ديدگاه ها در باره تسبيح و تحميد عمومى موجودات

پرسش :

اين است كه مقصود از تسبيح و تحميد همه موجودات ، چيست . آيا حيوانات ، گياهان و جمادات ، شعور دارند و آفريدگار خود را مى شناسند كه او را تسبيح بگويند ؟ آيا مقصود از تسبيح عمومى موجودات ، چيزى غير از مفهوم ظاهرى آن است ؟ و به تعبير ديگر ، آيا نسبت دادنِ تسبيح و تحميد به همه موجودات ، حقيقت است يا مجاز ؟



پاسخ :

در پاسخ اين سؤال ، دو نظر وجود دارد :

۱ . زبان حال بودنِ آيات و احاديث تسبيح

جمعى با بعيد شمردنِ وجودِ شعور و معرفت در همه موجودات ، ظواهر آيات و احاديثى را كه بر تسبيح و تحميد همه موجودات دلالت دارند ، تأويل كرده اند و گفته اند كه مقصود ، زبان «حال» آنهاست ، نه زبان «قال» آنها . امين الدين طَبْرِسى در تفسير آيه ۴۴ از سوره اِسراء مى گويد :

معناى تسبيح در اين جا ، دلالت كردن بر يكتايى و دادگرى خداست و اين كه او در الوهيت و خدايى ، شريك ندارد ، و اين به منزله تسبيح لفظى است ، و چه بسا كه تسبيح از طريق دلالت ، قوّت بيشترى داشته باشد ؛ چون منجر به علم مى شود  «و هيچ چيزى نيست ، مگر آن كه او را با ستايش ، تسبيح مى گويد»  ، يعنى هيچ موجودى از موجودات نيست ، مگر اين كه با آفرينش خود ، خداوند متعال را تسبيح و ستايش مى گويد ؛ چرا كه هر موجودى ، جز خداى قديم ، حادث است و به بزرگداشت خدا فرا مى خواند ؛ زيرا نيازمند به سازنده اى دارد كه خود ، مصنوع صنع خويش نباشد . بنا بر اين، موجود حادث ، دليل بر موجودى قديم است كه از ماسواى خويش بى نياز است و آنچه بر موجودات حادث مى گذرد ، بر او نمى گذرد .[۱]

۲ . حقيقى بودن آيات و احاديث تسبيح

جمعى از محقّقان ، ضمن ردّ استبعاد اهل تأويل ، ظاهر مفاد آيات و احاديث مورد بحث را پذيرفته اند[۲]و معتقدند كه همه موجودات ، داراى مرتبه اى از شعور و معرفت اند و همه آنها حقيقتا آفريدگار خود را تسبيح و تحميد مى گويند . علّامه طباطبايى در تفسير آيه مورد اشاره مى گويد :

تسبيح به معناى تنزيه با گفتار كلامى است و حقيقت كلام هم عبارت است از كشف ما فى الضمير با نوعى اشاره و دلالت به آن . منتها انسان چون نتوانست تمام آنچه را كه مى خواهد و در ضمير خويش دارد ، از طريق تكوين بيان كند ، لاجرم به استفاده از الفاظ يعنى اصواتى كه براى دلالت بر معانى وضع شده اند، پناه برد و با آنها ما فى الضمير خود را بيان كرد و بدين ترتيب ، اين شيوه براى تفهيم و تفهّم ، مرسوم شد . البتّه گاه براى بيان برخى مقاصد خود ، از اشاره دست و سر و غيره و همچنين نوشتن يا نصب علامت كمك گرفت.

به طور كلّى ، هر چيزى كه معناى مورد نظرى را بيان كند ، گفتار و كلام است ، و اگر موجودى با وجود خويش اين معنا را برساند ، اين خود ، گفتار و سخن گفتنى از جانب اوست ، هر چند با صوت شنيدنى و لفظ وضع شدنى نباشد . دليل بر اين سخن ، آن است كه قرآن كريم ، كلام و گفتار و امر و نهى و امثال اينها را كه معناى كشف [و بيان] مقاصد دارند ، به خداى متعال نسبت مى دهد ، در صورتى كه اينها از نوع گفتار و كلامى نيستند كه ما انسان ها ـ كه با زبان هاى گوناگون سخن مى گوييم ـ ، با آن آشنا هستيم ؛ امّا خداوند سبحان آنها را گفتار و كلام ناميده است.

در اين موجودات كه ما مشاهده مى كنيم ، يعنى آسمان و زمين و هر آنچه در آسمان و زمين است ، خصوصيتى وجود دارد كه آشكارا از يكتايى خداوندگارشان و وارستگى او از هر عيب و نقصى پرده برمى دارد . بنا بر اين ، خداوندِ پاك را تسبيح مى گويند . آن خصوصيت ، اين است كه اين موجودات ، فى نفسه ، در ذات و صفات و احوال خود ، نيازمند محض و محتاج صِرف به خداوند متعال هستند و همين نيازمندى ، قوى ترين دليل بر وجود كسى است كه اين موجودات به او نياز دارند و بدون او از خود هيچ ندارند و هرگز از او جدا نمى شوند . پس ، هر يك از اين موجودات ، با نياز وجودى خويش و نقصى كه در ذات خود دارد ، از ايجادكننده خود كه وجودش كامل و ذاتش كاستى ندارد ، خبر مى دهد . همچنين با ارتباطى كه با ديگر موجودات دارد و از آنها براى كامل ساختن وجود خويش و رفع نقايص ذاتش كمك مى گيرد ، بيان مى دارد كه او به وجود آورنده اى دارد كه خداوندگار اوست و در هر چيزى تصرّف مى كند و گرداننده كار ، اوست ... .

شايد بگويى : صِرف پرده برداشتن از منزّه بودن ، تسبيح ناميده نمى شود ؛ بلكه زمانى به آن تسبيح مى گويند كه توأم با قصد باشد و قصد كردن هم از توابع حيات است ، در حالى كه اغلب اين موجودات ، فاقد حيات اند ، مانند زمين و آسمان و انواع جمادات . پس چاره اى نيست ، جز آنكه تسبيحگويى آنها را حمل بر مجاز كنيم ؛ يعنى تسبيح آنها عبارت است از : دلالت كردن اين موجودات بر حسب وجودشان ، بر منزّه بودن پروردگارشان.

در پاسخ مى گويم : سخن خداوند متعال ، اين معنا را مى فهماند كه علم در همه موجودات ، با جريان خلقت ، جريان دارد . پس هر موجودى به مقدار بهره اش از وجود ، بهره اى از علم دارد . البتّه لازمه اين مطلب ، آن نيست كه همه موجودات ، از نظر علم ، يكسان باشند يا علم همه آنها از يك جنس و يك نوع باشد يا همه آنچه را كه انسان مى داند ، هر يك از آنها نيز بداند و يا انسان به علمى كه نزد آن موجودات است ، پى ببرد . [در اين باره كه علم در همه موجودات عالم ، سارى و جارى است] خداوند متعال ، به نقل از اعضاى انسان مى فرمايد :  «قَالُواْ أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنطَقَ كُلَّ شَىْ ءٍ[۳]؛ گفتند ما را همان خدايى گويا كرد كه هر چيزى را گويا كرده است»  و مى فرمايد :  «فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَآ أَتَيْنَا طَـالـءِعِينَ[۴]؛ پس به آسمان ها و زمين فرمود : دلخواه يا ناخواه بياييد . آن دو گفتند : به دلخواه آمديم»  . آياتى كه اين معنا را مى رسانند ، بسيارند .

و چون چنين است ، هيچ آفريده اى در عالم هستى نيست ، مگر آن كه وجود خود را به نوعى ، ادراك مى كند و مى خواهد با وجود خود ، خويشتنِ نيازمند و ناقص خود را كه در بى نيازى و كمال پروردگارش قرار دارد ، اظهار نمايد . بنا بر اين، او خداوندگار خود را تسبيح مى گويد و او را از داشتن شريك و از هر گونه نقص و كاستى كه به وى نسبت داده مى شود ، منزّه و مبرّا مى دارد.

بدين سان ، روشن مى شود كه بر حمل تسبيح [آسمان ها و زمين] در آيه مورد بحث بر دلالت مجازى ، دليلى وجود ندارد ؛ زيرا مجاز ، در صورتى جايز است كه حمل بر حقيقت ، ناممكن باشد.

نظير اين سخن ، سخن بعضى ديگر است كه گفته اند: تسبيح بعضى از اين موجودات ، همچون فرشتگان و انسان هاى مؤمن ، تسبيح زبانى و حقيقى است و تسبيح بعضى ديگر از آنها تسبيح به زبان حال و مجازى است ، مانند موجودات بى جان كه با وجود خود ، بر هستى خداوند ، دلالت دارند . لفظ تسبيح در اين آيه بر سبيل عموم مجاز به كار رفته است . ضعيف بودن اين سخن ، پيش تر روشن شد .

حقيقت ، آن است كه تسبيح همه موجودات ، تسبيحى حقيقى و گفتارى است ، منتها گفتارى بودن آن ، چنان كه پيش تر اشاره شد ، مستلزم اين نيست كه حتماً با الفاظ قراردادى و اصوات شنيدنى باشد . در آخر جلد دوم اين كتاب ، سخنى در باره «كلام» گذشت كه در اين جا سودمند است.

پس ، اين فرموده خداوند متعال كه :  «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَـوَ تُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَن فِيهِنَّ ؛ آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كه در آنهاست ، او را تسبيح مى گويند»  ، تسبيح حقيقى را براى آنها اثبات مى كند ؛ يعنى اين كه آسمان هاى هفتگانه و زمين و هر كه در آنهاست ، با وجود خود و با ارتباطشان با ديگر موجودات هستى سخن مى گويند و بيان مى دارند كه پروردگارشان از آنچه مشركان به او نسبت مى دهند ، يعنى داشتن شريك و جهات نقص ، منزّه است.

و اين سخن او كه :  «وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلَا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ ؛ هيچ چيزى نيست مگر آن كه او را با ستايش ، تسبيح مى گويد»  تسبيحگويى را به هر موجودى تعميم مى دهد . جمله قبلى هم با برشمردن آسمان هاى هفتگانه و زمين و هر موجودى كه در آنهاست ، همين معنا را بيان كرد ؛ امّا در اين آيه ستايش خداوند را بر تسبيح اضافه فرمود . پس مى فهماند كه هر موجودى ، همچنان كه خداوند متعال را تسبيح مى گويد ، او را ستايش هم مى كند و او را بر صفات و افعال زيبايش ثنا مى گويد.

همان طور كه در هر يك از اين موجودات ، چيزى از نياز و نقص وجود دارد كه به خود او باز مى گردد و چيزى از صنع زيباى خداوند و نعمت او در آنها وجود دارد كه منشأ آن ، خداست و از جانب او عطا شده است و همان گونه كه ظاهر ساختن اين موجودات در عرصه وجود ، خود ، به معناى اظهار نيازمندى و نقص آنها و نيز پرده برداشتن از منزّه بودن پروردگارشان از نياز و نقص است ـ كه اين ، همان تسبيح است ـ ، ظاهر ساختن اين موجودات نيز اظهار فعل زيباى خداوندگار آنهاست كه خود ، حكايت از اوصاف زيباى او دارد و اين ، همان حمد موجودات است ؛ زيرا حمد ، چيزى نيست ، جز ستايش براى فعل زيباى اختيارى . بنا بر اين، موجودات ، خداوند را هم تسبيح مى گويند و هم حمد مى كنند . اين است معناى اين سخن خداوند كه :  «وَ إِن مِّن شَىْ ءٍ إِلَا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ ؛ هيچ چيزى نيست ، مگر آن كه او را تسبيح و حمد مى گويد»  ... .

و اين خود ، بهترين گواه است بر اين كه مراد از تسبيح در آيه ، صِرف دلالت كردن موجودات به نفى شريك و جهات نقص از خداوند متعال نيست ؛ زيرا اين خطاب كه :  «وَ لَـكِن لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ؛ ليكن شما تسبيح آنها را نمى فهميد»  ، يا خطاب به مشركان است و يا به همه مردم ، اعم از مؤمن و مشرك ، در حالى كه مشركان هم ، به هر حال ، دلالت اشيا بر سازنده شان را مى فهمند ، در صورتى كه اين آيه مى گويد نمى فهمند و فهميدن را از آنها نفى مى كند.

نبايد به اين سخن بعضى ها گوش داد كه مى گويند : خطاب به مشركان است ؛ چون به خاطر تدبّر نكردن آنها در آيات و كمتر بهره مند شدنشان از آنها فهمشان به منزله عدم فرض شده است .

همچنين نبايد به اين ادّعا اعتنا كرد كه مى گويد : چون مشركان برخى از مقصودهاى تسبيح را نمى فهميدند ، از باب غلبه ، به منزله كسانى تلقّى شده اند كه تمام آن را نمى فهمند. به اين ادّعا نبايد توجّه كرد ؛ زيرا وجود فهم را عدمْ فرض كردن يا بعض را همه قرار دادن ، با مقام احتجاج سازگار نيست ، در حالى كه خداوند سبحان در آيه قبلى ، مشركان را مخاطب قرار داده كه به حجّتش در باره تنزيه توجّه كنند و انگهى ، كلام خداوند متعال ، اين نوع مسامحه از باب تغليب و مانند آن را بر نمى تابد ... .

پس ، حقيقت آن است كه تسبيحى كه آيه شريف ، آن را براى هر موجودى ثابت مى داند ، تسبيح به معناى حقيقى آن است . در كلام خداوند متعال به تكرار ، اين معنا براى آسمان ها و زمين و هر موجودى كه در آسمان ها و زمين است ، اثبات شده است و در اين ميان ، مواردى وجود دارد كه جز تسبيح حقيقى را بر نمى تابد ، مانند اين آيه شريف :  «وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ[۵]؛ و كوه ها و پرندگان را همراه با داوود به نيايش وا داشتيم»  و اين سخن او كه :  «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَ الْاءِشْرَاقِ[۶]؛ ما كوه ها را با او مسخّر ساختيم كه شامگاهان و بامدادان ، خدا را نيايش مى كردند»  و نزديك به اين آيه است اين سخن خداوند كه :  «يَـجِبَالُ أَوِّبِى مَعَهُ وَ الطَّيْرَ[۷]

؛ اى كوه ها! با او [در تسبيح خدا ]همصدا شويد و اى پرندگان! [شما نيز همنوا شويد]»  . معنا ندارد كه اينها را حمل بر تسبيح آنها به زبان حال كرد.

و سخن خدا كه :  «إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا ؛ همانا او بردبار و آمرزگار است»  ، يعنى : خداوند ، مهلت مى دهد و در كيفر دادن ، شتاب نمى ورزد و كسى را كه به درگاه او توبه كند و باز گردد ، مى آمرزد . اين دو صفت بر منزّه بودن خداوند متعال از هر گونه نقصى دلالت دارند ؛ زيرا لازمه بردبارى ، اين است كه بيم از دست دادن چيزى را نداشته باشد و لازمه آمرزش ، اين است كه از آمرزيدن و افاضه رحمت ، متضرّر نشود . پس ، پادشاهى و خداوندگارى او ، هيچ نقص و زوالى نمى پذيرد . بعضى در توجيه اين كه آيه شريف به اين دو صفت ختم شده است ، گفته اند كه : اشاره است به اين كه انسان در ناتوانى اش از فهم اين تسبيحى كه همه موجودات و حتّى خودش (با تمام اركان وجودش) با رساترين بيان ، دائماً به آن مشغول اند ، خطاكار است و سزاوار است كه به سبب اين خطاكارى ، مؤاخذه شود ؛ ليكن خداوند سبحان به واسطه بردبارى و آمرزگار بودنش ، در مجازات كردن او شتاب نمى كند و اگر بخواهد ، عفو مى كند.

اين توجيه ، البتّه توجيه خوبى است و لازمه اش اين است كه انسان ، توانايى آن را داشته باشد كه اين تسبيح را از خودش و از ديگر موجودات بفهمد ... .[۸]

همچنين ايشان در تبيين احاديثى كه در باره متن تسبيح اشيا آمده ، مى گويد :

روايات در باره تسبيحگويى موجودات ، متنوّع و فراوان است . و شايد فهم اين روايات براى بعضى مشتبه شده باشد و پنداشته باشند كه اين تسبيح عمومى ، از قبيل لفظ و صوت است و همه اشيا براى خود زبان يا زبان هايى دارند كه همانند زبان ما آدميان ، داراى كلماتى وضع شده براى معانى اى هستند و براى نشان دادن و بيان ما فِي الضمير به كار مى روند ، منتها حواسّ ما اين زبان يا زبان ها را درك نمى كنند . اين پندار ، نادرست است .[۹]

چكيده مطالبى كه در تبيين تسبيح حقيقى اشيا گذشت ، به صورت زيبايى در اين اشعار به زبان فارسى آمده است :

گر تو را از غيب ، چشمى باز شد              با تو ذرّات جهان ، همراز شد

نطق آب و نطق خاك و نطق گِل                هست محسوسِ حواس اهل دل

جمله ذرّات ، در عالم ، نهان           با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصير و باهُشيم                  با شما نامحرمان ، ما خامُشيم

از جَمادى ، سوى جانِ جان شويد             غُلغُل اجزاى عالم بشنويد

فاش ، تسبيح جمادات آيدت           وسوسه تأويل ها بزدايدت .[۱۰]


[۱]مجمع البيان : ج ۶ ص ۶۴۵ .

[۲]يكى از اصول مسلّم تفسير قرآن ، اين است كه نمى توان از ظاهر الفاظ آيات آن عدول كرد ، مگر در صورت وجود حكم قطعى بر خلاف آن معناى ظاهر ، يا وجود دليل نقلى معتبر بر عدم اراده آن . بنا بر اين ، تنها با بعيد به نظر رسيدنِ مفاد ظاهرى آيات قرآن ، نمى توان آنها را تأويل كرد .

[۳]فصّلت : آيه ۲۱ .

[۴]فصّلت : آيه ۱۱ .

[۵]انبياء : آيه ۷۹ .

[۶]ص : آيه ۱۸ .

[۷]سبأ : آيه ۱۰ .

[۸]الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱۳ ص ۱۰۸ ـ ۱۱۲ .

[۹]الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱۳ ص ۱۲۳ .

[۱۰]مثنوى معنوى مولوى ، دفتر سوم .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت