65
امامزادگان و زيارتگاه های شهر ری

همان جوان اضافه مى كند: «نگران نباش آن نامه هيچ وقت پيدا نخواهد شد» . سخنان آن جوان بلند بالا ، كه اين گونه از ضمير و مكنونات او مطلع است ، خادم را به وحشت مى اندازد ، به طورى كه با عجله از صحن بيرون مى آيد . در كوچه قدمهايش را تندتر بر مى دارد ، اما چند لحظه بعد پيش خود مى انديشد اين جوان كه داخل حرم نبود ، و قبل از اين هم ايشان را نديده بودم ، پس از كجا راز مرا مى دانست؟
اين سؤالات او را دوباره به داخل صحن مى كشاند . اما از جوان خوش رو و بلند قامت هيچ اثرى نبود .
خادم در حالى كه باران اشك صورتش را مى شست چشمان درخشانش را بر گنبد فيروزه اى حضرت حمزة بن موسى عليه السلام دوخت كه: السلام عليك يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ... ۱

يك ريال بده ، دو ريال بگير

يكى از خادمين سادات نقل مى كرد:
يك روز صبح عيالم رو به من كرد كه:
امشب مهمان داريم ، برو چيزى تهيه كن .
از منزل بيرون آمدم در حالى كه حتى يك شاهى هم نداشتم . آن روز نوبت كشيك من نبود . ۲ در آن وضعيت كسى را نيافتم تا از او درخواست كمكى كنم . اگر هم مى يافتم ، از چنين درخواستى شرم مى كردم .
بنابراين بى اختيار به سمت حرم رفتم . حرم خلوت بود و معدود زوار مشغول زيارت بودند . رو به ضريح به حضرت عبدالعظيم عليه السلام عرض كردم:
يابن رسول اللّه تفضلى فرما ، شرمنده عيال و مهمان نشوم .

1.همان ، ص ۳۹ ـ ۴۲ .

2.سابق بر اين خادمين در شش كشيك در خدمت آستان بودند .


امامزادگان و زيارتگاه های شهر ری
64

آن شب فكرى به ذهنش خطور مى كند . او براى خود كفنى تدارك ديده بود ، تا پس از مرگش از آن استفاده شود . به فكر افتاد براى حضور در مراسم تعويض صندوق ، همين كفن را بهانه كند .
شب موعود فرا رسيد ، مسؤولين وقت آستانه به همراه نماينده دولت و تنى چند از مقامات ايستاده بودند تا شاهد تعويض صندوق باشند . در اين ميان خادم پير نيز خود را به كنار صندوق رساند و به حاضرين گفت:
من كفنى دارم كه آرزو دارم آن را با غبار روى سنگ قبر متبرك كنم . منت بگذاريد و اجازه بدهيد به آرزوى خود برسم .
مسؤولين آستانه كه براى اين خادم احترام خاصى قائل بودند با خواسته او موافقت مى كنند . و هنگامى كه صندوق برداشته مى شود ، او كفن را بر روى سنگ مى اندازد و غبارها را درون كفن جمع مى كند . آسوده خيال از اينكه «نامه» نيز در بين غبارهاست ، بلافاصله از حرم خارج شده و در گوشه امنى كفن را مى تكاند . به اندازه يك مشت غبار كه در اين مدت 40 سال زير صندوق جمع شده بر روى زمين مى ريزد ، اما از كاغذ خبرى نيست!
بار ديگر تشويش و نگرانى به جانش مى افتد . خداى در اين چهل سال كه صندوق از جايش تكان نخورده است ، بنابراين فقط يك احتمال باقى مى ماند و آن هم سهل انگارى در جمع كردن غبار است ، حتما نامه درون حرم افتاده است!
حرم هم قرق و درها بسته ، بهانه اى هم براى برگشتن به داخل نيست . در اين لحظه كه ديگر خود را براى عواقب بعدى آماده كرده بود ، رنگ پريده و مضطرب كنار حوض امامزاده عليه السلام مى نشيند تا آبى به صورت بريزد ، صدايى از پشت سر توجه اش را جلب مى كند . كسى مى پرسد: «نامه را پيدا نكردى؟» بر مى گردد . جوانى خوش رو و بلند قد را مى بيند كه متبسم بالاى سرش ايستاده است . پاسخ مى دهد: آقا ، كدام نامه؟ و بعد سكوت مى كند .

  • نام منبع :
    امامزادگان و زيارتگاه های شهر ری
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 174611
صفحه از 336
پرینت  ارسال به