63
تفسير قرآن ناطق

شميم اولياى خدا ، متنعّم اند . استاد بزرگوار ، مرحوم حاج آقا حسين فاطمى ، داستانى شگفت از ارتباط با عالم غيب ، نقل كرده است . وى مى نويسد :
شخصى به نام ميرزا حسن ، پيش از حركت براى تشرّف به آستان مقدّس امام رضا عليه السلام ، به محضر حاجى اشرف ، از علماى مازندران رسيد . حاجى اشرف ، پاكت نامه اى به وى داد و از او خواست تا جواب نامه را از امام رضا عليه السلام بگيرد و باز آورد . ميرزا حسن ، بسيار تعجّب كرد كه : چرا عالم بزرگوارى ، مانند عوام النّاس مى انديشد و خدمت امام ، عريضه مى نويسد ؟! به هر روى ، در نهايت بى ارادتى ، پاكت نامه را با خود به مشهد برد و بر روى ضريح نهاد .
پس از چند ماه توقّف در مشهد مقدّس ، روز قبل از بازگشت ، پس از نماز مغرب به نافله مشغول مى شود كه در همين حال ، مكاشفه اى برايش رُخ مى دهد و مشاهده مى كند كه حرم را خلوت مى كنند . ميرزا حسن ، تعجّب مى كند و به قصد ترك حرم ، از جاى بر مى خيزد كه به ناگاه ، بزرگوارى را مى بيند كه در نهايت عظمت و وقار ، از طرف ضريح به سوى وى مى آيد تا رو به روى او مى ايستد و مى فرمايد : «ميرزا حسن ! وقتى به اشرف رفتى ، سلام من را به حاجى اشرفى برسان و از قول من به او بگو :

آيينه شو ! جمال پرى طلعتان طلب
جاروب زن به خانه و پس ، ميهمان طلب» .۱

1.متن نوشته مرحوم حاج آقا حسين فاطمى در كتاب جامع الدّرر (ص ۴۷ ـ ۵۰) ، چنين است : «احقرِ عباد ، حسين فاطمى ، شنيدم از جناب مستطاب آقاى حاج شيخ غلامعلى فخر الاُدبا سالك تهرانى (كه از متديّنين و موثّقين اخيار اهل تهران مى باشند كه در ايّام هفته ، مجالسى به واسطه ايشان ، منعقد و در ترويج احكام دين ، مؤيّد و موفّق مى باشند) از ايشان تقاضا كردم كه عين حكايت ذيل را به قلم خود نوشته و به من بدهند و پذيرفتند و حكايت ذيل ، عين مكتوب ايشان است : بسم اللّه الرحمن الرحيم . سال بيستم ولادت اين بنده ، سنه ۱۳۲۲ هجرى قمرى ، به مصاحبت مرحوم ميرزا شيخ صديق الأطبّا ، حامل جنازه مرحوم ساعد الدّوله تنكابنى به ارض اقدس ، مشرّف گرديده ، در مراجعت ، جناب صدّيق الأطبّا ، از شاهرود به سمت استرآباد و گنبد قابوس رفته تا كيفيّت توقير از جنازه و انجام خدمت خود را به عرضِ حضور سپه سالار برسانَد . اين بنده ، با ساير همراهان به تهران آمد . بعد از يك سال كه مرحوم صديق الأطبّا ، از استرآباد و مسافرت به مازندران و توقّف در تنكابن ، مراجعت به تهران فرموده ، به ديدنشان رفتم ، در ضمن مذاكرات ، نقل اين حكايت نموده كه حاجى ميرزا حسن ، طبيبى است در اشرف (بهشهر) و سابقه محاشرت و همدرسى بود فيما بين من و ايشان ، در تهران در مدرسه مروى ، تا پس از تحصيلات مقدّماتى ، هر دو وارد در طب گرديده ، من ، طبيب فوج ساعد الدّوله شدم و حاج ميرزا حسن حكيم باشى اشرف ، چند سالى هم مخابرات و مراسلات فيما بين بوده ، تا به سبب مسافرت هاى متوالى من در حدود و ثغور مملكت ، قطع مكاتبه گرديده ، ابدا اطّلاعى از يكديگر نداشتيم . چون در اين سفر ، از استرآباد به اشرف رسيده ، متذكّر شدم ، ولى چون جناب ايشان ، اكبر سنّا از من بودند ، ظنّ غالب بر وفات ايشان داشتم . خود مرحوم صديق الأطبّا ، زمان نقل اين حكايت ، سنّ مباركشان در حدود هفتادِ قريب به هشتاد مى نمود . خواستم تفقّد از بازماندگان نمايم ، گفتند : خودِ حكيم باشى ، حيات دارند . شرفياب شده ، ديدم شيخوخيّت و پيرى ، اندامشان را درهم شكسته ، با كمال ضعف و ناتوانى به سر مى برد . بعد از آن كه خود را معرّفى و شرح مسافرتم را بيان كردم ، جناب ايشان به مناسبت فرمودند كه : من در سنه فلان ، عازم تشرّف به ارض اقدس شده ، قبلاً براى تسويه امور و تنظيم وصيّت نامه ، خدمت مرحوم مبرور حجة الإسلام آقاى حاج ملّا محمّدعلى ـ نوّر اللّه مضجعه ـ ، معروف به حاجى اشرفى شرفياب گرديده ، امر و مقرّر فرمودند كه زمان حركت ، مخصوصا ، خدمتشان بروم . بعد از چهار روز به موقع حركت ، شرفياب شدم . پاكتى به من دادند و فرمودند : «اين عريضه را لَدَى الورود ، تقديم حضور حضرت ثامن الحُجج ـ عليه و على آبائه الطيّبين و أبنائه المعصومين آلاف التحية والثناء ـ نموده و در مراجعت ، جوابش را بياور» . البته شنيدن چنين عبارتى از مثل مرحوم حاجى ، بر من ناپسند آمده ، عقايد و ارادتى كه نسبت به مقامات آن بزرگوار داشتم ، از دل كاستم و اين تكليف را عاميانه پنداشتم ؛ ولى ابّهت ايشان ، مانع شد از اين كه ايرادى نمايم . در نهايتِ بى ارادتى ، از ايشان وداع ، به آن آستان ملائك پاسبان ، مشرّف گرديده ، عريضه را بر ضريح منوّر گذاردم . مدّت چند ماه براى تكميل زيارت ، مجاورت گزيده ، موضوع حاجى اشرفى و عريضه و جواب آن ، از نظرم محو گشته بود ، تا شبى كه سحر ، قصد مراجعت داشتم . مغرب براى زيارت وداع ، مشرّف شده ، پس از اداى فريضتين ، قيام به نوافل نموده ، در اثناى نماز ديدم خدّامان عتبه عرشْ درجه ، همگى قُرُق باش گويان ، مشغول بيرون كردن زائرين از حرم مطهّر مى باشند . من متحيّر بودم كه : اوّل شب ، چه موقع خلوت كردن و در بستن حرم است ؟ ! تا نماز من به آخر رسيد ، اَحَدى در حرم و رواق ها نمانْد . من هم بعد از سلام نماز ، مى خواستم از جاى برخيزم و بيرون روم . در حين حركت ، بزرگوارى را ديدم در نهايتِ عظمت و جلالت ، از بالاى سرِ ضريح منوّر ، با كمال وقار مى خراميدند . چون به موازات من رسيدند ، فرمودند : «حاج ميرزا حسن ! وقتى رفتى به اشرف ، سلام ما را به حاجى اشرفى برسان و به ايشان ، عرض كن : آيينه شو ! جمال پرى طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس ، ميهمان طلب» . چون اين فرمايش را فرمودند ، از محاذات من گذشتند و در ضلع پايين پاى ضريح منوّر ، از نظرم غايب شدند . من متفكّر بودم كه اين شخص عظيم الشّأن جليل القدر كيست كه مرا به اسم ، مخاطب و چنين پيغامى براى حاجى اشرفى دادند؟ هر چه گردن كشيدم ، كسى را نديدم . از جاى برخاستم در اطراف حرم گرديدم ، اَحَدى را نيافتم . در همين حال تفحّص ، ملتفت شدم كه اوضاع حرم ، ابدا تغيير نكرده ، هر كس در هر جا ايستاده يا نشسته بود ، به همان حال باقى است . مدّتى از خود بيخود گشته ، حالت ضعف و اغمايى دست داد . پريشان شدم . چون قدرى به هوش آمدم ، از هر كس پرسيدم : اين وقت ، چه حادثه اى در حرم روى داده ؟ همه از دهشت و سؤال من ، تعجّب مى كردند . معلوم شد عالمِ مكاشفه بوده براى من دست داده . زائدا على ما كان ، بر عظمت و علوّ مقام آقاى حاجى ، عقيده مند و از بى قدرى خود ، متأثّر شدم . سحر همان شب ، حركت نموده ، بى كاغذ و قاصد و خبر ، وارد اشرف شده ، مستقيما رفتم دربِ بيت الشرف حضرت حجة الإسلام آقاى حاجى ملّا محمّدعلى آية اللّه اشرفى ، تا جواب عريضه و پيغام حضرت را به جانبش برسانم . به محض اين كه دقّ الباب كردم ، صداى مبارك آقاى حاجى از ميان خانه بلند شد . با نداشتن هيچ سابقه از ورود من ، به طريق اِخبار به غيب ، فرمودند : «حاج ميرزا حسن ! آمدى ؟ قبول باشد . بلى ! آيينه شو ! جمال پرى طلعتان طلب جاروب زن به خانه و پس ، ميهمان طلب . افسوس ! عمرى گذرانيديم ، آن طورى كه بايد ، تجليه باطن ننموديم» .


تفسير قرآن ناطق
62

معناى حقيقى ، «جايگاه فرود وحى» شمرده مى شوند . به ديگر سخن ، به امام وحى مى شود و امام با عالم غيب ، ارتباط ويژه اى دارد . برخى از ياران ائمّه عليهم السلام در باره چگونگى ارتباط امام با عالم نهان ، پرسش هايى مطرح مى كردند و گويى نوعى تعجّب ، در كلام آنان بوده است . امامان نيز در موارد گوناگون ، چنين رابطه اى را توضيح مى دادند و آن را همانندِ وحى به مادر موسى عليه السلام مى دانستند . حارث بن مُغيره ، در باره دانش امامان ، از امام صادق عليه السلام مى پرسد كه : چگونه به قلب و يا گوش امام ، القا مى گردد ؟
امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد :
وَحْىٌ كَوَحْى اُمِّ موسى .۱وحيى است همانند وحى [ به ] مادر موسى .

برخوردارى انسان هاى كامل از «وحى عام»

وحى به معناى الهام به امامان ، نه تنها هيچ گونه استبعادى ندارد ؛ بلكه مى توان گفت كه ويژه آن بزرگواران نيست و انسان هاى كامل را نيز در بر مى گيرد . امام صادق عليه السلام ، سلمان را هم محدَّث مى دانست ؛ زيرا به او الهام مى شد . در روايتى ، امام صادق عليه السلام مى فرمايد : «على عليه السلام ، محدَّث بود و سلمان هم محدَّث بود» .
راوى مى پرسد : نشانه محدّث چيست ؟
امام عليه السلام پاسخ مى دهد :
يَأتيهِ مَلَكٌ ، فَيُنكِتُ فِى قَلبِهِ كَيتَ وَ كَيتَ .۲فرشته اى نزد او مى آيد و به دلش ، چنين و چنان ، الهام مى كند .
ارتباط با عالم نهان را نمى توان انكار كرد و آنانى كه در محضر رُبوبى مقرّب اند ، از

1.بصائر الدرجات ، ص ۳۱۷ ، ح ۱۰ ؛ بحار الأنوار ، ج ۲۶ ، ص ۵۸ ، ح ۱۲۸ ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج ۱ ، ص ۳۳۰ ، ح ۵۱۷ .

2.بصائر الدرجات ، ص ۳۲۲ ، ح ۴ ؛ الأمالى ، طوسى ، ص ۴۰۷ ، ح ۹۱۴ ؛ اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج ۱ ، ص ۳۲۸ ، ح ۵۱۵ .

  • نام منبع :
    تفسير قرآن ناطق
    المساعدون :
    غلامعلي، احمد
    المجلدات :
    1
    الناشر :
    دارالحدیث للطباعة و النشر
    مکان النشر :
    قم المقدسة
    تاریخ النشر :
    1429 ق/1387 ش
    الطبعة :
    الاولي
عدد المشاهدين : 107316
الصفحه من 684
طباعه  ارسل الي