075 ـ و فصل الخطاب عندکم

وَ فَصْلُ الْخِطابِ عِنْدَكُم .

و فصل الخطاب ، نزد شماست .

توضيح واژه ها

فَصْل : جدا ، جدا كننده .[۱]

الخِطاب : سخن گفتن رويا روى .[۲]

شرح

يكى از ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام ، فصل الخطاب بودنِ ايشان است . بررسى اين عبارت از زيارت ، نيازمندِ شناخت نكته اى ادبى است ؛ زيرا فصل الخطاب ، مضاف و مضافٌ اِليه است ، ولى در حقيقت ، صفتِ «فصل» به موصوفِ خود «الخطاب» ، اضافه شده است و بايد آن را چنين بررسى نماييم : «الخطابُ الفصل» ، يعنى خطابى كه «فصل ؛ جدا كننده» بودن ، از مهم ترين ويژگى هاى آن است و در نگاه ابتدايى ، يعنى سخن گفتن براى ديگران ، به گونه اى كه عبارات آن ، جدا جدا و شِمرده باشد .

عبارت «فصل الخطاب» ، به آياتى از قران كريم ، اشاره دارد كه [ در آنها ] خداوند ، در يادكرد از عناياتى كه به داوود عليه السلام عطا كرده ، فصل الخطاب بودن سخنانش را نيز برشمرده است :

«وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَ الْاءِشْرَاقِ وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ وَ شَدَدْنَا مُلْكَهُ وَءَاتَيْنَـهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ .[۳]و بنده ما ، داوودِ نيرومند را ياد كن ، كه او بسى بازگردنده [ به سوى ما ] بود . همانا ما كوه ها را رام ساختيم كه شبانگاه و بامداد ، همراه با او تسبيح مى كردند ؛ و نيز پرندگان ، [ رام و ] فراهم آمده ، همه او را فرمان بُردار و بازگردنده [به آواز خود با وى به تسبيح ]بودند ، و پادشاهى اش را استوار كرديم و به او ، حكمت و فصل الخطاب را داديم» .

با تأمّل در ويژگى هاى داوود عليه السلام ، اهمّيت فصل الخطاب بودن سخن ، نمايانده مى شود ؛ زيرا داوودِ پيامبر ، به اوج بندگى خدا رسيده بود و از سويى ، كوه ها و پرندگان ، در تسبيح گويىِ خداوند ، با او هم نوا مى شدند و پادشاهى اش ، خلل ناپذير بود و آن گاه ، به «حكمت» و «فصل الخطاب» دست يازيد . بنا بر اين ، فصل الخطاب ، هديه اى الهى است كه از سوى حق تعالى ، ارزانى مى شود و بنا بر اعتقاد شيعه ، پروردگار ، همان فصل الخطاب بودن را به اهل بيت عليهم السلام نيز عنايت كرده و آنان ، از اين نعمتِ سِترگ ، بهره مند شده اند . اينك ، مفهوم فصل الخطاب و چگونگىِ فصل الخطاب بودن پيشوايان در اسلام را بررسى مى نماييم .

معانى «فصل الخطاب»

فصل الخطاب ، اصطلاحى قرآنى است و از اين رو ، در متون دينى به گونه هاى مختلف ، تبيين شده است . مهم ترين معانى فصل الخطاب ، عبارت اند از :

۱ . نيكو سخن گفتن

تعبير «فصل الخطاب» ، به معناى سخن جدا و يا جدا كننده ، با معناى لغوى آن ، سازگار است . در زبان عربى ، به عبارت «امّا بعد» ، فصل الخطاب گفته مى شود ؛ زيرا نويسنده يا گوينده ، پس از حمد و ثناى الهى ، سخن اصلى خود را با «امّا بعد» ، آغاز مى كند و بدين سان ، سخنان خود را از عباراتى كه در مقدّمه آورده ، جدا مى سازد . اين شيوه سخن گفتن ، بر زيبايىِ كلام مى افزايد و شنونده ، از سخنان منظّم و شمرده گوينده ، لذّت مى برد . اهل بيت عليهم السلام نيز كه تمامِ سخنانشان نيكو بود ، به نيكويى هم سخن مى گفتند و سخنان خود را جدا جدا ، به گونه اى كه شنوندگان ، تمامِ مفاهيم آن را به گوش جان مى نيوشيدند ، بيان مى كردند. در باره امامِ اهل بيت ، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، نوشته اند :

كَانَ كَلامُ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَلامَا فَصلاً يَفهَمُهُ كُلُّ مَن سَمِعَهُ .[۴]گفتار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ، سخن گفتن با فاصله [و آشكار] بود . هر كس آن را مى شنيد ، مى فهميد .

و در توصيف ديگرى از سخن گفتن ايشان ، آمده است :

كَانَ ... يَتَكَلَّمُ بِجَوامِعِ الكَلامِ فَصْلاً لا فُضُولَ فيهِ وَلا تَقصِيرَ .[۵][ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ] ... كوتاه و پُرمعنا و با فاصله ، سخن مى گفت ، بى آن كه در آن ، فزونى يا كاستى باشد .

سخنان اهل بيت عليهم السلام ، جامع بود و شنونده ، از مطالب آنان ، بهره كافى را مى بُرد و پشت سرِ هم و مبهم ، سخن نمى گفتند كه شنوندگان ، از فهم آن ناتوان باشند . بنا بر اين ، نخستين مفهومِ فصل الخطاب ، به چگونگى سخن گفتن امامان عليهم السلام اشاره دارد .

۲ . قوانين مقبول

دومين معناى «فصل الخطاب» ، قوانينى است كه دو طرف نزاع ، آن را بپذيرند و منازعه و درگيرى بر پايه آن ، خاتمه يابد . اين قوانين ، در داورى ها و محاكمه ، بسيار كارگشاست . بنا بر اين ، به اين قوانينِ ثابت ، فصل الخطاب مى گوييم ؛ زيرا حق را از باطل در دادگاه ، جدا مى كند . در تفسير آيه «وَءَاتَيْنَـهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ» گفته اند :

فَصْل الخطاب هُو قوله : البَيِّنَة عَلَى المُدَّعى والْيَمين عَلَى المُدَّعى عَلَيه .[۶]فصل الخطاب ، همان جمله اى است كه : بيّنه [ و دليل ] بر عهده خواهان است و سوگند ، بر عهده خوانده . جمله «البيّنة على المدّعى» ـ كه امروزه نيز پُركاربرد است و هر ادّعا كننده اى بايد براى اثباتِ سخن خويش ، دليل محكمى بياورد ، نمونه اى از فصل الخطاب است . گويا نخستين بار امير مؤمنان على عليه السلام ، فصل الخطاب را چنين معنا كرده است .[۷]به هر حال ، قوانين الهى كه پايان دهنده همه منازعات اند ، نمونه روشنى از «فصل الخطاب» هستند .

۳ . داورى بر اساس واقع

به داورى بر اساس واقعيّت و آنچه اتّفاق افتاده است ، فصل الخطاب مى گويند . اين گونه از قضاوت ، در پاره اى موارد ، در زمان داوود عليه السلام رُخ داد و بر پايه برخى روايات ، امير مؤمنان عليه السلام نيز در مواردى بس اندك ، چنين قضاوت كرده است ؛ ولى در زمانِ ظهور بقيّة اللّه الأعظم ، تمامِ قضاوت ها بر اساسِ واقعيّت خواهد بود . در اين گونه قضاوت ، قاضى به قوانين ظاهرى توجّهى نمى كند و بر اساس دانش الهى خود ، از حقايق آگاه مى شود و حكم نهايى را صادر مى كند .

داورى داوود عليه السلام

براى نمونه ، در زمان داوود عليه السلام ، دو نفر بر سرِ گاوى ، اختلاف داشتند . آن دو ، نزد وى آمدند و براى ادّعاى خود ، دليل آوردند . داوود عليه السلام ، به محراب وارد شد و به درگاه خداوند گفت : پروردگارا! من از حكم كردن ميان اين دو ، ناتوانم . خودت حكم كن .

پس خداوند به او وحى فرمود : «بيرون برو و گاو را از دستِ كسى كه آن را آورده ، بگير و به ديگرى بده و گردنِ او را بزن» .

بنى اسرائيل ، از اين حكم ، برآشفتند و گفتند : هر دو ، دليل آورده اند و سزاوار ، كسى است كه گاو را در اختيار دارد . چگونه است كه از او مى گيرد و گردنش را مى زند و گاو را به ديگرى مى دهد ؟!

داوود عليه السلام ، بار ديگر به محراب عبادت رفت و گفت : پروردگارا ! بنى اسرائيل ، از آنچه حكم راندى ، برآشفته اند .

پس خداوند ، بدو وحى فرو فرستاد :

أَنَّ الَّذى كَانَت البَقرَةُ فى يَدِهِ لَقِىَ أَبَا الآخَرِ فَقَتَلَهُ وَأَخَذَ البَقَرَةَ مِنهُ ، فَإذا جَاءَكَ مِثلُ هذا فَاحْكُم بَينَهم بِما تَرى وَ لا تَسأَلْنى أَنْ أحْكُمَ حَتّى الحِسابِ .[۸]آن كه گاو در دست اوست ، پدر آن ديگرى را كُشته و گاو را از او گرفته است . پس [بعد از اين ،] هر گاه چنين شرايطى پيش آمد ، بر اساس آنچه [ آشكارا ] مى بينى ، داورى كن و تا قيامت ، از من نخواه كه حكم كنم .[۹]

اگر چه در مواردى اندك ، امير مؤمنان عليه السلام به شيوه قضاوت داوود عليه السلام حكم كرده ؛ امّا شيوه قضاوتى پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت بزرگوارش ، براساس وجود بيّنه و شواهد ظاهرى استوار بوده است ، چنان كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود :

اِنَّما أَقضِى بَينَكُم بِالبَيِّناتِ وَ الْأيْمانِ .[۱۰]من [ تنها ] بر اساس بيّنه ها (دلايل آشكار) و سوگندها ، ميان شما داورى مى كنم .

آنچه سبب شد تا اهل بيت عليهم السلام بر اساس شواهدِ ظاهرى داورى كنند ، تحمّل نداشتن مردم است ؛ زيرا مردم نمى توانستند حكمت احكامِ واقعى را در يابند و گم راه مى شدند ؛ ولى در زمان ظهور آخرين منجى بشر ، انديشه اجتماعى آنان ، تكامل مى يابد و مردم ، قضاوتِ امام زمان عليه السلام بر اساس الهامات خداوندى را مى پذيرند . امام صادق عليه السلام ، فرموده است :

إذا قَامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله حَكَمَ بِحُكمِ داوُودَ وَ سُلَيمانَ لا يَسْألُ بَيِّنَةً .[۱۱]هر گاه قائم خاندان محمّد صلى الله عليه و آله قيام كند ، به حكم داوود و سليمان عليهماالسلام داورى مى كند و از بيّنه نمى پرسد .

ايشان ، در روايت ديگرى فرموده است :

إذا قَامَ قائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ ـ عَلَيهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ ـ ، حَكَمَ بَيْنَ النّاسِ بِحُكْمِ داوُودَ عليه السلام ، لا يَحتاجُ إلى بَيِّنَةٍ ، يُلْهِمَهُ اللّهُ تَعالَى فَيَحْكُمُ بِعِلْمِهِ .[۱۲]هر گاه قائم خاندان محمّد ـ كه بر او و آنان ، سلام باد ـ ، قيام كند ، ميان مردم به حكم داوود عليه السلام داورى خواهد كرد و به بيّنه ، نيازى ندارد . خداوند متعال ، به او الهام مى كند و او به دانش خويش ، حكم مى راند .

بنا بر اين ، اگر فصل الخطاب به معناى داورى بر اساسِ واقع باشد ، يعنى همه امامان بزرگوار عليهم السلام ، مى توانند بر اساس واقع ، قضاوت كنند ؛ ولى تا زمان ظهور ، تنها بر اساس شواهد ظاهرى داورى مى نمايند .

۴ . علم به همه زبان ها

چهارمين معناى فصل الخطاب ، آگاهى از زبان همه موجودات روى زمين است ، چنان كه در وصف سليمان عليه السلام ، آمده است :

«وَ وَرثَ سُلَيْمَـنُ دَاوُودَ وَ قَالَ يَـأَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينَا مِن كُلِّ شَىْ ءٍ إِنَّ هَـذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ .[۱۳]

و سليمان ، از داوود ، ارث بُرد و گفت : اى مردم ! به ما ، سخن گفتن مرغان را آموختند و به ما از هر چيزى [بهره اى] دادند . همانا اين است فزون بخشى و برترىِ آشكار ! »

اهل بيت عليهم السلام نيز زبان همه موجودات عالَم را مى دانستند و با همه اين زبان ها ، آشنا بودند . امام رضا عليه السلام ، آگاهى به زبان هاى گوناگون را «فصل الخطاب» دانسته است . ابوصَلت هَرَوى ـ كه از ياران نيكْ كردار امام رضا عليه السلام بوده ـ مى گويد : امام عليه السلام ، به زبان هاى مختلف ، سخن مى گفت و به خدا سوگند ، در هر زبان و گويشى ، فصيح ترين و داناترينِ مردم بود ! روزى به ايشان گفتم : اى فرزند پيامبر خدا ! من از آشنايى شما به اين زبان هاى گوناگون ، در تعجّبم .

امام عليه السلام فرمود : «اى ابوصلت! من حجّت خدا بر خلق او هستم و خداوند ، حجّتى را بر مردم نمى فرستد كه زبان هاى ايشان را نداند . آيا اين سخن امير مؤمنان عليه السلام را نشنيده اى كه :

اُوتِينا فَصْلَ الخِطابِ ، فَهَلْ فَصْلُ الخِطابِ إلاّ مَعرِفَةُ اللُّغاتِ ؟![۱۴]به ما فصل الخطاب ، داده شده است و آيا فصل الخطاب ، چيزى جز دانستن زبان هاست؟![۱۵]فصل الخطاب را به هر يك از معانى پيش گفته بر گردانيم ، در باره اهل بيت عليهم السلام صادق است ، هر چند معناى اصلى آن ، نوعى جدا كردن باشد ؛ زيرا تمامِ سخنان و رفتارهاى امامان ، جدا كننده حق از باطل بوده است و اندكْ باطلى نيز در شيوه گفتارى و رفتارى آنان ، راه ندارد .


[۱]«الفصل : بون ما بين الشيئين» (العين ، ج ۷ ، ص ۱۲۶) . «الحاجز بين الشيئين» (لسان العرب ، ج ۱۱ ، ص ۵۲۱) .

[۲]«الخطاب : مُراجَعَة الكلام» (لسان العرب ، ج ۱ ، ص ۳۶۱ ) .

[۳]. سوره ص ، آيه ۱۷ ـ ۲۰ .

[۴]. سنن أبى داوود ، ج ۴ ، ص ۲۶۱ ، ح ۴۸۳۹ .

[۵]. معانى الأخبار ، ص ۸۱ .

[۶]. فقه القرآن ، ج ۲ ، ص ۹ ؛ قصص الأنبياء ، ابن كثير ، ج ۲ ، ص ۲۷۱ .

[۷]. الغارات ، ج ۲ ، ص ۶۷۵ .

[۸]. الكافى ، ج ۷ ، ص ۴۳۲ ، ح ۲۱ .

[۹]مولوى ، اين واقعه را با تفاوتى اندك در مضمون ، به شعر در آورده كه خلاصه آن ، چنين است : مردى با دعا و تضرّع ، از خدا ثروتى بى رنج مى طلبيد . روزى ، ناگاه ، در شكسته شد و گاوى وارد خانه اش شد . او گاو را روزىِ خدا دانست و سَرَش را بريد . صاحب گاو ، شكايت به داوود عليه السلام برد . داوود عليه السلام ، پس از گِردآورى شواهد اوّليه ، با خدا راز و نياز كرد :

در فرو بست و برفت ، آن گه شتاب

سوى محراب و دعاى مستجاب

حق نمودش آنچه بنمودش تمام

گشت واقف بر سزاى انتقام .

آن گاه ، داوود عليه السلام ، صاحب گاو را طلبيد و از او خواست كه چون خدا ، رازِ او را پوشيده داشته است ، ساكت شود ؛ و گر نه ، همه ماجرا را باز خواهد گفت :

گفت داوودش : خَمُش كن ، رَو ، بِهِل !

اين مسلمان را زكاوت كن بِجِل

چون خدا پوشيد بر تو ، اى جوان !

رو ، خَمُش كن حقّ ستّارى بِدان

گفت : وا ويلا ! چه حكم است اين ، چه داد ؟

از پىِ من ، شرعِ نو خواهى نهاد؟ !

بر سگانِ كور ، اين اِسْتَم نرفت

زين تعدّى ، سنگ و كُه ، بشكافت تَفْت

بعد از آن ، داوود گفتش كاى عَنود !

جمله مالِ خويش ، او را بخش ، زود !

ور نه ، كارَت سخت گردد ، گفتمت

تا نگردد ظاهر از وى اِسْتَمَت

خواجه را كُشتى و بُردى مال او

كرد يزدان ، آشكارا حال او

وِلوِله در خلق افتاد آن زمان

هر يكى زُنّار بُبْريد از ميان

بعد از آن گفتش : بيا ، اى دادخواه !

دادِ خود بستان بِدان روى سياه .

(مثنوى ، دفتر سوم ، ص ۴۲۰ ـ ۴۶۶ با تلخيص) .

[۱۰]. الكافى ، ج ۷ ، ص ۴۱۴ ، ح ۱ .

[۱۱]. همان ، ج ۱ ، ص ۳۹۷ ، ح ۱ .

[۱۲]. الإرشاد ، ج ۲ ، ص ۳۸۶ .

[۱۳]. سوره نمل ، آيه ۱۶ .

[۱۴]. عيون أخبار الرضا عليه السلام ، ج ۲ ، ص ۲۲۸ ، ح ۳ .

[۱۵]. براى آگاهى بيشتر از آشنايى امامان عليهم السلام با زبان هاى گوناگون ، ر . ك : اهل بيت عليهم السلام در قرآن و حديث ، ج ۱ ، ص ۲۸۸ ـ ۲۹۶ .

  • و فصل الخطاب عندکم (قسمت اول) (دانلود)

  • و فصل الخطاب عندکم (قسمت دوم) (دانلود)

  • و فصل الخطاب عندکم (قسمت اول) (دانلود)

  • و فصل الخطاب عندکم (قسمت دوم) (دانلود)