اعجاز در هندسه ساختارى قرآن

پرسش :

قرآن در هندسه ی ساختاری، چگونه معجزه است؟



پاسخ :

قرآن كه جلوه اى از جمال بى مثال خداى نيكوخصال است ،[۱]افزون بر معانى والا، مشحون از زيبايى ها و دل ربايى هاى بى كران است كه جان و روان مخاطبان خويش را شاداب مى سازد. به گواهى تاريخ و اذعان سخن شناسان، دوستان و بيگانگان، متن قرآن، در شيوايى و رسايى بى بديل است. هندسه تركيبى كلمات آن و سبك ويژه و نوبنياد آن ، نه پيشينه اى داشته است و نه پسينه اى دارد.

زبان حقيقت گو و آواى دل ربا، بشارات آرام بخش و هشدارهاى بيدارگر، از قرآن چهره اى نمودار ساخته كه نام آوران عرصه سخن در برابر آن شگفتى نمايند و بگويند: «اين كتاب ، نه شعر است و نه نثر؛ قرآن، قرآن است».[۲]

خالد بن عُقبه اموى پس از دو بار تقاضاى قرائت قرآن از پيامبر گرامى اسلام و گوش سپردن به آيه (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسَنِ)،[۳]لب به اعتراف گشود كه اين سخن بشر نيست:

وَاللهِ إنّ لَهُ لَحَلاوَةً، و إنّ عليهِ لَطَلاوَةً، و إنّ أوَّلَهُ لَمُغدِقٌ، و إنّ آخِرَهُ لَمُثمِرٌ، و ما يقولُ هذا بَشرٌ.

به خدا سوگند كه از شيرينى و زيبايى خاصى برخوردار است. آغازش، بس گواراست و پايانش، پُربَروبار و اين سخن بشر نيست.[۴]نزول قرآن، مقارن با شكوفاترين روزگار عرب و هنگام رونق فصاحت و بلاغت در زبان عربى و سرزمين عربستان است. هنروران قوم تازى، در ماه هاى حرام، برجسته ترين شاهكارهاى ادبى و فرهنگى خويش را در نمايشگاه فرهنگى - هنرى بازار عكّاظ به نمايش مى گذاشتند و داوران و ناقدان سخن، برترين نمونه ها را گزينش و معرفى مى كردند. آن برگزيده ها ، بر ديوار كعبه آويخته مى شدند و مايه مباهبات پديدآورندگانشان به شمار مى رفتند. هفت قصيده، مشهور به «مُعَلّقات سبع»، از: امرؤ القيس، طَرَفة بن العبد، زُهَيربن ابى سُلْمى، لَبيد بن ربيعه، عَمرو بن كُلثوم، عَنْترة بن شَدّاد و حارث بن حِلِّزه،[۵]سروده هايى بودند كه فراتر از آنها كلامى در ادب و هنرعرب نبود. وقتى قرآن فرود آمد و آواى آن به گوش چكامه سرايان و سخن شناسان رسيد، سِحر بيان و محفل آرايى آن، چنان دل هاى آنان را مسخّر ساخت كه باشگاه ادبى آنان بى فروغ گرديد:[۶]

لبيد ، سراينده يكى از قصايد هفت گانه، وقتى با قرآن محمدى صلى اللَّه عليه و آله آشنا شد، آن سان دلداده آن شد كه ديگر شعر نگفت و فرصت خويش را پيوسته در تلاوت قرآن به سر مى كرد. وقتى از او پرسيدند كه: چرا شعر نمى گويى؟ گفت: «با وجود قرآن، ديگر نمى توانم شعر بگويم. اگر سخنْ اين است، گفته هاى ما همه هجو است. من آن اندازه از قرآن لذّت مى جويم كه بالاتر از آن، سخنى نمى شناسم».[۷]

وليد بن مُغيره مخزومى، امير سخن در ميان مشركان، وقتى سروش جان افزاى كلام پروردگار را شنيد، با تمام كين ورزى و دشمنى اش با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و پيام او، ناگزير، اعتراف كرد كه اين سخن، برتر از تراز سخن انسان است:

فَوَاللَّهِ ما هُوَ بِشِعرٍ وَ لا بِسِحرٍ و لا بِهَذّى جُنُونٍ، و اِنّ قَولَهُ مِن كَلامِ اللَّهِ... إنَّ لَهُ لَحَلاوَةً و إنَّ عَلَيهِ لَطَلاوَةً و إنَّ اَعلاهُ لَمُثمِرٌ و إنَّ أسفَلهُ لَمُغدِقٌ و إنَّه يَعلو و لا يُعْلى عَلَيهِ.[۸]

به خداوند سوگند كه آن ، نه شعر ، نه جادو و نه هذيان ديوانگى است. همانا گفته او از سخنان خداوند است. شيرينى و زيبايى خاصى دارد. فرازش پرباروبرگ و فرودش گواراست. قرآن برترى مى يابد ، اما چيزى بر او برترى نمى يابد.

اين سخن، خشم مشركان را برانگيخت و او را ناگزير ساختند تا در نكوهش قرآن سخنى بگويد. از همين رو، آيه اى در شأن او نازل شد:

(ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ.[۹]

سپس پشت كرد و برترى جويى كرد. و گفت: اين جز جادويى اثرگذار نيست).

عتبة بن ربيعة ، از بزرگان قريش براى آن كه پيامبر را وا دارد كه از دعوى نبوّت دست بردارد، به محضر آن جناب آمد. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آيات آغازين سوره فصّلت را بر او تلاوت كرد. وقتى از مجلس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله باز گشت، اظهار داشت: «به خدا سوگند، سخنى شنيدم كه تا كنون مانند آن را نشنيده ام؛ سخنى كه شعر، سحر، كهانت و جز آن نيست؛ بلكه نبأى عظيم است».[۱۰]

زيبايى هاى ساحت رويين قرآن ، تا بدان حد خيره كننده و فراگير بود كه برجسته ترين دشمنان قرآن چون وليد بن مغيرة، اخنس بن شريق و عمرو بن هشام را به استراق سمع شبانه وا مى داشت![۱۱]قرآن اشارتى گذرا به گوش ايستايى همينان دارد:

(نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوَى.[۱۲]

ما مى دانيم به آنچه گوش فرا مى دهند. آن هنگام كه به تو گوش مى دهند ، و نيز آن هنگام كه به نجوا مى پردازند).

و در همين حال براى پيشگيرى از افسون جادويى آن، مردمان را از شنيدن آن بر حذر مى داشتند:

(وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَا تَسْمَعُواْ لِهَذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْاْ فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ.[۱۳]

آنان كه كافر شدند ، گفتند: گوش فرا ندهيد و در آن لغو در اندازيد ، تا شايد شما چيره شويد).

زيبايى زبان قرآن و قدرت آن در تسخير دل ها ، ويژه روزگاران كهن نبوده، بلكه امروز نيز بهترين زبان آوران عرب، چون: ميخائيل نعيمه، جُبران خليل جُبران و جُرج جُرداق را شيفته خود كرده است. گلدزيهر مى نويسد: «هيچ اثر ادبى در جهان، در شگفتىِ عظيم و بى نظيرى كه قرآن برانگيخت، به پاى آن نمى رسد».[۱۴]

جان ديون پورت مى نويسد: «قرآن، از نظر ادبى، شاعرانه ترين اثر مشرق زمين، دربرگيرنده نثرى موزون و مسجّع، به بليغ ترين و فصيح ترين صورت زبان عرب ونمونه اعلاى آن زبان و مملو از درخشنده ترين امثال و محكم ترين تشبيهات است. با آيات پر طنطنه اش ، ملكوت خداوندى را تصوير مى كند. آهنگ و نوا و عباراتش در ترسيم بهشت و جهنّم، تكان دهنده اند و...».[۱۵]سيّدِ قطب مى گويد: «تلاش اصلى من در مكتب قرآن همين است كه جنبه هنرى و ويژگى هاى ادبى قرآن جلوه گر شود و انديشه ها، زيبايى هاى نهفته آن را دريابند.... به نظر من، در آغاز نيز اَعراب از همين طريق، در حوزه جاذبه شكوه هنر قرآن قرار گرفتند و همين بيان زيبا بود كه تا ژرفاى احساس آنها نفوذ كرد و روان هاشان را برانگيخت».[۱۶]

۱. آرايه هاى سيماى قرآن

هر ساختمان استوار، رخنه ناپذير و زيبا، رهاورد مواد و مصالحى سخت و محكم و طراحى هوشمندانه مهندسى چيره دست است كه آنها را در مناسب ترين صورت، تركيب كرده است. ساختمان سخن نيز چنين است. اگر حروف و واژگان - كه تشكيل دهنده هسته كلام اند - ، برخوردار از صلابت و استوارى باشند و به هنگام تشكيل كلمه ها و تركيب جمله ها ، هوشمندانه ، متناسب و هماهنگ ، گزينش و تركيب يابند، كلامى فصيح (روان و خوش طبع) و بليغ (گويا و رسا) و بديع (شيوا) را پديد مى آورند.

حروف از لحاظ مخارج، صدا و تلفظ، خصوصيات گوناگونى دارند و بر همين اساس، به دسته هايى گوناگون تقسيم مى شوند.[۱۷]ريزه كارى هاى خواصّ حروف در كتب تجويد و قرائت - كه از منابع تحقيقات آواشناختى مسلمانان اند - و نيز آثار ادبى دانشمندان مسلمان، چون: سيبويه (م ۱۷۷ق) ، ابن دُرَيد (م ۳۲۱ ق) ، رُمّانى (م ۳۷۴ ق)، باقلانى (م ۴۰۳ ق)، خَفاجى (م ۱۰۶۹ق)، بيضاوى (م ۶۸۵ ق) ، ابن جَزَرى (م ۸۳۳ ق) و... آمده اند.

از نگاه زبان شناسانه، طنين برخى واژگان و جملات قرآن ، چون آواى آبشاران و نسيم بهاران، دل ربا و آرام بخش است. نرمش واج ها و هجاها، هم آغوشى حروف و خوش تركيبى و انسجام آنها، سلاست و روانى رودبارين و پرخروش آنها، نواهاى گوش نواز و پرشكوهى را نمودار مى سازد و غوغايى عظيم را در قوّه شنيدارى مخاطب بر پا مى كند كه بى بديل است.

از آن جا كه ويژگى هاى حروف، تأثير خاصى در آوا و طنين سخن دارد و موجب خوش نوايى يا نفرت انگيزى مى شود، بايد در تركيب حروف نهايت دقت صورت گيرد و خصوصيت هاى هر يك ملحوظ شود تا اداى واژگان، روان و خوشخوان و از تنافر و سنگينى به دور باشد.

قرآن كه تجلى دانش خداى رازآگاه و محيط بر همه اسرار است - (وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا ؛[۱۸]پروردگارت هرگز فراموش كار نبوده است) - اين ويژگى ها و ظرافت ها را به تمام، رعايت كرده است و در هر زاويه اى از كلمات و تركيبات خود، حرف و لفظ مناسب را نهاده است.

در پاسخ به پرسش مثبت، دو كلمه «نَعَمْ» و «بَلى» به كار مى رود؛ ولى هر يك جايگاهى ويژه دارد. «بَلى» در جايى به كار مى رود كه سؤال با همزه استفهام و با مضمونى نفى آميز همراه باشد كه نتيجه اثبات در پى دارد:

(أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى.[۱۹]

آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: چرا [هستى ] ) ؛

امّا «نعم» در مورد سؤال با هل استفهامى كاربرد دارد:

(... فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُواْ نَعَمْ.[۲۰]

آيا وعده پروردگارتان را حق يافتيد ؟ گفتند: آرى ).

در قرآن، طولانى ترين واژگان و جمله هاى آن با حروف متوالى چون: (فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ)،[۲۱](لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ)،[۲۲](عَلَى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ)،[۲۳]با يكديگر سازوارگى و هم آوازى دارند، از هم نمى گريزند و تنافر نشان نمى دهند. آرايش اين بوستان، و چينش حروف و آذين بندى كلمات و به صف شدن جملات، آن چنان ملايم، خوش طبع و گوارايند كه شكوهى از فونتيك زيبا در آيه آيه اش موج مى زند. زمخشرى ذيل آيه

(وَ لَقَدْ مَكَّنَّهُمْ فِيمَآ إِن مَّكَّنَّكُمْ فِيهِ.[۲۴]

به راستى به آنان در چيزهايى امكانات داده بوديم كه به شما در آنها امكاناتى نداده ايم).

مى گويد: «إن» نافيه، به معناى «ما» و به جاى آن گزينش شده است و اين گزينش، شكوهى از زيبايى را نشان مى دهد.[۲۵]به احتمال، ملاحظه همين ريزبينى ها و ظرافت هاست كه برخى از پژوهشيان معاصر، نظم رياضى و اعجاز عددى حروف و كلمات قرآن را از وجوه اعجاز قرآن شمرده اند،[۲۶]هرچند اين نگرش با دشوارى هايى[۲۷]رو به روست.

۲. به گزينى واژگان

گزينش و جاى دهى حروف و واژگان، ضماير و نسبت هاى افعال و... در قرآن چنان سنجيده و ريزبينانه است كه نمى توان براى آنها بديلى ساز كرد. «ظلمات»، كه گزارش دهنده مصاديق و نمودهاى گوناگون گم راهى است، به صورت جمع آمده است؛ ولى «نور»، كه كنايه از صراط مستقيم و هدايت الهى است، به صورت مفرد:

(اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَتِ.[۲۸]

خداوند ولىّ كسانى است كه ايمان آوردند. آنان را از ظلمت ها به سوى خود مى برد. و آنان كه كافر شدند ، ولىّ آنها طاغوت است ؛ آنها را از خود به سوى ظلمت ها مى برند).

جمله هاى اديبانه قرآن، منعكس كننده تفاوت هايى دقيق و حكيمانه است كه مايه شگفتى و شيفتگى سخن شناسان است؛ نظير اين آيتِ زيبا و ظريف:

(وَ إِنَّآ أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ.[۲۹]

و ما يا شما ، بر هدايت يا در ضلالتى آشكاريم).

در آيه مورد اشاره ، همان طور كه مشاهده مى شود هدايت با حرف اضافه «عَلى» و ضلالت با حرف اضافه «فى» براى ظرفيت و فرود و درماندگى است. پس آن براى هدايت و اين براى ضلالت مناسب است.

به تعبير زمخشرى، انسان هدايت پيشه، گويى بر سمندى تيزتك نشسته و هر جا كه مى خواهد مى رود؛ اما شخص گم راه در ورطه تاريكى ژرفى فرو افتاده و نمى داند كه به كدام سو رو كند.[۳۰]

دو صفت گونه گون براى زمين در اين دو آيه هم مضمون ، بر همين اساس است:

(وَ تَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ.[۳۱]

زمين را (در فصل زمستان) خشك و مرده مى بينى. امّا هنگامى كه آب باران بر او فرو مى فرستيم به حركت در مى آيد).

(وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَشِعَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ.[۳۲]

و از آيات او اين است كه زمين را خشك (فرو افتاده) مى بينى؛ امّا هنگامى كه آب(باران) بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد).

هر يك از دو آيه ، نشان دهنده ويژگى خاصّى براى زمين است. در سياق آيه نخست كه در باره رستاخيز و حشر مردگان و ساكنان آرام در گور است، واژه «هامده» كه رساننده مفهوم سكون و خفتگى است، مناسب است. و در بناى آيه دوم، كه محتواى سخن در باره عبادت، خضوع و فروتنى است، واژه «خاشعه»، كه در معناى فرو افتادگى و انقياد است، مناسب است.

به مضمون اين دو آيه بنگريد:

(وَلَا تَقْتُلُواْ أَوْلَدَكُم مِّنْ إِمْلَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ.[۳۳]

و فرزندان خويش را به دليل فقر نكشيد؛ ما شما را روزى مى دهيم و آنها را).

(وَ لَا تَقْتُلُواْ أَوْلَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ.[۳۴]

و فرزندان خويش را از ترس فقر نكشيد؛ ما آنها را روزى مى دهيم و شما را).

مخاطب آيه نخست، انسان نمايانى هستند كه با فقر دست به گريبان اند و به همين سبب دخترانشان را زنده به گور مى كنند؛ چرا كه مى فرمايد: «من املاقِ» يعنى از فرط فقر. از اين رو، روزى دادن به خودشان بر روزى دادن به فرزندانشان مقدم داشته شده است. اما روى سخن در آيه دوم، با قساوت مندانى است كه از بيم فقير شدن، دختران خويش را زنده به گور مى كنند؛ بدين جهت كه مى فرمايد: «خشيةَ املاقِ»؛ يعنى از ترس فقر. از همين روى، روزى دادن دختران را مقدم مى دارد چون مخاطبان آيه دوم خود فعلاً در فقر نيستند، بلكه از گرفتارى فقر فرزندان دختر در آينده در هراس اند.

از همين روست كه از ديرباز قرآن پژوهان ژرفكاو بر اين عقيده بوده اند كه هر واژه و حرفى در قرآن ، در جايگاه خود منحصر به فرد است و هرگونه تغيير خُرد در وضع و ساختار آن، هر چند ظاهراً از باب ترادف و همگونى باشد، به نوعى موجب دگرگونى در معنا خواهد شد.

به گفته جاحظ، مردم با مسامحه، الفاظى را در جاى هم به كار مى گيرند و به تفاوت هاى باريك آنها توجه نمى كنند. آيا نمى بينى كه خداوند در قرآن «جوع» را جز در موضع كيفر يا تنگ دستى و نياز شديد و ناتوانى آشكار به كار نبرده است، حال آن كه مردم، اين كلمه را به جاى واژه «سَغَب» كه در مفهوم گرسنگى عادى و توأم با تن درستى و تمكّن و توانايى است نيز به كار مى گيرند. همين طور است كلمه «مَطَر»، كه در قرآن، تنها در موضع انتقام استعمال شده است، ولى عموم مردم و حتى بيشتر اهل فن نيز ميان آن و «غيث» تفاوت نمى گذارند.[۳۵]

راغب در مقدمه كتاب المفردات خود اظهار اميدوارى مى كند كه روزى كتاب ديگرى در الفاظِ به ظاهر مترادف قرآن بنويسد و در آن تحقيق، نشان دهد كه چه بسيار تفاوت هاى ظريف ميان معانى آنها وجود دارد؛ براى مثال چه تفاوت هايى ميان واژگان «قلب» و «فؤاد» و «صدر» است؟ همين طور چرا در پايان آياتى فرمود: (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) و در آيات ديگرى (لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ) و در مواردى ديگر: (لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ)، (لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ )، (لِاُّولِى الأَْبْصَرِ)، (لِّذِى حِجْرٍ)، (لِاُّولِى النُّهَى ) و... آمده است.[۳۶]سيوطى نيز از ابن عطّيه نقل مى كند كه اگر كلمه اى از قرآن را برداريم و در زبان عرب براى آن مترادفى جستجو كنيم ، واژه اى نخواهيم يافت كه با جايگزينى آن، بيان خارق العاده قرآنى آسيب نبيند.[۳۷]

ظرافت هاى بى شمار و تحسين برانگيز در سوره حمد نيز متبلور است. در اين سوره ، آغاز سخن به صورت غايبانه در وصف خداوند صورت مى گيرد:

(الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعَلَمِينَ * الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ.

تمامى ستايش از آن پروردگار جهانيان است؛خداى مهربان و آمرزنده، دارنده روز جزا).

سپس بر اثر توجه به خداوند و صفات كمال، ربوبيت و رحمت گسترده او، پرستشگر الهى خود را در حضور بارگاه خداوند مهربان مى يابد. از اين رو،بى اختيار سخن غايبانه به گفتگوى حضورى بدل مى شود (التفات از غيبت به حضور):

(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ.

خدايا، ما فقط دل در گرو تو داريم و تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى جوييم).

آن گاه در مقام نيازخواهى، جلب همه خوبى ها و دفع همه بدى ها را از او مى خواهد:

(اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ * صِرَ طَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّآلِّينَ.

خدايا، ما را به راه استوار و راستى رهنمون باش؛ راه آنان كه بر ايشان نعمت ارزانى داشته اى).

در اين درخواست نيز سخن به نهايت دقت ادا مى شود. وقتى سخن از احسان خدا بر پاكان مى رود، فعل به صورت معلوم و با انتساب به خداوند آورده مى شود؛ ولى آن گاه كه سخن از ناراستان مى رود، با صيغه مفعولى «مغضوب عليهم» و صفت فاعلى «الضالّين» بدون نسبت به خدا بيان مى شود؛ چرا كه نعمت ها همه از خداست و كاستى ها از انسان.[۳۸]

آنچه به اشارت و اجمال ياد شد، تنها نيم نگاهى است به گنجينه شيوايى و فصاحت قرآن كه شرح آن نيازمند تفصيل بسيار است.

۳. بلاغت و رسايى

بلاغت (رسابودن) را چنين تعريف كرده اند: گوينده، سخن خويش را چنان ادا كند كه در اداى تمام مقصود وى ، بسنده، مناسب مقام و موقعيت شنونده و مطابق با مقتضاى روحى و روان شناختى كلام و محيط و مختصات آن باشد....[۳۹]

قرآن از اين ويژگى به كمال بهره مند است و از همين روست كه معانى مورد نظر خويش را در ژرفاى جان مخاطبان خود مى نشاند و روانشان را تحت تأثير و تسخير خود قرار مى دهد.

ايجاز در سخن، زاويه اى از بلاغت شكوهمند قرآن است كه از همان روزگاران نخست، مورد توجه شنوندگان قرآن قرار گرفته است.

ثعالبى پس از تأكيد بر برترى ايجاز قرآن در مقايسه با سخن ديگران، از جمله به اين آيه اشاره مى كند:

(وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَآءٍ.[۴۰]

اگر نگران خيانتى از سوى گروهى هستى ، پيمانشان را به سويشان بينداز تا طرفين به طور يكسان بدانند پيمان شكسته است ).

او مى نويسد: اگر يكى از برجستگان بلاغت بخواهد همان معانى را كه اين آيه متضمن بيان آن است ادا كند ، نمى تواند سخنى به اين كوتاهى بياورد، و ناگزير سخن را بسط و تفصيل خواهد داد.[۴۱]

طبرسى در شرح آيات:

(وَ قَالَ الَّذِى نَجَا مِنْهُمَا... فَأَرْسِلُونِ * يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا.[۴۲]

و يكى از آن دو كه نجات يافته بود... گفت: «مرا (به سراغ آن جوان زندانى) بفرستيد. [او به زندان آمد و چنين گفت:] يوسف، اى مرد بسيار راستگو، در باره اين خواب اظهار نظر كن).

مى نويسد: در اين جا، ايجاز در سخن است و اصل آن چنين است: «فارسلون الى يوسف، فارسل فاتى يوسف فى السجن و قال له أيها الصديق؛ مرا به نزد يوسف بفرستيد، پس او را فرستادند. چون در زندان به نزد يوسف آمد، گفت: اى راستگو...».[۴۳]

علّامه طباطبايى در تفسير آيتى ديگر به همين نكته دقت كرده است:

(وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِى وَلْيُؤْمِنُواْ بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ.[۴۴]

هنگامى كه بندگانم از من درخواست كنند ، همانا من نزديكم و دعاى دعاكننده را اجابت مى كنم. پس ، از من درخواست اجابت كنيد ، و به من ايمان بياوريد ، تا راه بيابيد).

او مى نويسد: اين آيه، هدف مورد نظر را به زيباترين بيان، ظريف ترين اسلوب، و كوتاه ترين عبارت ارائه مى دهد كه در عباراتى چنين موجز، هفت بار ضمير متكلم وحده (اول شخص مفرد) آمده است تا كمال عنايت الهى را در امر نيايش و رابطه انسان با خدا تأكيد كند. با تعبير «عبادى» به جاى «ناس» ، عنايت خاصّ خود را نثار بندگان خويش كرده است. در اين عبارت ، در پاسخ، هيچ فعلى را واسطه نكرده و نگفته است: «إذا سألك عبادى عنّى فقل: إنه قريب»، تا قرب معنوى و بى واسطه خود را برساند. به آن هم بسنده نكرده و با «إنّ» نيز تأكيد فرموده است كه بدون ترديد، نزديكم. به جاى فعل «أقربُ» صفت «قريب» را به كار گرفته تا معناى ثبات و افزونىِ قرب را نشان دهد. فعل مضارع «اجيب (= اجابت مى كنم) ، دلالت بر استمرار و پيوستگى اجابت الهى دارد. «اذا دعان» يعنى هر گاه كه حقيقتاً مرا بخوانند. همين و بس؛ بى هيچ شرط ديگر.[۴۵]

به نمونه ديگرى از ايجاز قرآن در ترسيم صحنه پر شكوه استقبال فرشتگان رحمت از ايمانيان به هنگام ورود به عالم آخرت بنگريد:

(وَالْمَلَئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِّن كُلِ بَابٍ * سَلَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ ؛[۴۶]فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند: «سلام بر شما كه پايدارى ورزيديد»).

تقدير سخن، چنين است: «قائلين لهم سلام عليكم» يا «يقولون لهم سلام عليكم»؛ ولى براى ايجاز، پس از بيان ورود فرشتگان، بدون فاصله، تعبير «سلام عليكم» آورده شده و باقى حذف گرديده است.

بلاغت قرآن، تنها در ايجاز خلاصه نمى شود؛ آن جا كه اطناب ضرورت دارد، هنر و زيبايى اطناب، ظاهر مى شود:

(وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَمُوسَى * قَالَ هِىَ عَصَاىَ أَتَوَكَّؤُاْ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِى وَ لِىَ فِيهَا مََارِبُ أُخْرَى ؛[۴۷]اى موسى ، اين چيست در دستت ؟ گفت: اين چوب دستى من است. به آن تكيه مى دهم ، و با آن براى گوسفندانم برگ مى ريزم ، و كارهاى ديگرى براى من از آن بر مى آيد).

شب تاريك است و هوا سرد و موسى به دنبال آتشى است كه همسر دردمندش را بدان گرم سازد. ناگه نورى از دور مى بيند و به سويش مى شتابد. ندايى از غيب مى شنود و خويشتن را در محضر حقيقت هستى مى بيند. خداوند با او سخن مى گويد و از او مى پرسد: اى موسى! آنچه به دست دارى چيست؟ موسى فقط مى توانست در يك كلمه پاسخ دهد: «عصا» يا بگويد: «اين عصاى من است»؛ اما به اين بسنده نكرد، چون نمى خواست گفتگويش با محبوب راستين، فرجام يابد. پيشگاه معشوق و هنگام يافتن گم شده، آستان دلدادگى و مقام اطناب است. از اين رو ، قرآن از زبان موسى گزارش مى دهد كه گفت: «اين عصاى من است، بر آن تكيه مى زنم و با آن براى گوسفندانم [از درختان ] برگ مى ريزم، و مرا در آن نيازها و سودهاى ديگر است».

گريزهاى زيبا و سزامند كه در كتب ادبى با عنوان «حُسن تخلّص» و «استطراد» و «حسن ختام» نامبردار است، از جمله جلوه هاى بلاغت قرآن است:

(فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَ تُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ... يَبَنِى ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَ رِى سَوْءَ تِكُمْ وَرِيشًا وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذَ لِكَ خَيْرٌ.[۴۸]

آن دو را با فريب به سقوط كشاند. وقتى آنها از درخت چشيدند ، زشتى هايشان براى خودشان نمايان شد. و به چسبانيدن برگ هاى بهشت پرداختند... اى فرزندان آدم ، ما بر شما لباسى فرو فرستاديم كه زشتى شما را مى پوشاند و زينتى است. و لباس تقوا ، بهترين است).

در اين آيات، سخن از بهشت زيستى آدم و همسر او حوّاست تا اين كه شيطان به وسوسه مى پردازد... و سرانجام آدم و همسرش متوجه برهنگى خويش مى شوند و به پوشانيدن خود با برگ درختان بهشتى مبادرت مى ورزند. در ادامه اين آيات ، اشارتى در نهايت تناسب ، به «نعمت لباس و آراستگى ظاهرى» شده و در پى آن به «لباس پارسايى و خودآرايى باطنى» گريز زده شده است.

از فروع ديگر بلاغت قرآنى، زبان جدّى و همراه با «تأكيد» آن است، با اين كه رسم بلاغت اين است كه از تأكيد بى مورد پرهيز شود، راز اين همه سوگندها و تأكيدهاى گوناگون در قرآن آن است كه اين كتاب از حقايق برين هستى كه فراسوى افق هاى محدود و محسوس آدمى است خبر مى دهد و انسان را به حياتى متعالى و فراتر از زندگى عادى و هدف هايى برتر از خواسته هاى حقير فرا مى خواند:

(يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ.[۴۹]

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد ، هرگاه خداوند و پيامبر شما را به چيزى كه به شما حيات مى بخشد فرا مى خوانند ، آنان را اجابت كنيد).

و اين امر چيزى است كه انسان از آن طفره مى رود، آن را ناديده مى گيرد، به فراموشى مى سپارد، از آن غفلت مى ورزد و شانه خالى مى كند و براى توجيه گريزپايى خود از مسئوليت، لجاجت مى ورزد.

بدين جهت ، قرآن به جا و به اقتضاى نياز، از تأكيد بهره مى جويد و با زبان جدّى و تكان دهنده و كوبه هاى پيوسته خود ، بر كالبد زمين گير او شوك وارد مى كند و او را به حركت و پويايى مى كشاند.

در سوره كوتاه عصر و راز تأكيدهاى پى در پى آن تأمل كنيد:

(وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَنَ لَفِى خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ.[۵۰]

سوگند به عصر ، انسان قطعاً در حال زيان كارى است ، مگر آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند ، و به حق و صبر توصيه كردند).

۱. سوگند (والعصر). ۲. إنّ (همانا). ۳. الف و لام جنس بر روى انسان (همه آدميزادگان در زيان اند). ۴. لام تأكيد (لَ). ۵. «فى» براى ظرفيت (انسان زيان نمى كند؛ بلكه غرق در زيان است). ۶. كاربرد نكره (خُسرٍ، زيان سهمگين، بسيار هولناك). ۷. لَفى خُسرٍ (خبر إنّ به صورت اسميه آمده است، نه فعليه، تا نسبت به ثبات و استمرار زيان كارى هشدار دهد).

۴. نظم و اسلوب

مخاطبان قرآن و آشنايان به زبان و ادبيات عرب، شاهد اين واقعيت اند كه سبك و اسلوب قرآن، مطابق نثر متعارف عرب نيست، همچنان كه نظم و شعر نيز نيست. با اين همه در قرآن نوعى آهنگ زيبا، شبيه قافيه و پساوندهاى شعر يا قرينه هاى نثر متقارن و سجع وجود دارد: «لا يشبه شى ءٌ من كلامه بكلام البشر...[۵۱]والمعجزة فى نظمه...».[۵۲]

اين اسلوب، ويژگى ديگرى را نيز در خود نهفته دارد: آيات و عبارات قرآن محتوى يك موضوع معين و عناصر معنايى محدودى نيست، بلكه طيفى از معانى و موضوعات را در خود نهفته دارد. عرب از همان آغاز آشنايى با قرآن ، تحت تأثير ترنّم موسيقايى و آهنگ گيراى قرآن واقع شده و احياناً آن را با شعر ادبا و آواهاى سحرآميز كاهنان مقايسه كرده است. بعد از اعتراف به حقانيت قرآن و پذيرش اسلام نيز به قرائت و تجويد و نغمه آسمانى آن دل سپرده و آن گاه در زبان موزون قرآن و زيبايى هاى آن كاوش هاى فراوانى كرده است.

اگر از توجه ويژه اهل بيت عليهم السلام نسبت به زيبايى هاى همه جانبه قرآن - كه همپاى قرآن بالندگى داشته است - بگذريم، شايد آثارى چون مجاز القرآن از ابوعبيده معمر بن المثنى (م ۲۰۹ق)، معانى القرآن اثر يحيى ابو زكريا فرّاء ديلمى(م ۲۰۸ق) و تأويل مشكل القرآن دستاورد ابن قتيبه ابو محمد عبد اللّه(م ۲۷۶ق) ، از نخستين آثار كلاسيك به شمار آيند كه در بحث اسلوب قرآن و سبك ويژه آن نگاشته شده اند.

ابوعبيده، پس از مقايسه تعابير لطيف و وجوه نظم قرآن با ادبيات رايج عرب، تأكيد مى ورزد كه نمى توان براى قرآن نظيرى يافت. فرّاء، از تركيب و اعراب قرآن سخن مى راند و به كنايه، استعاره، تشبيه، مجاز و التفات آن مى پردازد و به نغمه شيواى الفاظ قرآن و نظم و وزن و اثر شگرف آن در حسّ برون و ضمير نهان انسان عنايت مى كند. ابن قتيبه نيز به نوبه خود بر نظم زنجيره اى واژگان، روانى، شيرينى و خوش گوارى، رسانايى و تأثير شگفت آن در دل آدميان تأكيد مى ورزد و مى گويد: خداوند، قرآن را با نظم شگفتش تمايز بخشيد و... چنان كرد كه همى خوانده مى شود و هيچ ملالى نمى آورد؛ همى شنيده مى شود، ولى گوش ها آن را ناخوش نمى دارند؛ تر و تازه و سرزنده است و با فزونى و تكرار قرائت، كهنه و فرسوده نمى شود....[۵۳]

در همين روزگار است كه جاحظ، اديب و دانشمند معتزلى، براى نخستين بار اثرى مستقل به نام نظم القرآن مى نگارد.[۵۴]همچنان كه ابوسعيد عبد الملك اصمعى (م ۲۱۳ق) و ابوعبيد قاسم بن سلاّم (م ۲۲۳ق) نيز از كسانى به شمار مى آيند كه در اين دوره از زبان آهنگين قرآن بحث كرده اند. پس از اينان نيز ابوالعبّاس بن المعتزّ (م ۲۹۶ق) در كتاب البديع ، از وزن و آهنگ آيات سخن مى راند. ابوالحسن على بن عيسى الرّمانى(م ۳۷۴ق) لغوى، نحوى و متكلم معتزلى نيز در رساله النكت، والايى و اعجاز قرآن را در الفاظ و سبك، اسلوب و نظم، تأثير در دل ها دانسته، بلاغت آن را در برترين مرتبه زيبايى برمى شمرد:

مُعجِزٌ بِألفاظِهِ وَ اُسلوبِهِ وَ نَظمِهِ وَ أثَرِهِ فِى النُّفوسِ... فَأعلاها طَبَقةً فِى الحُسنِ بَلاغَةُ القُرآنِ....[۵۵]

قرآن با عبارات و روش و نظم و اثرگذارى در جان ها معجزه است. بالاترين رتبه حسن ، بلاغت قرآن است.

ابوسليمان حمد بن محمد بن ابراهيم خطابى بُستى(م ۳۸۸ق) - از معاصران رُمّانى ، محدّث، فقيه و شاعر نيشابورى - نيز بر نظم و سازوارگى لفظى معنايى قرآن تأكيد كرده است. از منظر او ، قرآن در شيوايى و استوارى، در عُذوبت و گوارايى، در هندسه و سامان مندى، و در پيوستگى و خوش قوارگى، برترين سخن است.[۵۶]از نظر وى، زبان قرآن در عين فخامت، جزالت و متانت، ساده و روان است و خاصيت شگفت انگيز روان شناختى و منحصر به فردى در آن هست كه دل ها را سخت تكان مى دهد؛ گاهى نشاط و ابتهاج بر مى انگيزد و گاهى بيم و هراس مى افكند.[۵۷]

ابو هلال عسكرى (م ۳۹۷ق)، نقّاد ادبيات عربى پس از جاحظ، نيز در كتاب الصناعتين ، از ساختار بى بديل قرآن نام مى برد و مى نويسد: تنها با علم بلاغت و فصاحت است كه مى توان جلوه اعجاز قرآن را از حيث هندسه نيكو و آميزه هاى شيواى كلمات و عبارات، ايجاز بديع، اختصار لطيف، شيرينى و دل نشينى، رونق و طراوت، آسانى، پربارى، گوارايى، و روانى درك كرد و به زيبايى هاى آن آگاهى يافت؛ زيبايى هايى كه درك آن از عهده مردم عادى بيرون و انديشه هايشان در آن متحير است.[۵۸]

ابوبكر محمد بن طيب باقلانى(م ۴۰۳ق)، متكلّم اشعرى نيز در اثر پر حجم خود، إعجاز القرآن، زبان قرآن را نه تنها برتر از ساير كلام فصيح عرب، بلكه به لحاظ ماهوى، مباين و مغاير با ديگر سخنان شيواى عربى و بيرون از اسلوب و نظم معهود آن دانسته است.[۵۹]

پس از اينان نوبت به عبد القاهر گرگانى(م ۴۷۴ق)، متكلّم معروف اشعرى و از پايه گذاران بلاغت عربى و شارحان اسلوب و روش قرآنى مى رسد. گرگانى در دو اثر استوار خود أسرار البلاغة و دلائل الإعجاز، اوج اعجاز بيانى قرآن را نه در مفردات و فواصل، اوزان و استعارات و ساير انواع بديع، بلكه در نظم شگفت انگيز لفظى - معنايى آن معرّفى مى كند.

از ديدگاه عبد القاهر، بستر نظم، بسى فراخ تر از زيبايى هاى لفظى است؛ رسانايى و ظرافت هاى معنايى سخن نيز شعاع هاى اين دايره اند و در نظم قرآن ميان دو عنصر لفظ و معنا ، پيوندى ناگسستنى وجود دارد. ميان ذهن و زبان، رابطه اى تنگاتنگ هست. ذهن براى القاى معانى گوناگون نهفته در خود ، علامت هاى زبانى متناسبى را به كار مى گمارد و زبان، ابزار و بلكه نشانه انديشيدن و دالّ بر آن است. هر واحد كلامى، هر چند خُرد و كوچك، بر معنايى خاص دلالت مى كند و كمترين دگرگونى در معانى، به گونه اى خود را با تبدّل واژگان و تركيبات زبانى(الفاظ) آشكار مى سازد و متقابلاً هر تغيير اندك در الفاظ، علامت تبدّلى است كه در معانى رخ مى دهد و لفظ و معنا ، چون پيكر و جان اند كه با يكديگر پيوندى تركيبى دارند.

زبان از واحدهايى به ترتيب زير تشكيل يافته است: حرف ها، واج ها، هجاها، تكواژها، واژه ها، گروه ها، و جمله ها.

بر اساس نظريه نظم عبد القاهر، ساختار زبان، تنها از قالب هاى پيش ساخته عادى چون فعل ، فاعل ، مفعول ، مسندٌ اليه ، مسند ، رابطه ، قيد ، صفت و متمّم تشكيل نيافته؛ بلكه متغيرهاى ديگرى مانند: تقديم و تأخير، حذف، تكرار، تعريف و تنكير، اظهار و اظمار، ايجاز و اطناب، حقيقت و مجاز، تشبيه و استعاره، كنايه و ايهام، حصر و اطلاق و تأكيد و جز اينها وجود دارد كه اينها نيز هر يك در جاى خود، ريشه در معانى دارند. زبان با گنجينه اى بى پايان از علامت ها و نشانه هاى خود، نماينده ذهن است. در تومار ذهن، افزون بر معانى درشت، معانى باريك و لطايف و ظرايف بى شمارى وجود دارند كه با زبان گشوده مى شوند و عبارت هاى متنوّع زبان، معانى متنوّع ذهنى را عيان مى سازند. هر چه ذهن ، وقّادتر و فروزان تر شود، زبان ، دقيق تر و رقيق تر مى شود و به عكس.

نمونه اى از اسلوب خاصّ قرآنى را، به جاى نام «سجع»، تحت نام «فاصله» يا «سربند»ها شمرده اند كه منشأ آهنگين بودن نغمه هاى ويژه قرآنى است. البته با اين ويژگى كه اوّلاً آنچه در آنها نقش اوّل را دارد، معناست و نه صرفاً لفظ - يعنى فواصل قرآن صرفاً يك هماهنگى لفظى نيستند، بلكه فراتر از آن، نظم معنايى خاصى را در لا به لاى بندها و آهنگ ها بر مى تابند و متناسب با معانى دگرگون مى شوند - و ثانياً اين فواصل ، سهل و آزاد و بى تكلّف اند.[۶۰]

سجع (بانگ يكنواخت كبوتر)، سخنِ قافيه دار را گويند و در اصطلاح علم بديع، آن است كه گوينده در سخن خويش كلماتى يك وزن و آهنگين بياورد. سجع در نثر، حكم قافيه را در شعر دارد. به جاى «سجع» در مورد قرآن، واژه «فاصله» را نهاده اند.[۶۱]سجع را سه گونه دانسته اند:

۱. سجع متوازن، آن است كه كلمات آخر جمله ها، هم در وزن (هجا) و هم در حرف رَوى،[۶۲]مطابق باشند، مانند كار و بار، خامه و نامه.

نمونه اى از اين گونه فواصل قرآن مجيد را اين آيات دانسته اند:

(فِيهَا سُرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ * وَ أَكْوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ.[۶۳]

در بهشت تخت هايى بلند و قدح هايى گذاشته شده است).

(فِى سِدْرٍ مَّخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَّنضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَّمْدُودٍ.[۶۴]

در زير درخت كُنار بى خار. و درختان موز بر هم چيده شده و سايه هاى پايدار است).

(وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا * وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا * وَ النَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا * وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشاهَا.[۶۵]

سوگند به خورشيد و روشنايى اش ، و سوگند به ماه كه در پى آن مى آيد و سوگند به روز چون روشن گرداند و شب كه آن را چون پرده پوشاند ).

۲. سجع مطرّف، آن است كه الفاظ آخر جمله ها ، در حرف روى همگون، ولى در وزن (هجا) مختلف باشند؛ مانند كار و شكار، مال و آمال و شانه و نشانه. از فواصل قرآن كريم مى توان نمونه هاى ذيل را به عنوان «سجع مطرّف» برشمرد:

(مَّا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا * وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا.[۶۶]شما را چه شده كه از شكوه خدا بيم نداريد؟در حالى كه شما را مرحله به مرحله آفريد).

(وَ الصُّبْحِ إِذَآ أَسْفَرَ * إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ * نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ * لِمَن شَآءَ مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ.[۶۷]

سوگند به صبح آن گاه كه آشكار شود كه آيات قرآن از پديده هاى بزرگ است. بيم دهنده انسان ، براى هر كه از شما كه بخواهد پيشى جويد يا باز ايستد).

(أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَبِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِى تَضْلِيلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ.[۶۸]

آيا نديدى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد ؟ آيا نيرنگشان را بر باد نداد ؟ و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد).

۳. سجع متوازن، آن است كه كلمات آخر جمله ها ، در وزن متّفق باشند و در حرف روى مختلف؛ مانند كار و كام، نهال و بهار، شريف و كريم. در اين سه نمودِ «سجع متوازن» از فواصل قرآنى به دقّت بنگريد:

(وَ ءَاتَيْنَهُمَا الْكِتَبَ الْمُسْتَبِينَ * وَهَدَيْنَهُمَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ.[۶۹]

به آن دو، كتاب روشنگر داديم. و آن دو را به راه راست هدايت كرديم).

(وَ السَّمَآءِ وَ الطَّارِقِ * وَ مَآ أَدْرَاكَ مَا الطَّارِقُ * النَّجْمُ الثَّاقِبُ * إِن كُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ ؛[۷۰]سوگند به آسمان و سوگند به طارق. و تو چه دانى كه طارق چيست. ستاره فروزان. هيچ كس نيست مگر كه نگاهبانى دارد).

(وَ الطُّورِ * وَ كِتَبٍ مَّسْطُورٍ * فِى رَقٍّ مَّنشُورٍ * وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ * وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ * وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ.[۷۱]

سوگند به طور. سوگند به كتاب نوشته شده در طومارى گسترده. سوگند به خانه آباد و سقف مرتفع و درياى سرشار).

در بندهاى گونه گون اين سوره، با وجود تنوّع، آهنگ ويژه سخن، محفوظ و ملموس است. اين ويژگى ، در آيات و سُوَر گوناگون ديگر نيز نمودى به جا مى يابد و معانى ، همپاى حروف و كلمات ، و آهنگ و لحن سخن ، به تصوير مى آيد و فضاى ذهن خواننده را بى اختيار به همراه خود مى برد. خواه آن جا كه سخن از مسئوليت و تكليف است:

(يَبُنَىَّ أَقِمِ الصَّلَوةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَآ أَصَابَكَ إِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.[۷۲]

پسرم ، نماز را به پا دار و به معروف فرمان بده و از منكر نهى كن و بر هر مصيبتى كه به تو مى رسد شكيبا باش ، كه اين از كارهاى بزرگ است).

و خواه آن هنگام كه سخن از احتجاج و استدلال و ابطال يك پندار نادرست است:

(يَأَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُواْ ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ وَ إِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيًْا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ.[۷۳]

هان اى مردمان ، مثلى زده شده ، به آن گوش فرا دهيد. آنهايى كه به جز خداوند خوانده مى شوند ، اگر همه شان گرد آيند نتوانند مگسى بيافرينند. و اگر مگس چيزى از آنها بربايد ، نتوانند آن را نجات دهند. خواهان و خواسته ، هر دو ناتوان اند).

و چه هنگام بشارت و ترغيب:

(وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيدٍ * هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِ أَوَّابٍ حَفِيظٍ * مَّنْ خَشِىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَ جَآءَ بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ * ادْخُلُوهَا بِسَلَمٍ ذَ لِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ * لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ.[۷۴]بهشت براى پرهيزكاران نزديك گردانيده شده ، بى آن كه دور باشد. اين آن وعده اى است كه براى توبه كننده نگهبان داده شده است. هر كس در نهان از خداى رحمان بترسد و با دلى توبه كار بازآيد. به سلامت وارد آن شويد در روز جاودان. آنها هر چه بخواهند در آن هست. و نزد ما افزون هم هست).

و چه گاه هشدار و ترهيب:

(فَإِذَا جَآءَتِ الصَّآخَّةُ... اْولئكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.[۷۵]

و چون آن فرياد گوش خراش در رسد ،... آنان همان كافران فاجرند).

يا به هنگام گزارش زيبايى سيرت پيامبران الهى:

(قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ ءَاتَانِىَ الْكِتَبَ وَ جَعَلَنِى نَبِيًّا... وَ لَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّارًا شَقِيًّا.[۷۶]

گفت: من بنده خدايم. به من كتاب داده است و مرا پيامبر كرده است... و مرا زورگوى بدبخت قرار نداده است).

براى آگاهى بيشتر از فواصل و شيوه هاى ديگر آن مى توان به برخى از آثارى كه در اين زمينه نوشته شده مراجعه كرد.[۷۷]افزون بر فواصل، بدايعى فراوان در هنر بيانى قرآن هست كه بر شكوهِ سازه هاى تركيبى قرآن جلايى ويژه مى بخشد و ضمير مخاطب را شيفته خود مى سازد. از جمله اين بدايع ، «جناس» است كه خود اقسام گوناگون دارد.

جناس يا هم جنس بودن، در اصطلاح بديع، آن است كه گوينده در سخن خويش دو واژه بياورد كه در تلفظ شبيه به هم يا هم جنس باشند؛ اما در معنا مختلف، مانند:

بهرام كه «گور» مى گرفتى همه عمر                 ديدى كه چگونه «گور» بهرام گرفت![۷۸]

جناس تام، آن است كه الفاظ متجانس در گفتن و نوشتن (يعنى حروف و حركات) يكى و در معنا مختلف باشند؛ مانند كلمه «شير» در فارسى و «عين» در عربى. جناس تام در مثال قرآنى ذيل در كلمه «ساعة» جلوه گر شده است:

(وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُواْ غَيْرَ سَاعَةٍ.[۷۹]

و روزى كه قيامت برپا شود ، مجرمان سوگند ياد مى كنند كه جز ساعتى درنگ نكرده اند).

جناس ناقص، آن است كه اركان جناس در حروف يكى، و در حركت مختلف باشند. در اين مصداق قرآنى جناس ناقص بنگريد:

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِم مُّنذِرِينَ * فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُنذَرِينَ.[۸۰]

در ميان آنان هشداردهندگانى فرستاديم. پس نيك بنگر كه چه شد عاقبت هشدارداده شدگان).

جناس زايد، آن است كه يكى از كلمات متجانس را حرفى بر ديگرى زيادت باشد و آن حرف زايد ، گاه در اوّل كلمه است؛ مانند «ع» در تاب و عتاب، «آ» در رميده و آرميده و گاه در آخر كلمه؛ مانند «ه»، جام، جامه، نام، نامه، و گاه زيادت در وسط است؛ مانند «ا» در قامت و قيامت. نمونه هايى از جناس زايد را مى توان در آيات فرجامين سوره قيامت ديد:

(كَلَّآ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِىَ * وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ * وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ * وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ * إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ.[۸۱]

هرگز! هنگامى كه جان به گلو رسيد و گفته شود: چاره ساز كيست ؟ و دانست كه همان زمان جدايى است. و ساق به ساق پيچيد. آرى در آن روز است كه مسير همه به سوى پروردگارت خواهد بود).

جناس خط، آن است كه اركان جناس در كتابت، يكى، و در تلفظ و نقطه گذارى مختلف باشند؛ مانند بيمار و تيمار. اوج هنر و زيبايى در به كارگيرى جناس خط را مى توان در اين آيه نظاره گر شد:

(الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ.[۸۲]

كسى كه مرا آفريد ، همو هدايتم مى كند. و كسى است كه غذايم مى دهد و سيرابم مى كند. و زمانى كه بيمار شدم ، شفايم مى دهد. و همو است كه مرا مى ميراند و زنده ام مى كند).

جناس مضارع، آن است كه دو ركن جناس ، در حرف اول يا وسط ، مختلف باشند، پس اگر مخرج دو حرف، يعنى آهنگ تلفظ آنها ، به يكديگر نزديك باشد، آن را جناس مضارع يا مشابه گويند؛ مانند حروف «ر» ، «ل» و «ب»، «پ». آيات در پى آمده از آن جا كه دربردارنده جناس مضارع اند، از زيبايى و دل ربايى خاصّى بهره ورند:

(وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنَْوْنَ عَنْهُ.[۸۳]

آنان از آن باز مى دارند و خود هم از آن دورى مى كنند).

(ذَ لِكُم بِمَا كُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ وَ بِمَا كُنتُمْ تَمْرَحُونَ.[۸۴]

اين بدان جهت است كه در زمين به ناروا شادى كرديد ، و سخت به خود مى نازيديد).

(وَ إِنَّهُ عَلَى ذَ لِكَ لَشَهِيدٌ * وَ إِنَّهُ لِحُبِ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ.[۸۵]

او بر اين گواه است. و او سخت دوستدار خير است).

جناس لفظ، آن است كه كلمات متجانس در تلفظ ، يكى ، و در كتابت و معنا مختلف است؛ مانند خوار، خار يا همچون ناضره و ناظره در اين آيت زيبا:

(وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ؛[۸۶]

چهره هايى كه آن روز شادمانند و به سوى پروردگارشان نظاره گر).

جناس قلب، آوردن الفاظى است كه حروف آنها واژگون و معكوس آورده شود، مانند شارع و شاعر، گنج و جنگ. از اين منظر و زيبايى ، به اين آيه كوتاه نظر كنيد: (وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ).[۸۷]

اشتقاق و شبه اشتقاق: اشتقاق، آن است كه در نظم يا نثر ، الفاظى را بياورند كه حروف آنها متجانس و به يكديگر شبيه باشند، خواه از يك ريشه ، مشتق باشند، مانند رسول و رسايل، يا از يك ماده ، مشتق باشند، امّا حروف آنها چندان شبيه و نزديك به يكديگر باشند كه در ظاهر توهم اشتقاق شود، مانند زمان و زمين. دو آيت ذيل، جلوه نماى اين هنر بيانى اند:

(يَأَسَفَى عَلَى يُوسُفَ.[۸۸]

حسرت بر يوسف).

(ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَلِقُونَ.[۸۹]

آيا شما آن را آفريده ايد ، يا ما آفريننده ايم ؟)

طباق كه جمع ميان واژگان متقابل است، در اين نمونه آيات ، رخ نمايى مى كند:

(لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَاكُمْ.[۹۰]

تا مبادا بر آنچه از دست شما رفته ، تأسف بخوريد ، و به آنچه به شما داده ، شادمانى نماييد).

(لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ.[۹۱]

براى آن ، همان چيزى است كه به دست آورده ، و بر ضدّ آن هم همان است كه خود كسب كرده است).

(وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَ هُمْ رُقُودٌ.[۹۲]

آنان را بيدار پنداشتند ، و حال آن كه خواب بودند).

تناسب و ائتلاف نيز يكى از اسلوب هاى تعبير قرآنى است كه بهره گيرى از آن، به آيتِ ذيل طراوت و حلاوت ديگرى بخشيده است:

(يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ.[۹۳]

آنان را به معروف امر نمايد ، و از منكر نهى كند و طيبات را برايشان حلال نمايد و خبيث ها را بر ايشان حرام كند).

مشاكله نيز يكى از همين اسلوب هاست كه حُسنش، در اين آيه هويدا گشته است:

(وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَكِرِينَ.[۹۴]

آنان مكر كردند ، و خداوند هم مكر كرد ، و خداوند بهترين مكر كنندگان است).

همچنين است عكس و تبديل كه به كارگيرى اش در آيه ذيل در اوج هنرنمايى است:

(مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَىْ ءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِم مِّن شَىْ ءٍ.[۹۵]

از حساب آنان چيزى بر عهده تو نيست ، و از حساب تو چيزى بر عهده آنها نيست).

تصدير ، بازگشت دادن پايان سخن به آغاز آن است كه آن را «ردُّ العَجُز على الصَّدر» نيز گويند. از اين زاويه كه بنگريم، زيبايى اين آيت خيره كننده است:

( وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ.[۹۶]

از سوى خودت به ما رحمت ببخش كه تو بخشنده اى).

مراعات نظير نيز يكى از همين اسلوب هاست كه زيبايى و ملاحت اين آيه را صد چندان كرده است:

(أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَ إِلَى السَّمَآءِ كَيْفَ رُفِعَتْ.[۹۷]

آيا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده، و به آسمان كه چگونه مرتفع شده است ؟).

بدين رو، عنوان اعجاز در بُعد «نظم آهنگ» قرآن - كه برخى از محقّقان دوره هاى اخير و شايد پيش از همه ، صادق رافعى، آن را برجسته دانستند -[۹۸]سخن تازه اى نيست كه متأخّران بدان دست يافته باشند، بلكه عناصر و ابعاد آن را زبان شناسان متقدّم اسلامى نيز به خوبى دريافته بودند.

۱ - ۵. تصويرپردازى

پيش تر اشارت رفت كه زيبايى آهنگ قرآن، پيوندى تنگاتنگ با معانى دارد. متغيّرهاى فونتيك (هجايى و آوايى) با متغيّرهاى سمانتيك (معنايى) پيوند دارند.

حركت و سكون، مخارج حروف، مد و شد و غُن، فواصل و هم بسته هاى تجويدى و تفاوت هاى هندسى واژگان و فرايندهاى هارمونيك (نظم آميز) آيات و نغمه موسيقى آنها ، متناسب با سياق معانى و محتواى سخن دگرگون مى شوند؛ اما اين تمام عظمت قرآن نيست؛ شكوه بى همبر قرآن در آن است كه به تعبير علامه طباطبايى و مطابق نظريه نظم عبد القاهر، الفاظ بايد جزء به جزء و ذره به ذره مطابق با معانى تنظيم شوند، و آن دو نيز بايد با امور واقع مطابقت كنند. بنا بر اين، برترين سخن آن است كه در آن ، خوش گوارى لفظ، استوارى سبك و اسلوب و رسانايى معنا ، با هم گرد آيند و هيچ اختلافى ميان اجزاى سخن نباشد.[۹۹]اين همان چيزى است كه در كار شگفت قرآن جلوه مى كند. قرآن، ترجمان حقيقت هاى برين و متعالى است نه رساله اى خيال پردازانه و احساس برانگيز؛ اما اين نصّ واقع نما ، در تبيين حقيقت، آن سان از آرايه هاى چشمگير و آذين هاى هوش بر، بهره دارد كه بى اختيار مخاطبان خويش را به ژرفاهاى معنا سوق مى دهد و عينيت معانى را در منظر آنان به تصوير و تجسيم مى آورد و حسّ برون و شعور درون آنان را تحريك و تسخير مى كند.

طيبى در سده هشتم در ذيل آيه

(فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ.[۱۰۰]

سقف از بالاى سر آنها ، بر آنها فرو ريخت)

مى نويسد: در اين سخن ، با اطناب عبارت «من فوقهم» - كه با وجود واژه سقف ، به ظاهر غير لازم مى نموده است - آن رويداد دهشتناك را به تصوير آورده است؛ ليصوّر الحالة الفظيعة الهائلة....[۱۰۱]

آيه

(فَأَصْبَحَ فِى الْمَدِينَةِ خَآئِفًا يَتَرَقَّبُ....[۱۰۲]

در شهر ، نگران و چشم انتظار شب را به صبح رساند).

در عين اين كه با توصيفى احساس برانگيز ، موقعيت و وضع روحى شخص وصف شده را منعكس مى كند، در پرتو مخارج حروف، گزينش و چينش خاصّ كلمات، نوا و فراز و فرود معنا را به لطافت تمام به تصوير مى كشد.

از ديدگاه احمد احمد بدوى ، هنرنمايى قرآن در تصويرپردازى، در اين آيه جلوه نمايى مى كند:

(إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا.[۱۰۳]

از پروردگارمان ، از روز عبوس سخت نگرانيم).

او مى گويد: در اين آيه ، سنگينى روز بازپسين ، از واژه واژه آن احساس مى شود و اوج آن در حرف «طا» كه مخرجى ثقيل دارد، لمس مى گردد.[۱۰۴]

در همين زمينه دكتر صبحى صالح مى گويد: ما در پيش روى قرآن با واقعيتى فراتر از سطح واژگان و قواعد ادبى آنها مواجهيم. طيف تعبير در قرآن و الهامات واژگان و تصويرهاى رنگى داستان ها و تابلوها و چشم اندازهايش، واقعيت هاى جاندار خارجى را با همه رخدادهايشان به تمامى برمى تابند، تو گويى قهرمانان اين حوادث هنوز از ميدان حيات به در نرفته اند و در حال زندگى اند.[۱۰۵]

قرآن براى تصوير و تجسيم معانى متعالى و فراطبيعى خويش و جاى دهى آنها در فهم مردم ، از نمونه هاى عينى، فراوان تمثيل و تشبيه آورده و از عنصر مجاز، كنايه و استعاره به وفور استفاده برده است كه از سويى زيبايى پر شكوهى را پديدار مى سازد و از سوى ديگر ، معبر مناسبى براى تفهيم حقايق متعالى است.

۵ ـ ۱. تشبيه

تشبيه، به معناى مانند كردن چيزى به چيز ديگر در صفت يا كيفيتى است و در آن چهار ركن وجود دارد:

۱. مُشبَّه: آن كس يا چيزى كه در صفتى به كس يا چيز ديگر مانند شده است. ۲. مُشبّه به: آن كس يا چيزى كه مشبّه به او ماننده شده است. ۳. وجه شَبَه: صفت يا كيفيت مشترك ميان مُشبّه به و مُشبّه است. ۴. ادات تشبيه: الفاظى كه بر تشبيه دلالت دارند؛ به عنوان مثال در جمله: «رخسار دوست چون خورشيد مى درخشد»، مى توان چهار ركن فوق را اين گونه برشمرد: «رخسار دوست»: مشبّه، «چون»: ادات تشبيه، «خورشيد»: مشبّه به، «مى درخشد»: وجه شبه.

هدف اساسى تشبيه آن است كه معناى مورد نظر گوينده را به تصوير كشد و در برابر ديدگان شنونده ترسيم كند.

دانشوران بلاغت اذعان دارند كه تشبيه هاى قرآن ، استوار و دقيق و رساترين نوع تشبيهات زبان عرب اند.

ابن اثير ، در تشبيه مفرد به مفرد ، اين آيه را مى آورد:

(وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاسًا.[۱۰۶]

ما شب را لباس قرار داديم).

كه خداوند در آن، شب را به لباس تشبيه كرده است؛ زيرا پوششى است براى جدايى مردم، فرار از دشمن، و پنهان ساختن امورى كه انسان نمى خواهد ديگران بر آن آگاه شوند. او مى گويد: اين از تشبيه هايى است كه ويژه قرآن است، همچنان كه در آيه (هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ ؛[۱۰۷]آنان لباس شمايند و شما لباس آنهاييد) ، هر يك از زوجين به لباس تشبيه شده اند؛ چه آن كه لباس مايه زيبايى، حيا، عفّت، مصونيت از دستبرد بيگانگان و... است.[۱۰۸]افعال كسانى كه عارى از رنگ و بوى خدايى و اتصال به مبدأ عالم اند، چونان خانه عنكبوت است، سست و بى بنياد و با اندك نسيمى بر باد:

(مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَآءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ.[۱۰۹]

مَثَل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند، مثل عنكبوت است كه خانه هايى براى خود انتخاب كرده است؛ در حالى كه سست ترينِ خانه ها، خانه عنكبوت است، اگر مى دانستند).

كردار كافران چون سراب است؛ فريبنده و تهى مايه:

(وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَعْمَلُهُمْ كَسَرَابِ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمَْانُ مَآءً.[۱۱۰]

كسانى كه كافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه از دور آن را آب مى پندارد).

مَثَل ايمانيان در استوارى، چون بنايى است پولادين و در بالندگى، چون گياهى پر از طراوت و شادابى:

(كَأَنَّهُم بُنْيَنٌ مَّرْصُوصٌ.[۱۱۱]

گويى بنايى آهنين اند).

(كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطَْهُ و فََازَرَهُ و فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ ى.[۱۱۲]

همانند زراعتى كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته است تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است).

جهنم، گويى موجود زنده اى است؛ داراى فريادى قهرآميز و زفيرى دهشت انگيز:

(كَلَّآ إِنَّهَا لَظَى * نَزَّاعَةً لِّلشَّوَى * تَدْعُواْ مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى.[۱۱۳]

امّا هرگز چنين نيست، شعله هاى سوزان آتش است. دست و پا و پوست سر را مى كند و مى بَرَد. و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند، صدا مى زند).

(إِذَا رَأَتْهُم مِّن مَّكَانِ بَعِيدٍ سَمِعُواْ لَهَا تَغَيُّظًا وَ زَفِيرًا.[۱۱۴]

هنگامى كه اين آتش آنان را از مكانى دور ببيند، صداى وحشتناك و خشم آلودش را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنويد).

(إِذَآ أُلْقُواْ فِيهَا سَمِعُواْ لَهَا شَهِيقًا وَ هِىَ تَفُورُ * تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ.[۱۱۵]

هنگامى كه در آن افكنده شوند، صداى وحشتناكى از آن مى شنوند و اين در حالى است كه پيوسته مى جوشد. نزديك است(دوزخ) از شدّت غضب پاره پاره شود).

۵ ـ ۲. تمثيل

تمثيل ، خود از انواع تشبيه است و داراى آثارى ويژه است.

(وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى.[۱۱۶]

براى خداوند نمونه والايى است).

زَمَخشَرى، مؤلّف الكشّاف، هنگام شرح آيات ۱۷ - ۲۰ از سوره بقره:

(مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّآ أَضَآءَتْ.

مَثَل آنان ، همانند كسى است كه آتشى افروخت و وقتى آتش شعله ور شد... ).

مى گويد: خداوند براى آن كه صفات منافقان را آشكار سازد، مَثَل مى آورد؛ چرا كه مَثَل ، در روشن كردن معانى و پرده برداى از حقايق ، بسيار مؤثر است ؛ به گونه اى كه موضوعات تخيل آميز ، به صورتى محقّق و عينى مشاهده مى شوند.[۱۱۷]علامه طباطيايى در تعريف «مَثَل» مى گويد: مَثَل وسيله اى است كه براى وصف مراد به كار مى رود و مقصود اصلى را با تمثيل و تشبيه به ذهن شنونده نزديك مى سازد.[۱۱۸]

از نظر علامه طباطبايى ، كاربرد مَثَل در قرآن از اين روست كه آسان ترين راه براى تبيين حقايق و دقايق است كه عالِم و عامى هر دو، و هر يك در سطح و مرتبه خاصّ خود از آن بهره مند مى شوند ؛[۱۱۹]همچنين به نظر وى زبان تمثيلى، معانى ناشناختنى را با آنچه شناختنى و معهود ذهن عموم است، بيان مى كند. از آن جا كه هدايت قرآن فراگير است نه ويژه گروهى خاص، و در آن سطح فكرى عموم مردم رعايت مى شود و از سويى فهم همگانى بشر ، از لايه محسوسات طبيعى فراتر نمى رود، پس براى اين كه معانى غير مادى به همگان تفهيم شود، به كار گيرى امثال ضرورت مى يابند.[۱۲۰]

مؤلف محترم الميزان با ژرف نگرى خود در شرح آيه (وَ تِلْكَ الْأَمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلَّا الْعَلِمُونَ ؛[۱۲۱]ما اين نمونه ها را براى مردم بيان مى كنيم ، و جز عالمان نمى انديشند) مى نويسد: درست است كه مثل هاى قرآن، عام و براى عموم مردم است؛ اما به حسب مفادّ آيه نامبرده، اشراف بر حقيقت معانى و لبّ مقاصد آنها ، ويژه اهل دانش و فرزانگانى است كه با تعقل و تأمل در اين مثل ها از رهگذر جمود ظواهر، به حقيقت امور و مغز معانى ره مى يابند.[۱۲۲]

۵ ـ ۳. استعاره

استعاره در لغت به معناى عاريت خواستن است. كاربرد واژه اى در غير معناى وضعى خود را، به اعتبار نوعى مناسبت (مشابهت)، استعاره گويند. به ديگر سخن، استعاره ، نوعى مَجاز (مرسل) است كه در آن يكى از دو ركن تشبيه را آورده باشند.[۱۲۳]

كاربرد اين نوع صنعت ادبى ، افزون بر بُعد هنرى و زيبايى، باعث تسهيل آن دسته از معانى متعالى است كه وراى اقليم فكر و انديشه انسان است و در قالب الفاظ نمى گنجد. به اين چند نمونه توجه كنيد:

استعاره حيات و زندگى ، براى علم و هدايت:[۱۲۴](أَوَ مَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَهُ.[۱۲۵]

يا كسى كه مرده است ، و ما او را زنده كرديم).

استعاره آب كه مايه حيات ظاهرى است ، براى آيين و شريعت كه مايه حيات معنوى است:

(أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ و كَذَ لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذَ لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ.[۱۲۶]

از آسمان آبى فرستاد ، و دره ها به ظرفيت خودشان سيل جارى كردند ، و سيل كفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا متاعى آتشى مى گدازند نيز كفى نظير سيل برمى آيد. اين چنين خداوند حق و باطل را مثل مى زند. اما كف ، بيرون افتاده و از ميان مى رود ، ولى آنچه مردم را سود مى رساند در زمين ماندگار مى شود. خداوند اين چنين مثل ها را مى زند).

استعاره تجارت ، براى روى گردانى از هدايت و روى آورى به گم راهى:[۱۲۷](أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَرَتُهُمْ وَ مَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ.[۱۲۸]

آنان كسانى اند كه گم راهى را با هدايت تاخت زدند و تجارتشان سودى نبخشيد و هدايت پذير نبودند).

۵ ـ ۴. كنايه

كنايه در لغت، پوشيده سخن گفتن است[۱۲۹]و در اصطلاح، سخنى است كه داراى دو معناى دور و نزديك است كه لازم و ملزوم يكديگرند. گوينده سخن، كنايه را چنان بيان مى كند كه خواننده يا شنونده به يارى معناى روشن و صريح آن، به معناى دور راه مى يابد؛[۱۳۰]مثلاً «دراز دستى» كنايه از پايمال كردن حقوق ديگران است، همان سان كه «روى بر خلق كردن» و «پشت بر قبله كردن» در اين بيت، كنايه از رياكارى است:

پارسايان روى در مخلوق                  پشت بر قبله مى كنند نماز[۱۳۱]

قرآن در باره آميزش جنسى ، از تعبيرهايى كنايى چون مس[۱۳۲]و لمس و مباشرت[۱۳۳]استفاده كرده است:[۱۳۴](أَوْ لَمَسْتُمُ النِّسَآءَ.[۱۳۵]

يا زنان را لمس كرديد).

همين طور در شرح داستان زليخا با يوسف صدّيق ، از واژگان رفت وآمد (مراوده) استمداد شده و حتى زيبايى يوسف ، وصف و شرح نشده، بلكه با سرعت و كنايه از آن عبور شده است:

(فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حَشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَآ إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.[۱۳۶]

وقتى او را ديدند ، در نظرشان بزرگ آمد و دستانشان را بريدند و گفتند: حاشا كه اين بشر باشد ؛ اين ، جز فرشته اى بزرگ نيست).

«نشستن بر تخت» كنايه از قدرت، ربوبيت يا مالكيت است، همان گونه كه «دست» كنايه از عظمت و جلال قدرت الهى است:

(الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى.[۱۳۷]

خداوند رحمان بر عرش استقرار يافت).

(بِيَدِهِ الْمُلْكُ.[۱۳۸]

هستى به دست اوست).

(وَ السَّمَوَ تُ مَطْوِيَّتُ بِيَمِينِهِ.[۱۳۹]

آسمان به دستان او پيچيده است).

به گفته زمخشرى در ذيل آيه فوق، با اين تعبير، عظمت خدا براى ما مجسّم مى شود و خدا با سخن خود ، مردم را به جلال خويش متنبّه مى سازد؛ چرا كه امور سترگ و بزرگى كه فهم و ذهن بشر در آن متحيّر مى شود و انديشه هاى باريك نيز به سادگى نمى توانند آنها را دريابند ، ناگزير بايد از طريق تمثيل و تخيّل ، به عبارت در آيند و اين چيزى است كه در علم بيان دانسته مى شود؛ ولى چه بسيار گام هايى كه از قديم در اين وادى لغزيده اند و به سبب بحث و كاوش نكردن، از آيات و روايات رهيافت هاى سست و نادرستى به دست آورده اند.[۱۴۰]

قرآن براى ترسيم پايبندى و وابستگى بسيار شديد انسان هاى طبيعت گرا و معنويت گريز به دنيا ، چنان از واژه «ثقل» استفاده مى كند كه حضيض زمين گيرى و دنيازدگى آنان را بر ژرفناى احساس مخاطب مى نشاند؛ تو گويى اينان چون بار سنگينى بر زمين چسبيده اند كه ياراى هيچ جنبش و خيزشى را ندارند:

(مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَْرْضِ.[۱۴۱]

چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود به سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد، بر زمين سنگينى مى كنيد (و سستى به خرج مى دهيد)).

سخن قرآن در باره سهل و بى اهميت بودن مرگ مستكبران ، اين تعبير زيبا و رساست كه در پى مرگ ايشان آب از آب تكان نخورد:

(فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَآءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُواْ مُنظَرِينَ.[۱۴۲]

آسمان و زمين بر آنها نگريست ، و مهلت داده نشدند).


[۱]اعراف : آيه ۱۸۰.

[۲]مرآة الاسلام، طه حسين : ص ۱۲۵ به بعد.

[۳]نحل : آيه ۹۰.

[۴]ر . ك : ج ۱ ص ۳۷۰ ح ۲۴۶ .

[۵]تاريخ ابن خلدون : ج ۱ ص ۵۸۰؛ الذريعه : ج ۱۳ ص ۳۹۲؛ معجم المطبوعات : ج ۱ ص ۱۱۲۷.

[۶]مناهل العرفان : ج ۲ ص ۲۳۶.

[۷]الطبقات الكبرى : ج ۶ ص ۳۳؛ تفسير القرطبى : ج ۱ ص ۱۵۳.

[۸]تفسير الطبرى : ج ۲۹ ص ۱۹۵؛ المحرر الوجيز : ج ۵ ص ۳۹۵؛ قصص الانبياء : ص ۳۱۷ - ۳۱۸. گفتنى است بيشتر كتاب هاى تاريخى ، اين كلام را از وليد بن مغيره نقل كرده اند ، امّا برخى اين سخن را به خالد بن عتبه نسبت داده اند كه پيشتر گذشت . ممكن است وى ، سخن وليد را تكرار كرده باشد . ر . ك : الاستيعاب : ج ۲ ص ۴۳۳ ؛ اُسد الغابة : ج ۲ ص ۹۰ ؛ الإصابة : ج ۲ ص ۲۱۰ .

[۹]مدّثّر : آيه ۲۳ - ۲۴.

[۱۰]السيرة النبوية ، ابن هشام : ج ۱ ص ۱۸۹ - ۱۹۰.

[۱۱]السيرة النبوية ، ابن هشام : ج ۲ ص ۳۳۸ ؛ مجمع البيان : ج ۶ ص ۲۵۶.

[۱۲]اسرا : آيه ۴۷.

[۱۳]فصّلت : آيه ۲۶.

[۱۴]العقيدة و الشريعة فى الاسلام : ص ۴۱.

[۱۵]عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن : ص ۹۱؛ اسلام از ديدگاه دانشمندان غرب : ص ۴۲.

[۱۶]مشاهد القيامة فى القرآن : ص ۱۰.

[۱۷]ر. ك: النبأ العظيم : ص ۹۰ - ۹۴.

[۱۸]مريم : آيه ۶۴.

[۱۹]اعراف : آيه ۱۷۲.

[۲۰]اعراف : آيه ۴۴.

[۲۱]بقره : آيه ۱۳۷.

[۲۲]نور : آيه ۵۵.

[۲۳]هود : آيه ۴۸.

[۲۴]احقاف : آيه ۲۶.

[۲۵]الكشاف : ص ۵۲۵.

[۲۶]معجزة القرآن : ص ۵۵ - ۱۶۸.

[۲۷]تسعة عشر ملكاً : ص ۱۱ - ۱۷۵؛ دائرة المعارف قرآن كريم ، ج ۳ ص ۵۸۲ - ۵۹۰، مدخل «اعجاز عددى» .

[۲۸]بقره : آيه ۲۵۷ .

[۲۹]سبأ : آيه ۲۴.

[۳۰]الكشاف : ج ۳ ص ۵۸۲.

[۳۱]حجّ : آيه ۵.

[۳۲]فصّلت : آيه ۳۹.

[۳۳]انعام : آيه ۱۵۱.

[۳۴]اسرا : آيه ۳۱.

[۳۵]البيان و التبيين : ص ۲۶.

[۳۶]مفردات ألفاظ القرآن : ص ۶ .

[۳۷]الإتقان فى علوم القرآن : ج ۲ ص ۲۵۷.

[۳۸]ر. ك: الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱ (تفسير سوره حمد) .

[۳۹]ر. ك: البلاغة الواضحة : ص ۸ - ۹ .

[۴۰]انفال : آيه ۵۸.

[۴۱]الإعجاز و الإيجاز : ص ۲۰ - ۲۱.

[۴۲]يوسف : آيه ۴۵ - ۴۶.

[۴۳]مجمع البيان : ج ۵ ص ۴۱۰.

[۴۴]بقره : آيه ۱۸۶.

[۴۵]الميزان فى تفسير القرآن : ج ۲ ص ۳۱ - ۳۲.

[۴۶]رعد : آيه ۲۳ - ۲۴.

[۴۷]طه : آيه ۱۷ - ۱۸.

[۴۸]اعراف : آيه ۲۲ - ۲۶.

[۴۹]انفال : آيه ۲۴.

[۵۰]عصر : آيه ۱ - ۳.

[۵۱]بحار الأنوار : ج ۸۹ ص ۱۰۷.

[۵۲]عيون اخبار الرضا عليه السلام : ج ۱ ص ۱۳۷.

[۵۳]تأويل مشكل القرآن : ص ۱۱.

[۵۴]مذاهب التفسير الاسلامى : ص ۱۴۴.

[۵۵]ثلاث رسائل فى إعجاز القرآن : ص ۷۵ - ۷۶.

[۵۶]ثلاث رسائل فى إعجاز القرآن : ص ۲۵.

[۵۷]كتاب الصناعتين الكتابة و الشعر : ص ۷.

[۵۸]كتاب الصناعتين الكتابة والشعر : ص ۹ .

[۵۹]إعجاز القرآن : ص ۳۰۰ .

[۶۰]الإتقان فى علوم القرآن : نوع ۲۱۳؛ الإعجاز البيانى : ص ۲۳۹.

[۶۱]البرهان فى علوم القرآن : ج ۱ ص ۱۵۰ نوع سوم.

[۶۲]روى (= ابر پرباران) در اصطلاح عروض ، حرف اصلى قافيه را گويند كه مدار قافيه برآن است؛ مانند حرف «ر» در كلمه هاى نشر ، زير ، در.

[۶۳]غاشية : آيه ۱۳ - ۱۴.

[۶۴]واقعه : آيه ۲۸ - ۳۰.

[۶۵]شمس : آيه ۱ - ۱۲.

[۶۶]نوح : آيه ۱۳ - ۱۴.

[۶۷]مدَّثِّر : آيه ۳۴ - ۳۷.

[۶۸]فيل : آيه ۱ - ۴.

[۶۹]صافات : آيه ۱۱۷ - ۱۱۸.

[۷۰]طارق : آيه ۱ - ۴.

[۷۱]طور : آيه ۱ - ۶.

[۷۲]لقمان : آيه ۱۷.

[۷۳]حجّ : آيه ۷۳.

[۷۴]ق : آيه ۳۱ - ۳۵.

[۷۵]عبس : آيه ۳۳ - ۴۲.

[۷۶]مريم : آيه ۳۰ - ۳۲.

[۷۷]نظم آيات الهى در نگارش : جزء ۲۹ و ۳۰.

[۷۸]رباعيات حكيم عمر خيام : ص ۹۱ رباعى ۷.

[۷۹]روم : آيه ۵۵.

[۸۰]صافات : آيه ۷۲ - ۷۳.

[۸۱]قيامت : آيه ۲۶ - ۳۰.

[۸۲]شعرا : آيه ۷۸ - ۸۱.

[۸۳]انعام : آيه ۲۶.

[۸۴]غافر : آيه ۷۵.

[۸۵]عاديات : آيه ۷ - ۸.

[۸۶]قيامت : آيه ۲۲ - ۲۳.

[۸۷]مدَّثِّر : آيه ۳ .

[۸۸]يوسف : آيه ۸۴.

[۸۹]واقعه : آيه ۵۹.

[۹۰]حديد : آيه ۲۳.

[۹۱]بقره : آيه ۲۸۶.

[۹۲]كهف : آيه ۱۸.

[۹۳]اعراف : آيه ۱۵۷.

[۹۴]آل عمران : آيه ۵۴.

[۹۵]انعام : آيه ۵۲ .

[۹۶]آل عمران : آيه ۸.

[۹۷]غاشيه : آيه ۱۷ - ۱۸.

[۹۸]إعجاز القرآن والبلاغه النبوية : ص ۲۱۲ - ۲۲۰.

[۹۹]الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱ ص ۷۲.

[۱۰۰]نحل : آيه ۲۶ .

[۱۰۱]التبيان فى تفسير القرآن : ج ۶ ص ۳۷۴.

[۱۰۲]قصص : آيه ۱۸.

[۱۰۳]انسان : آيه ۱۰.

[۱۰۴]ر. ك: من بلاغة القرآن : ص ۵۸.

[۱۰۵]مباحث فى علوم القرآن : ص ۱۲۹.

[۱۰۶]نبأ : آيه ۱۰.

[۱۰۷]بقره : آيه ۱۸۷ .

[۱۰۸]المثل السائر : ج ۲ ص ۱۳۳.

[۱۰۹]عنكبوت : آيه ۴۱.

[۱۱۰]نور : آيه ۳۹.

[۱۱۱]صف : آيه ۴.

[۱۱۲]فتح : آيه ۲۹.

[۱۱۳]معارج : آيه ۱۵ - ۱۷.

[۱۱۴]فرقان : آيه ۱۲ .

[۱۱۵]ملك : آيه ۸ - ۹ .

[۱۱۶]نحل : آيه ۶۰.

[۱۱۷]الكشّاف : ج ۱ ص ۱۹۶ - ۱۹۷.

[۱۱۸]الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱۳ ص ۲۰۲ .

[۱۱۹]الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱۵ ص ۱۲۵ .

[۱۲۰]الميزان فى تفسير القرآن : ج ۳ ص ۶۲ - ۶۳.

[۱۲۱]عنكبوت : آيه ۴۳.

[۱۲۲]الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱۶ ص ۱۳۲.

[۱۲۳]جواهر البلاغة : ص ۳۰۲ - ۳۰۴.

[۱۲۴]جواهر البلاغة : ص ۳۲۵.

[۱۲۵]انعام : آيه ۱۲۲ .

[۱۲۶]رعد : آيه ۱۷.

[۱۲۷]شرح المختصر : ج ۲ ص ۱۱۲ - ۱۱۳.

[۱۲۸]بقره : آيه ۱۶.

[۱۲۹]لسان العرب : ج ۱۲ ص ۱۷۴.

[۱۳۰]ر. ك: فرهنگ بديعى : ص ۱۶۴؛ انوار البلاغة : ص ۳۱۲ - ۳۱۳؛ جواهر البلاغة : ص ۳۴۵ - ۳۴۷؛ شرح المختصر : ج ۲ ص ۱۲۳ - ۱۲۵.

[۱۳۱]گلستان سعدى : ص ۷۹ باب دوم.

[۱۳۲]بقره : آيه ۲۳۶ - ۲۳۷؛ احزاب : آيه ۴۹.

[۱۳۳]بقره : آيه ۱۸۷.

[۱۳۴]أساليب البيان فى القرآن : ص ۶۶۷.

[۱۳۵]نساء : آيه ۴۳.

[۱۳۶]يوسف : آيه ۳۱.

[۱۳۷]طه : آيه ۵.

[۱۳۸]ملك : آيه ۱.

[۱۳۹]زمر : آيه ۶۷.

[۱۴۰]الكشّاف : ج ۳ ص ۴۰۸ - ۴۰۹.

[۱۴۱]توبه : آيه ۳۸.

[۱۴۲]دخان : آيه ۲۹.



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت