یاران امام حسین علیه السلام (بخش اول) - صفحه 32

نام وى در «زيارت رجبيّه» هم آمده است .۱

ر . ك : ص 104 (فصل سوم / مُسلم بن عَوسَجَه) .

نكته‏

گفتنى است كه فاضل دربندى ، در كتاب أسرار الشهادة ،۲ داستان مفصّلى را۳ در باره ملاقات حبيب بن مُظاهر با مُسلم بن عَوسَجه در مغازه عطّارى در بازار كوفه براى خريد رنگ، همچنين نامه امام حسين عليه السلام به حبيب و دعوت از او براى يارى خود، گفتگوى حبيب با همسرش در باره رفتن به كربلا ، سخن گفتن غلام حبيب با اسب وى در خارج از كوفه، چگونگى رسيدن حبيب به كربلا و ابلاغ سلام زينب عليها السلام به وى هنگام ورود به كربلا، نقل كرده است كه مانند بسيارى از مطالب ديگر اين كتاب ، در منابع معتبر ، اثرى از آنها ديده نمى‏شود و متأسّفانه ، بسيارى از اهل منبر و مرثيه‏سرايان ، آنها را نقل مى‏كنند .

۹۱۹.رجال الكشّى- به نقل از فُضَيل بن زُبير -: ميثم تمّار ، سوار بر اسبش مى‏رفت كه حبيب بن مُظاهر اسدى را در مجلس قبيله بنى اسد ، ديد . آنها با هم سخن گفتند تا آن جا كه گردن اسب‏هايشان ، در هم فرو رفت.
سپس حبيب گفت: گويى پيرمردى شكم‏بزرگ را مى‏بينم كه در دار الرزق ، خربزه مى‏فروشد و به خاطر محبّت نسبت به خاندان پيامبرش ، به دار آويخته شده و بر همان چوبه دار ، شكمش را شكافته‏اند.
ميثم گفت : من نيز مردى سرخ‏رو ، با دو گيسوى بافته را مى‏شناسم كه بيرون مى‏آيد تا فرزند دختر پيامبرش را يارى دهد و كشته مى‏شود و سرش را به كوفه مى‏برَند .
آن گاه ، آن دو از هم جدا شدند و اهل مجلس گفتند: دروغگوتر از اين دو ، نديده بوديم !
اهل مجلس ، هنوز متفرّق نشده بودند كه رشيد هَجَرى آمد و از اهل مجلس ، در باره آن دو پرسيد . گفتند : از هم جدا شدند و شنيديم كه اين گونه مى‏گويند. رشيد گفت: خداوند ، ميثم را رحمت كند! فراموش كرد كه [ بگويد ]: و صد درهم ، بر جايزه آورنده سر [ -ِ حبيب ] مى‏افزايند.
سپس ، رشيد رفت و اهل مجلس گفتند: به خدا سوگند، اين ، دروغگوترينِ آنان بود!
همان مردم مى‏گويند: به خدا سوگند، روزگارى نگذشت كه ميثم را بر درِ خانه عمرو بن

1.ر . ك : دانش‏نامه امام حسين عليه السلام : ج ۱۲ ص ۱۱۸ (بخش سيزدهم / فصل دوازدهم / زيارت امام عليه السلام در اوّل رجب) .

2.أسرار الشهادة : ج ۲ ص ۵۹۱ - ۵۹۳ .

3.ر . ك : ج ۱ ص ۱۹ (بخش يكم / فصل يكم : كتاب‏شناسى تاريخ عاشورا) .

صفحه از 58