دفاع از حديث (10) - صفحه 12

23 . روايت «ليلة القدر»

در جلد اوّل كتاب الأخبار الدخيلة (ص 234, فصل چهارم از باب دوم كتاب), روايتى از الكافى, جعلى دانسته شده است.
ما ابتدائاً متن روايت را از الكافى (ج 1, ص 247) مى آوريم. آن گاه, نقد علاّمه شوشترى را ذكر مى كنيم.

متن روايت

محمّد بن أبى عبدالله و محمّد بن الحسن, عن سهل بن زياد و محمّد بن يحيى, عن أحمد بن محمّد, جميعاً عن الحسن بن العبّاس بن الحريش عن أبى جعفر الثانى(ع) , عن أبى عبدالله(ع) , قال: بينا أبى جالس و عنده نفر إذا استضحك حتّى اغر و رقت عيناه دموعاً. ثمّ قال: هل تدرون ما أضحكنى؟ قال: فقالوا: لا. قال: زعم ابن عبّاس أنّه من «الّذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا». فقلت له: هل رأيت الملائكة يا ابن عبّاس! تخبرك بولايتها لك فى الدنيا والآخرة مع الأمن من الخوف و الحزن؟ قال: فقال: إنّ اللّه ـ تبارك و تعالى ـ يقول: «إنّما المؤمنون إخوة» و قد دخل فى هذا جميع الاُمّة فاستضحك.
ثمّ قلت: صدقت يا ابن عبّاس انشدك اللّه هل فى حكم اللّه ـ جلّ ذكره ـ اختلاف؟ قال: فقال: لا. فقلت: ما ترى فى رجل ضربِ رجلاً أصابعه بالسيف حتّى سقطت, ثمّ ذهب وأتى رجل آخر فأطار كفّه فأتى به إليك و أنت قاض, كيف أنت صانع؟ قال: أقول لهذا القاطع أعطه دية كفّه و أقول لهذا المقطوع صالحه على ما شئت وابعث به إلى ذوى عدل. قلت: جاء الإختلاف فى حكم اللّه ـ عزّ ذكره ـ و نقضت القول الأوّل. أبى اللّه ـ عزّ ذكره ـ أن يحدث فى خلقه شيئاً من الحدود و ليس تفسيره فى الأرض أقطع قاطع الكف أصلاً. ثمّ أعطه دية الأصابع, هكذا حكم اللّه ليلة نزّل فيها أمره ان جحدتها بعد ما سمعت من رسول اللّه (ص)   فأدخلك الله النار كما أعمى بصرك يوم جحدتها على بن أبى طالب. قال: فلذلك عمى بصرى. قال: و ما عملك بذلك؟ فواللّه ان عمى بصرى إلاّ من صفقة جناح الملك.
قال: فاستضحكت, ثمّ تركته يوم ذلك لسخافة عقله,ثمّ لقيته. فقلت: يا ابن عبّاس! ما تكلّمت بصدق مثل أمس. قال لك عليّ بن أبى طالب(ع) : إنّ ليلة القدر فى كلّ سنة و إنّه ينزل فى تلك الليلة أمر السنة و انّ لذلك الأمر ولاة بعد رسول اللّه(ص) . فقلت: من هُم؟ أنا و أحد عشر من صلبى أئمة محدّثون. فقلت: لا أراها كانت إلاّ مع رسول الله. فتبدّا لك الملك الذى يحدثّه. فقال: كذبت يا عبدالله! رأت عيناى الذى حدّثك به عليّ ـ و لم تره عيناه و لكن وعا قلبه و وقر فى سمعه ـ . ثمّ صفقك بجناحه فعميت.
قال: فقال ابن عبّاس: ما اختلفنا فى شىء فحكمه إلى اللّه. فقلت له: فهل حكم الله فى حكم من حكمه بأمرين؟ قال: لا. فقلت: ههنا هلكت و أهلكت. ۱
امام جواد(ع) از امام صادق(ع) نقل مى كند كه فرمود: در زمانى كه پدرم نشسته بود و عدّه اى نزد وى بودند, ناگهان خنده اش گرفت تا آن جا كه اشك از چشمانش جارى شد. آن گاه فرمود: «آيا مى دانيد كه سبب خنده ام چه بود؟».
گفتند: نه. پدرم فرمود: «ابن عبّاس مى پندارد كه مشمول اين آيه است كه مى گويد: كسانى كه بگويند پروردگار ما خداست و استقامت كنند… . من به ابن عبّاس گفتم: آيا ملائكه را ديده اى كه از ولايت تو در دنيا و آخرت, به همراه امنيت از ترس و اندوه خبر دهند؟ .
ابن عبّاس گفت: خداوند مى فرمايد: همانا مؤمنان, برادرند و همه امّت, مشمول اين آيه هستند. [امام فرمود:] اين جا بود كه من خنديدم.
آن گاه گفتم: راست گفتى اى ابن عبّاس! تو را سوگند مى دهم, آيا در حكم   خداوند, اختلاف هست؟ . گفت: نه.
”گفتم: نظر تو درباره مردى كه انگشتان كسى را با شمشير زده و افتاده است, آن گاه مرد ديگرى آمده و كف دست آن مرد را جدا كرده و اين مرد را نزد تو آورده اند و تو قاضى آن هستى, چيست؟ .
ابن عبّاس گفت: به آن شخص مى گويم كه ديه كف دست را به ديگرى بپرداز و به فردى كه كف دستش قطع شده مى گويم كه با آن شخص, با هرچه كه مى خواهى, مصالحه كن و او را نزد چند عادل مى فرستم [تا وجه المصالحه را معيّن كنند].
گفتم: اختلاف در حكم الهى پديد آمد و گفته اوّلت را نقض كردى. خداوند نمى خواهد چيزى از حدود را در ميان خلقش پديد آورد كه تفسير آن در زمين نباشد. دست كسى را كه كف دست را بريده است, ببُر, آن گاه ديه انگشتان را به او بده. اين, حكم خداست در شبى كه امر او در آن شب نازل مى شود; و اگر آن شب را پس از آن كه از پيامبر(ص) شنيده اى, انكار كنى, خداوند, تو را در آتش وارد مى سازد, همان گونه كه خداوند, نابينايت كرد, آن زمان كه آن شب را براى على بن أبى طالب, انكار كردى .
او گفت: به همين جهت, چشمم نابينا شد؟ تو از كجا دانستى؟ به خدا سوگند, چشم من كور نشد, مگر به دليل خوردن بال فرشته به آن!
[امام فرمود:] من خنده ام گرفت و آن روز, او را به دليل عقل سخيفش رها كردم. پس از آن, با او ملاقات كردم و به او گفتم: هيچ گاه مثل ديروز, راست نگفته بودى. على بن أبى طالب به تو گفت : شب قدر در هر سال است و در آن شب, امور يك سال, نازل مى شود و اين امور, پس از پيامبر خدا, واليانى دارد. و تو پرسيدى كه آن واليان كيان اند؟ پس فرمود: من و يازده نفر از صُلبم كه همه, امامان محدّث هستند. تو گفتى: من اين شب را فقط براى رسول خدا مى دانم. آن گاه ,فرشته اى ـ كه با پيامبر سخن مى گفت ـ, برايت آشكار شد و   گفت: اى بنده خدا! دروغ گفتى. دو چشم من, همانى را كه على برايت گفت, ديد و دو چشم على آن را نديده, ولى دلش آن را درك كرده ودر گوشش افتاده است. آن گاه, فرشته با بالش به تو زد, و كور شدى.“
[آن گاه, امام گويد كه] ابن عبّاس گفت: در هرچه ما اختلاف كنيم, حكمش با خداست. من به او گفتم:”آيا خداوند, در مورد يكى از احكامش ممكن است كه دو حكم داشته باشد؟“ گفت: نه. گفتم:” اين جاست كه هلاك شده اى و هلاك كرده اي“.

1.اين روايت در دو جاى الكافى و نيز در التهذيب آمده است: الكافى, ج۱, ص ۲۴۷و ج۷, ص ۳۱۷; التهذيب, ج ۱۰, ص ۲۷۶.

صفحه از 31