متكلّمان ، نسبت داده است .[۵]

ظاهرا نخستين بار ، سيّدِ مرتضى علم الهدى ، اين نظريه را ابراز داشته و پس از او ابو اسحاق نوبختى ، شيخ طوسى ، طَبْرِسى ، ابوالفتوح رازى ، علّامه حلّى و سپس شيخ حرّ عاملى[۶]از او پيروى كرده اند . سيّد مرتضى چنين گفته است :

به اجماع ، ثابت شده كه مؤمن ، سزامند ثواب دائمى است و [از سوى ديگر ، ]باطل بون حبط عمل را هم كه بيان كرديم ، و چون اين دو ثابت شد ، ناگزير ، مؤمنِ به خداى متعال و پيامبرش ، بايد به ايمانش وفادار باشد و روا نيست كه كافر شود ؛ زيرا اگر كافر شود ، اجماع بر اين است كه كفر ، كيفر دائمى ندارد . چنين چيزى ، منجر به اجتماع ثواب و كيفر دائمى مى شود .[۷]

توضيح مطلب ، اين كه بر مبناى نظر سيّدِ مرتضى رحمه الله ايمان ، علّت ثواب دائم ، و كفر ، علّت عِقاب دائم است و با عنايت به اين كه جمع ميان ثواب دائم و عقاب دائم ، عقلاً محال است ، بايد گفت : ايمان حقيقى ـ كه موجب ثواب دائم است ـ قابل زوال نيست ، مگر اين كه قائل به «حبط» شويم ؛ يعنى بگوييم كه عروض «كفر» پس از «ايمان» ، موجب از بين رفتن ثواب دائم مى گردد . اين مطلب نيز باطل است ؛ زيرا لازمه آن ، اين است كه كسى كه خوبى و بدى او برابر است ، مانند كسى باشد كه هيچ كارى انجام نداده است و يا اگر بدى هاى او بيش از كارهاى نيك اوست ، مانند كسى باشد كه هيچ كار نيكى انجام نداده است و امورى از اين قبيل كه باطل و محال اند .[۸]

گفتنى است كه طرفداران اين نظريه ، بر پايه استدلالى كه بدان اشاره شد ، اطلاق «مؤمن» در آيات و احاديث را بر كسانى كه ايمان آنها موقّتى است ، مَجازى مى دانند ، مانند آنچه در قرآن درباره منافقان آمده است :

«قَالُواْ ءَامَنَّا بِأَفْوَ هِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ .[۹]

با دهانشان گفتند : «ايمان آورديم» ، در حالى كه دل هايشان مؤمن نبود»  .

نقد نظريه دوم

اين نظريه ، مبتنى بر اين مبناست كه ايمان حقيقى ، علّت تامّه ثواب ابدى است و عقلاً ممكن نيست كه خداوند متعال ، پاداش ايمان و عمل به مقتضاى آن را به وسيله «كفر» و اعمال ناشايست از بين ببرد ؛ ليكن اين مبنا صحيح نيست و متون فراوانى از جمله آيه زير به روشنى دلالت بر بطلان آن دارند :

«وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَـلـءِكَ حَبِطَتْ أَعْمَــلُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ وَأُوْلَـلـءِكَ أَصْحَـبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَــلِدُونَ .[۱۰]

و كسانى از شما كه از دين خود برگردند و در حال كفر بميرند ، آنان ، كردارهايشان در دنيا و آخرت، تباه مى شود، و ايشان اهل آتش اند و در آن ، ماندگار خواهند بود»  .

همچنين ، استدلال به اجماع براى اثبات اين كه مؤمنْ استحقاق پاداش دائم دارد ، با عنايت به اختلافى بودن مسئله ، بويژه اين كه بيشتر متكلّمانْ مخالف اين نظريه اند ، صحيح نيست ؛ امّا آنچه براى اثبات بطلان «حبط» از نظر عقلى بدان استناد شده ، صحيح نيست و مشروح بحث در اين باره ، ذيل عنوان «عمل» در همين دانش نامه خواهد آمد ، إن شاء اللّه !

نظريه سوم، تفكيك ايمانِ مستند به علم قطعى از ايمانِ مستند به ظنّ قوى

علّامه مجلسى ، پس از طرح مباحث كلامى مربوط به اين نظريه ، در بحار الأنوار مى گويد :

اگر در ايمان ، به گمان (حاصل از تقليد و غير آن) بسنده شود ، ترديدى نيست كه تبديل ايمان به كفر ، شدنى خواهد بود ؛ امّا اگر در ايمان ، علم يقينى شرط باشد ، تبديل آن به كفر ، مشكل است ... . آرى ! اگر يقين در ايمان شرط باشد و آن هم ، به عقيده قطعى تغييرناپذير منطبق با واقع تفسير گردد ، از بين رفتنى نخواهد بود . [اگر از بين رفت] پس ، از زوال چنين ايمانى ، معلوم مى شود كه آن شخص ، در واقع ، مؤمن نبوده است ؛ امّا اعتبار اين سخن ، جاى حرف دارد .[۱۱]

ايشان ، نظر خود را در مرآة العقول با توضيح بيشترى بيان كرده ، مى گويد :

حقيقت اين است كه ايمان ، هر گاه به حدّ يقين برسد ، زايل شدنى نخواهد بود ، امّا رسيدن آن به حدّ يقين ، بسيار اندك است . تكليف كردن عموم مردم ، به رساندن ايمان به يقين نيز حرجى است ؛ بلكه ظاهر اين است كه در ايمان بيشتر مردم ، گمان قوى اى كه جان آدمى به آن آرامش پيدا كند ، كافى است ، و البته از بين رفتن چنين ايمانى ، ممكن است ايمان ـ همان گونه كه دانستى ـ مراتب بسيار دارد كه از ميان رفتن برخى از آن مراتب و بازگشت به شك و حتّى رسيدن به مرتبه انكار ، ممكن است و اين ، در ايمان به معاد است .

برخى از مراتب ايمان ، از ميان رفتنى نيست ، نه با گفتار ، نه با عمل ، و نه در باور . برخى از آن مراتب ، در گفتار و عملْ زايل شدنى است ، امّا در باور ، ماندگار است ؛ مثل كافرانى كه به درستى رسالت پيامبر معتقد بودند (همچون ابو جهل و امثال او) و به دليل غرض هاى تبهكارانه و خواست هاى دنيايى ، با پيامبر صلى الله عليه و آله دشمنى كردند و شديدا منكر رسالت او شدند . بسيارى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله ، نصب على عليه السلام را به مقام ولايت در روز غدير به چشم ديدند و صراحت كلام پيامبر صلى الله عليه و آله را در جاهاى بسيارى به گوش شنيدند ، امّا بدبختى و دنيادوستى بر آنها سايه انداخت و آن را منكر شدند .[۱۲]

مقصود علاّمه مجلسى از «يقين» ، به قرينه مقابله با «ظن» ، همان علم قطعى است . بنا بر اين ، ايشان ، ظنّ قوى و اطمينان آور را هم در تحقّق ايمان ، كافى مى داند و بر اين باور است كه ايمان ، اگر مستند به «علم» باشد ، از آن جا كه تبديل «علم» به «جهل» ممكن نيست ، زوال ايمان به اين معنا نيز ممكن نيست ؛ امّا اگر ايمان ، مستند به ظنّ قوى باشد ، قابل زوال است . ليكن ايشان در ادامه سخن مى گويد :

اگر در ايمان ، جزم هم شرط باشد ، از آن جا كه علاوه بر معرفت قلبى ، اعتراف زبانى و نيز عدم صدور عملى ـ كه موجب كفر مى گردد ـ ، شرط تحقّق و تداوم آن است ، زوال ايمان از طريق انكار زبانى و يا ايجاد اسباب كفر ، امكان پذير است .[۱۳]

بر اين اساس ، هر چند مرحوم مجلسى در بحار الأنوار و در بخش نخست مطالب خود در مرآة العقول ، ايمانِ مستند به علم قطعى را غير قابل زوال مى داند ؛ ليكن با عنايت به آنچه در مرآة العقول ، در تفسير ايمان آورده ، بايد گفت نظر نهايى ايشان با نظر بيشتر متكلّمان ، تفاوتى ندارد .

نظريه چهارم ، درجات والاى ايمان ، غير قابل زوال است

ظاهرا نظريه صحيح در مسئله مورد بحث ، همين نظريه است كه به روشنى مى توان آن را از روايات اهل بيت عليهم السلام استنباط كرد ، چنان كه در روايتى به سند معتبر از امام باقر و يا امام صادق عليهماالسلام آمده :

إنّ اللّه خلق خلقا للإيمان لازوال له ، وخلق خلقا للكفر لا زوال له و خلق خلقا بين ذلك و استودع بعضهم الإيمان ، فإن يشأ أن يتمّه لهم أتمّه ، و إن يشأ أن يسلبهم إيّاه سلبهم .[۱۴]

خداوند ، آفريدگانى را براى ايمان ، به گونه اى آفريده كه [ايمانشان] از ميان رفتنى نيست و براى كفر نيز آفريدگانى را چنان پديد آورده كه آن [كفر] هم زوال پذير نيست و در اين ميان ، آفريدگانى را پديد آورده و در برخى از آنها ، ايمان را به وديعه گذاشته است . اگر بخواهد آن را برايشان كامل كند ، كامل مى كند و اگر بخواهد از آنها سلب كند ، سلب مى كند .

و در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است .

إنَّ اللّهَ ... جَبَلَ بَعضَ المُؤمِنينَ عَلَى الإِيمانِ فَلا يَرتَدّونَ أبَدا ، ومِنهُم مَن اُعيرَ الإِيمانَ عارِيَّةً ، فَإِذا هُوَ دَعا وألَحَّ فِى الدُّعاءِ ماتَ عَلَى الإِيمانِ .[۱۵]

خداوند ... ، طبيعت برخى از مؤمنان را چنان بر ايمان سرشته كه هرگز مرتد نمى شوند ، و براى برخى ديگر ، ايمان را به عاريت گذاشته كه اگر دعا كند و اصرار بورزد ، بر ايمان خواهد مُرد .

اين دو روايت به روشنى دلالت دارند بر اين كه انسان در سير تكاملى خود ، گاه در اثر مجاهدت به مرتبه والايى از ايمان دست مى يابد كه ديگر ، قابل زوال نيست ، بدين معنا كه خداوند متعال ، مصونيت وى را از لغزش ، تضمين مى كند . در چنين مرتبه اى ، ايمان ، جزء لاينفكّ طبيعت انسان مى گردد و بدين سان ، آفرينش او در جهت ايمانى پايدار قرار مى گيرد .

به عكس ، گاه انسان در نتيجه كارهاى ناشايست به نقطه اى از كُفر مى رسد كه اين صفت ، ضميمه ذات او مى گردد و آفرينش او در جهت كُفرى پايدار كه هرگز روى سعادت را نخواهد ديد ، قرار مى گيرد . بر پايه اين نظريه ، اگر ايمان حقيقى تا به درجه اى از كمال نرسد كه جزء طبيعت انسان گردد ، قابل زوال است و هنگامى كه به درجه مورد اشاره رسيد ، قابل زوال نيست ؛ امّا نه به دلايلى كه علم الهُدى بدان استناد جسته است ، و نه بدان جهت كه علم قطعى محال است كه به جهل مبدّل گردد ، و نه بر اساس تفصيل ميان ايمانِ مستند به علم قطعى و ايمانِ مستند به ظنّ قوى ، چنان كه علّامه مجلسى آورده است ؛ بلكه به دليل آن كه وقتى ايمان كمال يافت ، مؤمن ، مصونيت الهى مى يابد .


[۱]. نساء : آيه ۱۳۷ .

[۲]. آل عمران : آيه ۱۰۰ .

[۳]. بحار الأنوار : ج ۶۹ ص ۲۱۴ .

[۴]اوائل المقالات للمفيد (المطبوعة في ج ۴ من كتب المؤتمر) : ص ۸۳ .

[۵]. بحارالأنوار : ج ۶۹ ص ۲۱۴ .

[۶]. ر . ك : رسائل الشريف المرتضى : ج ۲ ص ۳۲۸ و ج ۱ ص ۶۳ ، التبيان في تفسير القرآن : ج ۱ ص ۱۹۲ ، المصنّفات الأربعة : ص ۵ ـ ۳۷۱ ، روض الجنان فى تفسير القرآن : ج ۱ ص ۲۱۳ .

[۷]. شرح جمل العلم و العمل : ص ۱۵۹ .

[۸]. ر . ك : رسائل الشريف المرتضى : ج ۲ ص ۳۲۸ و ج ۱ ص ۱۶۳ .

[۹]. مائده : آيه ۴۱ .

[۱۰]. بقره : آيه ۲۱۷ .

[۱۱]. بحار الأنوار : ج ۶۹ ص ۲۱۸ .

[۱۲]مرآة العقول : ج ۱۱ ص ۲۴۲ .

[۱۳]. مرآة العقول : ج ۱۱ ص ۲۴۲ .

[۱۴]. ر . ك : الكافي : ج ۲ ص ۴۱۷ ح ۱ .

[۱۵]ر . ك : الكافي : ج ۲ ص ۴۱۹ ح ۵ .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت